عناوین مطالب غزلیّات

پرتو  حُسن

پرتو حُسن

خواست شیطان بد کند با من، ولی‌ احسان نموداز بهشتم برد بیرون، بسته‌ی‌ جانان نمود[1]خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کندعشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمودساقی‌ آمد تا ز ...

عشقِ  مسیحا دم

عشقِ مسیحا دم

بُلبُل از جلوه‌ی‌ گُل نغمه‌ی‌ داوُد نمودنغمه‌اش، درد دل غمزده بهبود نمود[1]ساقی‌ از جام جهان، تاب به جان عاشِقآنچه با جان خلیل آتش نمرود نمودبنده‌ی‌ عشقِ ...

راز  بگشا!

راز بگشا!

مُرغ دل پر می‌زند تا زین قفس بیرون شودجان به جان آمد توانش تا دمی‌ مجنون شودکس نداند حال این پروانه‌ی‌ دلسوختهدر بر شمع وجود دوست، آخِر چون شود؟رهروان بستند بار و، بر شدند از ...

آتش  عشق

آتش عشق

کیست کآشفته‌ی‌ آن زلف چلیپا نشود؟!دیده‌ای‌ نیست که بیند تو و شیدا نشودناز کن، ناز! که دلها همه در بند تواندغمزه کن، غمزه! که دلبر چو تو پیدا نشودرُخ نما! تا همه خوبان خجل از ...

روز  وصل

روز وصل

غم مخور! ایّام هجران رو بپایان می‌روداین خماری‌، از سر ما میگُساران می‌رودپرده را از روی‌ ماه خویش بالا می‌زندغمزه را سر می‌دهد، غم از دل و جان می‌رودبلبُل ...

زنجیر دل

زنجیر دل

جُز گل روی‌ تو، اُمّید به جایی‌ نبوددرد عشق است، به غیر تو دوایی‌ نبودبنده‌ی‌ موی‌‌ تواَم، دست‌فشانی‌ نرسدراهی‌ کوی‌ تواَم، راهنمانی‌ ...

گواه  دل

گواه دل

ساغر از دست ظریف تو گُناهی‌ نبودجُز سر کوی‌ تو، ای‌ دوست! پناهی‌ نبود[1]درِ اُمّید ز هر سوی‌ به رویم بسته استجُز در میکده، اُمّید به راهی‌ نبودآنکه از ...

کعبه ی   عشق

کعبه ی عشق

از دلبرم به بُتکده نام و نشان نبوددر کعبه‌ نیز، جلوه‌ای‌ از او عیان نبوددر خانقاه، ذکری‌ از آن گُلعِذار نیستدر دیر و، در کنیسه‌، کلامی‌ از آن نبوددر مَدْرسِ فقیه، به ...

سُلطان عشق

سُلطان عشق

گر سوز عشق، در دل ما رخنه‌گر نبودسُلطان عشق را بسوی‌ ما نظر نبودجان در هوای‌ دیدن دلدار داده‌امباید چه عذر خواست، متاع دگر نبودآن سر که در وصال رخ او، به باد رفتگر مانده ...

مستی ِ  نیستی

مستی ِ نیستی

در محضر شیخ، یادی‌ از یار نبوددر خانقه از آن صنم آثار نبوددر دیر و، کلیسا و، کنیس و، مسجدازساقی‌ گُلعِذار دیّار نبودسرّی‌ که نهفته است در ساغر می‌با اهل خرد، جُرأت گفتار ...

طریق  عشق

طریق عشق

فراق آمد و از دیدگان فروغ ربوداگر جفا نکند یار، دوستیش چه سود؟طلوع صُبح سعادت، فرا رسد که شبشیگانه یار، به خلوت بداد اذنِ ورودطبیب درد من، آن گلرخ جفاپیشهبه روی‌ من دری‌ از خانقاه خود ...

دریای   فنا

دریای فنا

کاش! روزی‌ به سر کوی‌ توام منزل بودکه در آن شادی‌ و اندوهْ، مُراد دل بود[1]کاش! از حلقه‌ی‌ زُلفت، گرهی‌ در کف بودکه گره باز کُن عُقده‌ی‌ هر مُشکِل بوددوش ...

سایه ی    لطف

سایه ی لطف

بوی‌ گُل آید از چمن، گویی‌ که یار آنجا بوددر باغ، چشنی‌ دلپسند از یاد او برپا بودبر هر دیاری‌ بگذری‌، بر هر گروهی‌ بنگری‌با صد زبان، با صد بیان در ذکر او غوغا ...

پرده نشین

پرده نشین

این قافله، از صُبح ازل سوی‌ تو رانندتا شام ابد نیز، بسوی‌ تو روانندسرگشته و حیران، همه در عشق تو غرقنددلسوخته، هر ناحیه بی‌تاب و توانندبگُشای‌ نقاب از رُخ و، بنمای‌ ...

رازِ  مستی

رازِ مستی

بگُشای‌ در که یار ز خُم نوش‌جان کُندراز درون خویش ز مستی‌، عیان کند[1]با دوستان بگو: که به میخانه رو کنندتا یار، از خماری‌ خود، داستان کندبردار پرده از دل غمدیده‌ات، که ...

جلوه ی   جام

جلوه ی جام

ای‌ کاش! دوست، درد دلم را دوا کندگر مهربانیم ننمایدْ جفا کند[1]صوفی‌ که از صفا، به دلش جلوه‌ای‌ ندیدجامی‌ از او گرفت که با آن صفا کنددردی‌ ز بی‌وفایی‌ ...

جامِ  جم[76]

جامِ جم[76]

با گُلرخان بگویید: ما را به خود پذیرنداز عاشقان بیدل، همواره دست گیرنددردی‌ است در دلِ ما، درمان نمی‌پذیرددستی‌ به عاشقان ده کز شوقِ دل بمیرندپا نه به محفلِ ما، تاراج کُن دلِ ...

لذّت  عشق

لذّت عشق

لذّت عشق تو را، جز عاشق محزون نداندرنج لذّتبخش هجران را بجُز مجنون نداندتا نگشتی‌ کوهکن، شیرینی‌ هجران ندانی‌ناز پرورده، رهاورد دل پُرخون نداندخسرو از شیرین، نیابد رنگ و ...

صفحه 5 از 17 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | بعدی >