"رابطۀ اخلاق و سیاست از دیدگاه امام خمینی" عنوان مقاله ای است از سید حسن اسلامی که در کنگرۀ امام خمینی و اندیشۀ حکومت اسلامی ارائه شده است. در این نوشتار ابتدا با استناد به اقوال گوناگون مباحث مربوطه در چهار آموزه و مبانی استدلال بیان و بررسی می شود که این چهار آموزنده عبارتند از: 1) آموزۀ جدایی اخلاق از سیاست؛  2) آموزۀ تبعیت اخلاق از سیاست؛  3) آموزۀ دو سطحیِ اخلاق و سیاست؛  4) آموزۀ وحدتِ اخلاق و سیاست.[1]

نویسنده در ادامه به دیدگاه امام خمینی (س) می پردازد که در اینجا به فرازهایی از آن اشاره می شود:

هرکس در گفتارهای گوناگون امام تأملی کند، بی گمان موضعِ صریح و قاطعِ ایشان را در قبال رابطۀ اخلاق و سیاست در خواهد یافت. ایشان به مناسبتهایِ گوناگون از اخلاق و سیاست سخن می گوید که می توان آن ها را در سه محور بررسی کرد:

الف) تهذیب نفوس، هدف انبیا و نبی اکرم؛  ب) سیاست، بخشِ اجتناب ناپذیر اسلام؛  ج) یکی بودن اخلاق و سیاست در اسلام.

 الف) تهذیب نفوس، هدف انبیا و نبی اکرم

امام بر آن است که انسان اگر به خودش واگذاشته شود، در بند شهوات و نیازهای مادی اسیر خواهد شد و هر گونه نظامِ تربیتی و سیاسی ـ حتی صحیح ـ از پرورش اَبعاد معنویِ او ناتوان خواهد بود. حال آن که اساسِ همه چیز معنویت است و با اصلاح و پرورش این بُعد در انسان همۀ مشکلات دیگر حل خواهد شد. از نظر ایشان معضل جهانِ امروز، معضل اخلاقی است و اگر حل نشود، جهان در سراشیبیِ سقوط پیش خواهد رفت: «آن  چیزی که دنیا را تهدید می کند، سلاحها و سر نیزه ها و موشکها و امثال این نیست. آن چیزی که دارد این سیاره ما را در سراشیبی انحطاط قرار می دهد، انحراف اخلاقی است. اگر انحراف اخلاقی نباشد، هیچ یک از این سلاحهای جنگی به حال بشر ضرر ندارد. آن چیزی که دارد این انسانها را و این کشورها را رو به هلاکت و رو به انحطاط می کشاند، این انحطاطهایی است که در سران کشورها و در دست به کارهای این حکومتها، از انحطاط اخلاقی، دارد تحقق پیدا می کند و همه بشر را دارد سوق می دهد به سراشیب انحطاط و نمی دانیم که عاقبت امر این بشر چه خواهد شد.»[2] از نظر امام، اسلام یک مکتبِ مادی ـ معنوی است و برای تهذیبِ نفس آمده است و مقصدِ اسلام و مقصد همۀ انبیا این است که آدم ها را تربیت کنند.[3] بنابراین، خاستگاه هر رویکرد سیاسی، باید اخلاق باشد و توجه به معنویت، اجتناب ناپذیر است، چون «اساس، معنویات است.»[4] و اساساً سیاست بدون اخلاق از هدایتِ مردمان و تأمین مصالح حقیقی آنان ناتوان است. و «اگر فرض کنیم که یک فردی هم پیدا بشود که سیاست صحیح را اجرا کند... این سیاست یک بُعد از سیاستی است که برای انبیا بوده است و برای اولیا و حالا برای علمایِ اسلام. انسان یک بُعد ندارد، جامعه هم یک بُعد ندارد. انسان فقط یک حیوانی نیست که خوردن و خوراک همۀ شئون او باشد. سیاستهایِ شیطانی و سیاستهایِ صحیح اگر هم باشد، امت را در یک بُعد هدایت می کند و راه می برد و آن بُعد حیوانی است، بُعد اجتماع مادی است و این سیاست جزء ناقصی از سیاستی است که در اسلام برای انبیا و برای اولیا ثابت است. آنها می خواهند ملت را، ملتها را، اجتماع را، افراد را هدایت کنند، راه ببرند در همۀ مصالحی که از برای انسان متصور است، از برای جامعه متصور است.»[5]  این نکتۀ محوری اندیشۀ سیاسیِ امام خمینی است.

 ب) سیاست، بخش اجتناب ناپذیر اسلام

امام در زمانی می زیست که بر اثرِ تبلیغاتِ دامنه دارِ دیگران و عملکرد ضعیفِ خودی، تردیدهایی جدی در بابِ اسلام و کارکرد آن در اذهان پدیدار شده بود. یکی از این تردیدها مسئلۀ رابطۀ اسلام و سیاست و تکلیف عالمان دین در برابر سیاست بود. نتیجۀ این تردیدها غلبۀ ایدۀ جدایی دین از سیاست بود که امام به شدت بر آن می تاخت و آن را حاصلِ طرحی استعماری می شمرد. ایشان جا به جا از نقش اسلام در سیاست و این که تکلیف همۀ مسلمانان، دخالت در سیاست است و این که این دو از یک دیگر جدایی ناپذیرند، سخن می گفت. امام بارها در مناسبتهایِ مختلف به ماجرای پاکروان رئیس سازمان امنیت رژیم شاه و اظهاراتش دربارۀ ماهیت سیاست و این که روحانیت باید از این «پدر سوختگی» بپرهیزد، اشاره می کرد.[6] و می گفت که این نتیجۀ همان طرحِ استعماری است که متأسفانه بسیاری از متدینان نیز آن را باور کرده بودند و «آخوند سیاسی» در فرهنگِ دینی ما بیشتر یک خرده گیری و حتی فحش بود.[7] ایشان به صراحت بر آن بود که: «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند. این را بی دینها می گویند.» [8] ایشان معتقد بودند که پیامبر اکرم، امیرمؤمنان، امام حسین و همۀ امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ فعالیت سیاسی داشته اند و رسول خدا، حتی یک روزش از فعالیت سیاسی جدا نبوده است.[9]  از نظر ایشان سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالحِ جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعادِ انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان هست، صلاحِ ملت هست، صلاحِ افراد هست و این مختص انبیا است. [10]   بنابراین، از این منظر سیاست جزئی، بلکه عین دینِ اسلام است، چرا که هدف پیامبران و ائمه هدایتِ انسانها و تربیت و تعالی آنان است.

ج) یکی بودن اخلاق و سیاست در اسلام

در حقیقت این محور، نتیجۀ دو محور گذشته است. از آنجا که هدفِ اسلام رشدِ ابعادِ مادی و معنوی انسان است و چون این ابعاد باید هم سو و هماهنگ پرورش یابند، احکامی را برای بشر وضع کرده است. این احکام گرچه پاره ای، جنبۀ فردی و پاره ای، جنبۀ اجتماعی دارد و برخی، تربیتی و برخی، سیاسی است، لیکن همه در پی تأمین یک هدف هستند. لذا این احکام باید چند خصلت داشته باشند: نخست آن که همۀ ابعاد و جنبه هایِ وجودی انسان را در برگیرند و دیگر آن که در زمینۀ خود، جامع باشند و سر انجام آن که ناقِض هم نباشند، بلکه یک دیگر را تکمیل کنند. احکام اسلام در واقع نیز چنین است.

از نظر امام، اسلام برای این انسانی که همه چیز است؛ یعنی از طبیعت تا ماوراء طبیعت تا عالمِ الوهیت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. [11] و در نهایت، دیانتِ اسلام یک دیانتِ عبادیِ تنها نیست و همین طور، یک مذهب و دیانتِ سیاسی نیست. عبادی است و سیاسی، سیاستش در عبادتش مدغم است و عبادتش در سیاستش مدغم است، همان جنبۀ عبادی یک جنبۀ سیاسی دارد.»[12]   امام تا آن جا پیش می رود که به صراحت اخلاق و سیاستِ دینی را یکی می شمارد و بر نظریۀ وحدانی این دو تأکید می کند و می گوید: «اسلام، احکام اخلاقی اش هم سیاسی است. همین حکمی که در قرآن هست که مؤمنین برادر هستند، این یک حکمِ اخلاقی است، یک حکم اجتماعی است، یک حکمِ سیاسی است. اگر مؤمنین، طَوایفِ مختلفه ای که در اسلام هستند و همه هم، مؤمنِ به خدا و پیغمبر اسلام هستند، اینها با هم برادر باشند، همان طوری که برادر با برادر نظرِ محبت دارد، همۀ قشرها با هم نظرِ محبت داشته باشند، علاوه بر این که یک اخلاقِ بزرگ اسلامی است و نتایج بزرگِ اخلاقی دارد، یک حکم بزرگِ اجتماعی است و نتایج بزرگ اجتماعی دارد.»[13]

در نتیجه صُلب نظر امام و جوهر اندیشۀ ایشان در باب اخلاق و سیاست، یگانگی این دو و بداهت و بی نیازی آن از استدلال است. حال که اخلاق و سیاست در هم تنیده شده است و دروغ، ظلم، بی عدالتی، حق کشی و... هم در سطحِ فردی و هم در سطحِ اجتماعی بد است. تنها راه حفظ اقتدارِ سیاسی و تأمین مصالحِ واقعی نظام در دراز مدّت، پایبندی به اصولِ اخلاقی و دوری گزیدن از هر گونه فریب کاری به هر قیمتی است.

 

 


[1] )) ر.ک: جولیانویونتارا، «اخلاق، ریاست و انقلاب»، ترجمۀ حمید غفاری فصلنامۀ فرهنگ، سال دوم، شمارۀ دوم، پاییز و زمستان 137، ص 99.

 [2] )) صحیفۀ امام؛ ج 16، ص 161.

 [3] )) ر.ک. همان، ج 7، ص 531.

 [4] )) .همان، ج7، ص 533 . 

[5] )) ر.ک. همان، ج13 ، ص 433 . 

[6] )) صحیفۀ امام؛ ج 9، ص 505.

 [7] )) ر.ک. همان، ج6 ، ص 41 .

 [8] )) ولایت فقیه؛ ص 2 .

[9] )) ر.ک. همان؛ ج9، ص 535 .

 [10] )) ر.ک. همان؛ ج13 ، ص 432.

 [11] )) ر.ک. همان؛، ج4، ص 9.

 [12] )) ر.ک. همان؛ ج4 ، ص 447 .

 [13] )) همان، ج13 ، ص 23 .

 

. انتهای پیام /*