پرچم وسط حیاط. پرچم آن بالا توانست روی آن را
که نوشته بود: «یا ابا عبدالله» بخواند.
میلاد، دوستش در حالی که سیبی
در دستش بود به طرفش آمد و آن ... و یک گاز
بزرگ به آن زد. تکهای از سیب در دهانش جا ماند. میلاد با خنده گفت: یواشتر، وگرنه خفه میشی.
محمد میخواست با ... با همان حالت
بخندد اما ناگهان با دیدن پیراهن
مشکی میلاد که تا الان متوجه آن
نشده بود، تعجب کرد! از او پرسید:
... او پرسید:
توی این دو روز تعطیلی میای کوچۀ
ما فوتبال؟
میلاد شیر آبسردکن را پیچاند،
لیوانش را پر کرد و گفت: نه ... نگاه کرد و به آرامی گفت: محمدجان، برو در رو باز
کن. دوستت میلاد پشت در ایستاده.
محمد با شنیدن اسم میلاد با عجله
به ...