روابط عمومی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره): اسلامیشدن دانشگاه، پس از پیروزی انقلاب ازسوی امامخمینی (ره) مطرح شد. امروزه با وجود گذشت چند دهه از آن هنوز بهعنوان مسئلهای موردبحث و پیچیده باقی ماندهاست؛ چون از این سخن امام تعبیر و برداشتهای گوناگونی شدهاست، آنگونه که از فحوای آن مباحث دیگری را مطرح میکنند؛ فصلنامه حضور شماره 104 با حضور دو تن از استادان پژوهشگر در این حوزه این موضوع را به بحث گذاشت تا ابعادی از این مسئله روشن شود. متن این گفتوگو از نظر می گذرد:( اعضای میزگرد: دکتر علیمحمد حاضری: هیئت علمی گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس و دکتر علیرضا شجاعیزند: هیئتعلمی گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس).
- فضای دانشگاه در سالهای منتهی به انقلاب چگونه بود؟
دکتر حاضری: بسمالله الرحمن الرحیم. من اشاره میکنم که بههرحال دانشگاه در اوایل تأسیسش در ایران و تا دو سه دهه بهلحاظ مواضع تحریم گرایانهای که بسیاری از علما نسبت به علوم و مدارس سبک غربی اتخاذ کردند، نیروهای مسلمان کمتر به آن اقبال نشان داده بودند و دانشگاه بیشتر صحنۀ حضور کسانی بود که چندان میانۀ خوبی با گرایشهای اسلامی نداشتند. البته اگر از استثنائاتی بگذریم که از همان اوایل شروع شد، مثل مرحوم مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی که تکستارههای درخشانی بودند که در محیط دانشگاهی از زمان تأسیس با گرایشهای اسلامی حاضر بودند، اما به وجه عمومی ما تقریباً تا دهۀ چهل حضور پررنگ و مؤثری از نیروهای اسلامی نداریم. انجمنهای اسلامی یا بعضی از دانشجویان مسلمان بهصورت منفرد مطرح شده بودند که از پای محافل کسانی مثل مرحوم طالقانی و امثال ایشان با دانشگاه مرتبط شده بودند، اما به شدت در صحنۀ دانشگاهها غریب و تنها بودند.
دو یا سه اتفاق در دهۀ چهل افتاد که وجهۀ دانشگاهیان را به شدت پررنگ کرد. اولین آن که شاید خیلی بارز باشد، ظهور یک روحانیت روشنضمیری مثل امامخمینی از اوایل دهۀ چهل بود که درواقع آن پیشداوری که بیشتر ازسوی مارکسیستها طرح شده بود که روحانیت علیالقاعده همسو با حکام جور بوده و در طول تاریخ ایران مؤید رژیمهای غاصب و ظالم بودهاست، حرکت امام در دهۀ چهل این تفکر را شکست و نشان داد که در رأس مرجعیت شیعه میتواند یک چهرۀ معترض و مخالف سرسخت علیه نظام استبداد هم ظهور کند که این در آن مقطع برای نهاد دین خیلی آبرو و اعتبار آفرید. اتفاق دوم ظهور جریانات اسلامی مبارز با گرایشهای اسلامی بود، چه در سطح هیئتهای مؤتلفه که در ترور حسنعلی منصور ظاهر شدند که البته از آن جنس تاحدودی قبل از آن هم فداییان اسلام بودند، ولی یک حرکت جدیترش حرکتی بود که تحت عنوان بنیانگذاران مجاهدین خلق ایران به صحنه آمدند و به هرحال جوانانی بودند که با گرایشهای اسلامی و از پای مسجد، روضه و حسینیۀ امثال آقای طالقانی برآمده بودند، اما الآن به شکل یک سازمان مبارزاتی هرچند مخفی با ادعای هم ترازی با سازمانهای مارکسیستی به صحنه آمده بودند و این خودش یک امید قوی برای جریان اسلامی ایجاد کرد.
مسئلۀ بسیار مهم دیگر این بود که اسلام بهعنوان ایدئولوژی سیاسیـمبارزاتی در بیان و اندیشۀ تعدادی از مسلمانانی که میتوانستند تاحدودی به زبان روز و با اندیشههای روز با مردم صحبت کنند، ظاهر شد که برجستهترین مورد آن حسینیۀ ارشاد و نقش دکتر شریعتی در اواخر دهۀ چهل است. ظهور شریعتی و حسینیۀ ارشاد را که البته یک حرکت اسلامی متناسب با مقتضیات روز بود، ما در آثار و مواضع و صحبتهای کسانی مثل مرحوم مطهری، بهشتی و اینها هم شاهد بودیم که سعی میکردند حلقهای از تحصیلکردههای جدید را به دور خودشان سامان دهند. مرحوم مطهری از کسانی بود که این جلسات را با انجمن اسلامی پزشکان و مهندسان شروع کرده بود و همینطور شهید بهشتی. بههرحال، یک حلقههایی از جذب جوانان و نسل تحصیلکردۀ جدید با نگرش اسلامی و نواندیشی دینی شروع شده بود، اما شریعتی موج بسیار گستردهتری را با خود بههمراه آورد.
مجموعۀ این چند عامل که دست به دست هم داد، وضعیت را بهگونهای تغییر داد که از شروع سالهای دهۀ پنجاه حضور پررنگ دانشجویان مسلمان در جریانات دانشگاهی تقریباً غیرقابلانکار بود و معلوم بود که جریان اسلامی جدی ظاهر شدهاست، هرچند هنوز در سالهای اول این دهه تعداد و نسبت شان با جریان دیگر در این دهه اعم از چپها یا سکولارها هنوز در اقلیت بود. تقریباً با فراگیرشدن تحصیلات جدید به طبقات متوسط و پایینشهری و روستایی به خصوص با آموزش رایگانی که رژیم شاه از سالهای 52 و 53 شروع کرد و آموزش عالی از انحصار طبقات بالا خارج شد و به لایههای متوسط پایین کشیده شد، شاهد ورود نسلی از دانشجویان هستیم که با گرایشهای اسلامی از تربیت خانوادگی و مدرسهای وارد دانشگاه میشدند که پیشتر وقتی که اینها وارد دانشگاه میشدند، تغییرات ایدئولوژی ایجاد میکردند. از این مقطع به بعد دیگر این نسلی که با گرایش اسلامی و تربیت خانوادگی دینی وارد دانشگاه میشد در محیط دانشگاه درواقع احساس حقارت، کمبود یا نداشتن ایدئولوژی قابل دفاع و مقبول نمیکرد، به خصوص با آموزههای شریعتی و حرکتی که امام ایجاد کرده بود و با اسلامی که در قرائت امثال مطهری ظاهر میشد، وفادارماندن به اسلام مقدور بود.
خودم شاهد بودم در سالهای حدود 53 به بعد در دانشگاهی که ما بودیم؛ یعنی دانشگاه ملی سابق (شهید بهشتی) (با مختصر اختلاف در زمان آن بقیه دانشگاهها همچنین بود) در ظرف شش ماه تا یکسال جریانات اسلامی با هویت مستقل خود دفتر زدند و به اصطلاح انجمن، کتابخانۀ مستقل درست کردند؛ درحالیکه تا قبل از آن ذیل سایه و همراه با جریانات دیگر حرکت میکردند، ولی از سال 53-54 تقریباً مستقل شدند که البته در این استقلال آن فاجعهای که در سازمان مجاهدین خلق رخ داد و آن بیانیۀ تغییر مواضع ایدئولوژیک که توسط بخش مارکسیست شده منتشر شد، کمک کرد که جریانات اسلامی با آگاهی و توجه بیشتر صف خود را از مارکسیستها جدا کنند و خودشان با هویت مستقل ظاهر شوند.
به هرحال با این روند در سالهایی که وارد مقطع انقلاب شدیم؛ یعنی سال 56-57 دیگر فضای دانشگاه به حدی از تحول رسیده بود که به توازن نیروها رسیدیم؛ یعنی تاحدود زیادی وزن نیروهای مذهبی مقابل نیروهای غیرمذهبی دانشگاه که قبلاً خیلی فاصله داشت و به زیان جریان اسلامی بود، به توازن رسید و دو نیرو تاحدودی هموزن بودند و جمعیت و عِده و عُدۀ گروه مذهبیها دست کمی از جریان چپ و سکولار نداشت.
دکتر شجاعیزند: بنده نمیخواهم وارد این بحث تاریخی شوم؛ فقط به دو نکته اشاره میکنم تا شاید سخنان آقای دکتر را تکمیل کند یا بخشی از آن را اصلاح نماید. نخست آنکه نه تنها جریان اسلامی، جریان پُررنگ و به اصطلاح پُرجمعیتی در دانشگاه نبودهاست؛ بلکه هیچیک از جریانات فکری و سیاسی در آن شرایط، جریان غالبی در دانشگاه نبودهاند. فضای غالب دانشگاه، در دورة پهلوی، فضای تحصیل و حواشی مربوط به آن است و بیاعتنایی نسبت به مباحث فکری و مسائل واقعی جامعه. اندکی از این جمعیت هم البته درگیر مسائل سیاسی هستند که چون فضا برای آن باز نبود، بلافاصله صورت حادِ مبارزاتی پیدا میکرد. منظورم بیشتر دهة 40 و اوایل دهة 50 است که ازیکسو با رشد جمعیت دانشجویی مواجهیم و ازسویدیگر با یک فضای بسته که اجازة فعالیتهای سیاسی، فکری و اندیشهای را به آن معنا نمیداد؛ لذا هر دانشجوی فعالی به لحاظ سیاسی و اجتماعی و حتی صنفی، بهطور طبیعی به عضوی از یک جریان چریکی و یک گروه مخفی بدل میشد که باید فعالیتهایش را پنهانی دنبال کند. نخست باید تصویر ذهنی خود را از فضای دانشگاهی و دانشجویی آن دوران اصلاح کنیم و تصور امروزی از آن را کنار بگذاریم.
نکتة دوم اینکه درست است که جریان اسلامیِ دانشجویی در مقایسه با جریانات سیاسیـمبارزاتیِ دیگر کمیت بالایی ندارد و بهعنوان جریان غالب محسوب نمیشود، اما نمیتوان آن را به حساب نبودِ آنان در فضاهای دانشگاهی یا نداشتن سابقه و پتانسیلهای مبارزاتی گذاشت. حتی اگر بپذیریم که جریان اسلامی در آن سالها، پیشقراولِ جریانات فعال دانشگاهی نیست، اما اینکه علت آن، عدم حضور ایشان در دانشگاه بوده، آن هم بهدلیل نگاه بدبینانة علما و مراکز دینی نسبت به علم و دانشگاه هم قابل قبول نیست. آقای دکتر به تحریم علوم جدید ازسوی علما اشاره کردند که اگر هم بوده باشد، مربوط به این دوره نیست و به شکل مطلق آن جز برای اقلیتی محدود در حوزهها مطرح نبودهاست. اینکه چرا جریان اسلامی دانشجویی در دانشگاه هنوز به مرحلة خودآگاهی و جداسازی و مرزبندی نرسیده یا از چه وقتی رسیدهاست، البته تحلیل و اطلاعات دقیقتری میخواهد و نمیشود آن را به سادگی به حساب بدبینی علما به علوم جدید گذاشت یا بهحساب اینکه مثلاً درکی از مبارزات سیاسی در چنین شرایطی نداشتهاند.
این را هم توجه داشته باشیم که این تصویر حتی اگر درست هم باشد، مربوط به دانشگاه و محافل بهاصطلاح روشنفکری است و قابل تعمیم به کلیت جامعه نیست. در جامعه اتفاقاً اوضاع برعکس است؛ یعنی جریان اسلامی به واسطة پایگاه مردمی و سنتی خود در مساجد و هیئت های مذهبی که در سراسر کشور منتشر بودند، قویترین حضور را دارد؛ به خصوص در دهة چهل و اوایل دهة پنجاه که دورة فرازآمدن جریان اسلامی بر رقبای ملیگرا و مارکسیست است. اگر دهة بیست، دهة جریان چپ مارکسیستی در ایران باشد و دهة سی، دهة جریانات ملیگرا، دهة چهل تا پیروزی انقلاب اسلامی، دهة جریانات اسلامی است، حتی اگر فضای غالب در بین جریانات سیاسی و فعال دانشگاهی در اختیار آنها نبوده باشد. همین فضا از نیمة دوم دهة چهل و به ویژه نیمة اول دهة پنجاه به نفع جریان اسلامی رو به تغییر است.
با این توضیح درواقع خواستم این شائبه را مرتفع کنم که اگر نگاه مؤمنان به دانشگاه، منفی بود، به ذات دانشگاه و به ذات علم برنمیگردد. در تاریخ شیعه ما چنین جریانی را نمیشناسیم و اگر باشد یک جریان حاشیهای و در اقلیت بوده و جریان غالب همواره نگاهی مثبت به علم و حتی به علوم جدید داشتهاست. حتی در روحانیان غیرسیاسی شیعه، چنین نگاهی وجود نداشتهاست که نسبت به ذات علم و علوم جدید بدبین باشند. شاید در علمای سیاسی بتوان ردّی برای آن پیدا کرد که علتش هم بیشتر به نگرانیهای ایشان از سلطة کفار و بیگانگان برمیگردد و نه مخالفتِ ذاتی با دانش و محافل دانشگاهی. بههمیندلیل هم مخالفتهای آنها به دانشگاه محدود نمیشد، بلکه به هر آنچه پایههای مناسبات استعماری را تقویت میکرد و ساخته و پرداختة نظام استبدادی بود، تسری داده میشد. همین نگاه و تعریضات به فرهنگ و هنر و سینما و رادیو و تلویزیون هم وجود داشت و حتی حملات شدیدتری هم به آنها میشد.
این نکته را هم اضافه کنم که آقای دکتر حاضری از نخستین انجمنهای اسلامی دانشگاه در اوایل دهة بیست که مرحوم مهندس بازرگان و دیگران بنیان گذاشتند، بهعنوان استثنا یاد کردند. نمیدانم چرا این حرکت باید بهعنوان یک استثنا قلمداد شود؛ نخست اینکه این حرکت عقبههای اجتماعی و فکری خود را در جامعه دارد و دوم، با وجود فرازوفرودهای سیاسی عدیده در تاریخ ایران، تداوم پیدا میکند و تشکلهای سیاسی گستردهتری را ابتدا در درون جبهة ملی و سپس به نحو مستقل پدید میآورد که در تاریخ ایران تأثیرگذار بودهاند. این هم یک جریانی است مثل دیگر جریانات سیاسی مبارزاتی که در یک فضای نیمهجان سیاسی شکل گرفت. آنان از این فرصت استفاده کردند و دور هم جمع شدند و تشکلی را ایجاد کردند. این جریان همواره بوده و به مثابه رودی استمرار داشته و در برهههایی هم تضعیف شدهاست؛ مانند دیگر جریانات و در برهههایی هم رشد پیدا کرده و ارتباطشان هم همیشه با عقبة دینی اجتماعی برقرار بودهاست؛ لذا نباید اینطور گمان شود که انجمنهای اسلامی مورداشارة آقای مهندس بازرگان در اوایل دهة بیست، یک استثنایی در تاریخ بودهاست یا مثلاً حرکت حسینیة ارشاد و دکتر شریعتی، از اتفاقات بیریشه و عقبه تلقی میشود. نه ظهور حسینیة ارشاد و نه حرکت طوفانی شریعتی، بی ریشه و عقبه و دفعتی نبودند. این همان جریان مستمر رودی است که پس از ماندن در پشت یک مانع به نحو ناگهانی و انفجاری راه خود را باز کردهاست و چنین جلوهگر شده که گویا دفعتاً سرباز کرده و استثنایی در مسیر تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران بودهاست.
براساس همین نگاه نقطهای و رویدادی، بسیاری گمان میکنند که دکتر شریعتی است که حسینیۀ ارشاد را ایجاد کرده و به نحو معجزگون منشأ این تحولات مهم در ایران شدهاست. نه آقای شریعتی یکی از مدعوین به حسنیة ارشاد است. حسینیۀ ارشاد پایههایش را از مجموعهای از افراد و جریانات دینی باورمند، فعال و پرکارِ سیاسی و مبارز میگیرد و آنها نیز در تاریخ و فکر شیعی ریشه داشتهاند. البته شریعتی وقتی به این جمع میپیوندد و با آن سخنرانیهای آتشین و شورانگیزش، تأثیر شایانی باقی میگذارد، اما حسینیة ارشاد و جمعیتی که مشتاقانه در جستوجوی چنین محفلی بودند و گمشدهای داشتند که در محافل و تجمعات دیگر نمییافتند، محصول شریعتی نیستند؛ اینها یکدیگر را پیدا کرده و تقویت کردهاند.
دکتر حاضری: من آن ادعایی که کردم محصول یک مطالعۀ دقیق تاریخی است و حدود صدسال جریان غالب روحانیت نسبت به حرکتی که در کشور شروع شد برای اخذ علوم و دانشهای جدید با تأخیر حرکت کردند. حالا دلایل مختلف و توجیهات خاص خودش را دارد که بخشی از آن میتواند همان نگرانی هایی که دکتر شجاعیزند فرمودند، درست باشد، اما آن موقعی که نهاد روحانیت همسو با روحانیت غالب، مدرسۀ جدید را پذیرفت و با اقبال با آن مواجه شد؛ یعنی زمان تأسیس مدارس جدید اسلامی توسط شیخ عباس اسلامی در اوایل دهۀ بیست، تقریباً حدود صد و ده سال از زمان شروع فعالیت آموزش جدید در ایران تأخیر دارد. من این مطلب را در یک مقالهای تحت عنوان «روند تحول آموزش وپرورش ایران در دورۀ معاصر» تشریح کرده ام که در کتاب اندیشه و انقلاب ازسوی پژوهشکدۀ امامخمینی منتشر شدهاست.
دکتر شجاعی زند: چرا مقاومت کردند و چرا تأخیر داشتند؟
دکتر حاضری: اجازه بدهید من منکر دلایل نیستم.
دکتر شجاعی زند: بنده هم منکر آن مقاومت نشدم؛ اما عرض کردم که به دلیل مخالفت با ذاتِ علوم و مراکز تعلیمی جدید نبودهاست.
دکتر حاضری: اما بالاخره آنچه اتفاق افتاد، این بود کل فعالیتهای نهادی که راجع به مدرسه و تعلیم و تربیت جدید و آموزشهای جدید و حتی اعزام دانشجو به خارج بود، حدود صدسالی کموبیش موضع روحانیت غالب که در آنجا هم استثنائاتی داریم، اما به صورت غالب موضع تحریم و نفی بود و بههمیندلیل، آنهایی که به اصطلاح گوش به فرمان روحانیت بودند به شکلهایی از این جریان فاصله میگرفتند و آن بخشی از جامعۀ ما که بی اعتنا به روحانیت و به اصطلاح غربگرا بود، به سمت علوم جدید و دانشهای روز رفتند؛ لذا ما یک اختلاف پنجاه ساله یا صدساله در شروع کار گرایش اسلامگراها به دانشگاههای جدید داریم و این تأخیر را در جاهای مختلف میبینیم. من در مقالهای تحت عنوان «سرچشمههای آموزشی نیروهای انقلاب» دقیقاً با جزئیات تاریخی این مباحث را ذکر کرده ام.
دکتر شجاعی زند: بنده تعریضم به فرمایش حضرتعالی این بود که این مقاومت دال بر مخالفت ذاتی با علم نبودهاست. اتفاقاً نشاندهندة حساسیت و هوشیاری علماست که حس کردهاند این فقط صورت ظاهرش علم است و در پشت آن افکار، اندیشهها و گرایشهای غربی است و درحال کادرسازی برای تقویت و تداوم مناسبات استعماری است. این حساسیت در روحانیان سیاسی و فعال بیشتر هم بودهاست. درآنسو هم که در قبال ورود افکار و اندیشههای غربی در قالب دانشگاه و مدارس جدید حساسیت نشان نمیدهند یا حتی آن را ترویج میکنند، روحانیان هستند و بهتر است بگویم که روحانیان هم هستند. این را هم در برخی از علمای عصر مشروطه میتوان دید و هم قبل و پس ازآن. همین میرزا حسنخان رشدیه که گفته میشود اولین مدارس جدید را در تبریز بنیاد گذاشت از یک خاندان روحانی است. بسیاری از جریانات دیگر ازایندست که با اشتیاق بهسمت مظاهر دنیای جدید رفتهاند در پشت سرِ خود برخی از روحانیان را داشتهاند؛ روحانیتی که دستخوش برخی تجدیدنظرها بودهاست.
حضرت امام که موضوع و بهانة بحث ما است؛ نه از این شمار است و که نسبت به این قبیل مسائل و جریانات بیاعتنا باشند و نه از آن دسته که در مقابل هر امر جدید بایستند و با هرگونه تغییر و تحول مخالفت کنند. ایشان درعین حال که از مشرب بازی در ساحت اندیشه و معرفت پیروی میکنند، اصول پایدار و استواری دارند. پس حساسیت و مخالفتهای احتمالی ایشان با فضای غالب در دانشگاهها در قبل یا اوایل انقلاب نه از سرِ مخالفت با علم و علوم جدید و دستاوردهای بشری در دنیای جدید است، بلکه با عناصر و جریانهایی است که در لایههای زیرین آن پنهان شده اند.
- آیا میشود یکی از این عناصر را حضور و قدرت جریان چپ در دانشگاه دانست؟
دکتر شجاعی زند: جریان چپ در آن موقع چندان نگرانکننده و حساسیتبرانگیز نیست. رقابت و مقابلههای ضمنی وجود دارد، اما مسئله و طرف اصلی منازعات نیست. بحثی که بنده و دکتر حاضری مطرح کردیم، بیشتر ناظر به جریان غالب و مسلطی بود که تحت عنوان مدرن و شبهمدرن، در جامعه درحال گسترش بود و از جانب قدرتِ حاکم حمایت میشد. جریان چپ هم با مبانی و تحلیلهای خاص خودش به نوعی در مقابل آن قرار داشت؛ لذا نمیشود این حساسیتها را دامنگیر جریان چپ دانست، بلکه بیشتر معطوف به جریان شبه مدرن حاکم بر جامعه و دانشگاه بودهاست. نمیدانم نظر آقای دکتر دراین باره چیست؟
دکتر حاضری: حالا از آن بحث بگذریم.
- واکنش جریان چپ به حضور و فعالیت امام
دکتر حاضری: درخصوص ضعف و ناکامی جریان چپ در سالهای 56-57 باید دو موضوع را درنظر بگیریم: یکی اینکه بههرحال جریان چپ زیر فشار شدید ضربات ساواک در آن مقطع خیلی آسیب دیده بود. فشار عمدۀ ساواک و رژیم شاه از کودتای 28 مرداد به بعد در فضای لااقل دانشگاهی بیشترین خطر را از ناحیۀ جریانات چپ، مارکسیستی و حزب توده حساب میکرد و فشارها را نسبت به آنان زیاد کرد، اما آنچه که مهمتر تلقی میشود این است که به لحاظ این شرایطی که به وجود آمده بود در آستانۀ سالهای 56-57 جریان چپ تقریباً به دو تحلیل متفاوت رسیدند: یک بخشی از جریان استخوان دار چپ که همان جریانات پرسابقۀ حزب توده بود و بخشی دیگر از جریانات چپ که بعدها ذیل عنوان چریکهای فدایی خلق از آن یاد میکنند و آنها هم تاحدودی از نظام تحلیلی حزب توده متأثر بودند و آن را میپذیرفتند. اینها درمجموع به این تحلیل رسیدند که جریان مذهبی به رهبری حضرت امامخمینی یک جریان ضدامپریالیستی است و براساس آن نگاه تحلیلی خودشان احساس کردند که این جریان مبارزاتی که امام آن را نمایندگی میکند در مقام مقایسه با رژیم شاه قابل حمایت و قابل تأیید است. به عبارتدیگر، با آن تحلیلی که جریانات مارکسیستی داشتند که هر نیروی ضدامپریالیستی به نوعی نیروی مترقی یا لااقل به صورت مرحلهای نیروی مترقی محسوب میشود.
با این تحلیل بود که این طیف چپ در سال 56-57 اصلاً با میدان داری امام در تقابل قرار نگرفتند و تحلیلشان این بود که باید با آن همراهی و همسویی نشان دهند و حاضر نبودند با آن به تقابل برخیزند، اما یک طیف دیگری از جریان چپ داشتیم که طیفهای مائوئیستی بودند یا همان طیفی که از سازمان مجاهدین خلق منشعب شده بودند و این جریان پیکاریها اساساً تحلیلشان این بود که آمریکاییها و جریانات خارجی نگران وقوع یک انقلاب مترقی به پیشتازی نیروهای چپ هستند و با آن هدف که جلو آن انقلاب مترقی و پیشتازانه را بگیرند، اینها یک آلترناتیو بدلی جلو انداختند و برایناساس نیروهای مذهبی را با حمایت خودشان میدان دادند. از دید آنها، این طیف مبارزان اسلامگرا یک جریان مبارزۀ بدلی محسوب میشود برای بهخطرنیفتادن موقعیت رژیم شاه ازسوی نیروهای اصیل و مبارز که خودشان بودند. این گروه از همان سالهای 56-57 و بهویژه بعد از انقلاب نه تنها جریان مبارزاتی امام را یک جریان ضدامپریالیست اصیل نمیدانستند که رسالت خود را مبارزه با این جریان بهتعبیر خودشان انحرافی قلمداد میکردند. این بود که این طیف از همان آغاز انقلاب به اصطلاح یک گارد شدید در مقابل خط امام گرفت و به هر شیوه ازجمله مبارزۀ مسلحانه علیه حکومت نوپای بعد از انقلاب و جریانات همراه امام به مقابلۀ مسلحانه برخاست.
دکتر شجاعی زند: با وجودی که جریان چپ، یک جریان قوی در دانشگاه است و فضای سیاسی مبارزاتی دانشگاهی به نوعی در قبضة اوست، اما خود بخشی از یک جریان اقلیت در دانشگاه است. هیمنه و هژمونی جریان چپ در بین دانشجویانِ فعال و سیاسی را از آنجا میتوان فهمید که حتی جریان اسلامیِ فعالی مثل مجاهدین خلق را که مولود نهضت آزادی است، به سمت خودش میکشد و به قرائتهای مارکسیستی از مبارزه و اهداف آن دچار میسازد. نهضت آزادی خود یک شاخة مذهبی منشعبشده از جبهة ملی است. این مؤیِّد برتری جریان چپ در دانشگاهِ اواخر دهة چهل است، نه لزوماً به لحاظ عِده و عُده، بلکه به لحاظ گفتمانی.
آقای دکتر حاضری از تعبیر جریان سکولار استفاده کردند که یک تعبیر بیشتر امروزی است. چیزی به اسم جریان سکولار در آن زمان وجود ندارد یا به چنین نامی شناخته نمیشود. دستهبندی شاید درستتر همان سهگانة ملیگرا، مذهبی و چپ مارکسیستی است. از بین این سه جریان که شاخههای متعددی هم در درونشان دارند، جریان چپ البته به لحاظ گفتمانی در بین دانشگاهیان سیاسی و فعال غلبه دارد. آنقدر مقبولیت دارد که از جریانات فعال و پرتحرکِ ملی و مذهبی هم به سمت خود جلب میکند. اینکه چرا با وجود این هژمونی در بین روشنفکران و دانشگاهیان نتوانست در فرایند شکلگیری انقلاب، اوضاع را قبضه کند و در مقابل حرکت امامخمینی خودی نشان دهد و عرضاندامی کند، البته دلایل عدیدهای دارد که بهاجمال به برخی از آنها اشاره میکنیم.
پیشافتادن جریان مذهبی و عقبماندن جریان چپ دلایلی در دو جانب داشت. من در اینجا فقط به برخی از دلایل مربوط به عقبافتادن جریان چپ بهرغم در اختیارداشتن فضای گفتمانی دانشگاه اشاره میکنم. یکی از علل اصلی آن، وابستگی این جریان به بلوک شرق بود. میزان آن البته در گروهها و اشخاص منتسب به آن متفاوت بودهاست. در برخی تا حد اخذ حمایت و کمکهای مادی و حتی رسمی میرسید و در بعضی دیگر به اندازة وابستگی فکری و معنوی بود. درهرصورت این وابستگی یکی از عوامل بیاعتمادی و افتادن ازچشم مردم بود که در برخی ادوار بسیار پررنگ و نمایان ابراز میشد. دوم، فقدان بدنه و تداوم اجتماعی آنان بودهاست. ضعف در بدنة اجتماعی در دیگر جریانات هم تاحدی صدق میکرد، اما درمورد جریان چپ به مراتب بیشتر و جدیتر بود. نیروهای چپ حتی در بین خانوادههای خودشان هم حامی چندانی نداشتند، چه رسد به بدنة اجتماعی در میان مردم.
تحلیلهای عدیدهای از اینکه چرا این دنبالة اجتماعی وجود نداشت یا ضعیف بوده، ارائه شدهاست. برخی آن را بهحساب ناآگاهی و کمسوادی مردم گذاشته اند و برخی هم تحلیل دینی از ماجرا کردهاند. بالاخره وجود گرایشهای دینی ریشهدار در مردم مانع از برقراری این ارتباط میشد. در برخی از برههها مانند دهة بیست و در سالهای منتهی به کودتای 28 مرداد، بدنة اجتماعی قدرتمندی را در مقایسه با دیگر جریانات سیاسی شکل داده بودند که تداوم پیدا نکرد. اینها در اواخر دهة چهل و اوایل دهة پنجاه به دو دلیل که یکی مربوط به ایدئولوژی و عقاید ایشان میشد و دیگری به راهبرد و خط مشی مبارزاتیشان، به یک نیروی منزوی، تنها و منفصل از جامعه و در تعقیب ساواک تبدیل شده بودند؛ سوم، عدم شناخت و عدم تحلیل درست از جامعه. با اینکه افراد پیشرو و اهل مطالعهای و اهل فعالیتهای اجتماعی و سیاسی بودند و با جریانات جهانی آشنا و بعضاً در ارتباط قرار داشتند، اما از محیط نزدیک خویش بیاطلاع یا کماطلاع بودند. با اینکه یکی از شیوههای مورد توصیه ایشان به اعضا و کادرهایشان حضور در بین مردم و اشتغال به فعالیتهای کارگری و ازاین قبیل بود تا ضمن کسب شناخت جامعه و مشکلات مردم، ارتباط نزدیکتری با آنان برقرار کنند، اما به دلیل فاصلة اعتقادی و فکرییشان با مردم، هیچگاه نتوانستند این نقطهضعف را جبران کنند.
پیامد همین عدم شناختِ از جامعه، تحلیلهای کلیشهای و غلطی بود که از اوضاع ارائه میدادند. اتکا به قالبهای تحلیلی مارکسیستی که از یک فرمول واحد و عمومی در سطح جهان پیروی میکرد و به شرایط خاص و متفاوت جوامع بیتوجه بود، این ضعف شناختی را تشدید میکرد. درپیش گرفتن مبارزة مسلحانه و پیشروی از مناطق روستایی به سوی شهرهای بزرگ هم محصول همین شناخت اجتماعی و تحلیل اوضاع بودهاست. به تأسی از همانها هم بود که مجاهدین خلق و بعضی از گروههای مذهبی دیگر که مجاهدین خلق را منحرف میدانستند، از راهبرد مبارزة مسلحانه استفاده کردند؛ درصورتیکه حضرت امام نشان دادند که این راهبرد در ایران نه زمینه دارد و نه به سرانجام میرسد. این مجموعه عوامل و عناصر و ویژگیهایی که در جریان چپ مارکسیستی بود باعث شد تا وقتی با جریان روبهرشد مذهبی مواجه شد، موقعیتهای هژمونیک خود را حتی در دانشگاه از دست بدهد و عقبنشینی کند.
دکتر حاضری: من میخواهم تحلیل آقای دکتر را با دو سه نکتۀ دیگر برجستهتر کنم و آن اینکه جریان چپ اصولاً در آستانۀ انقلاب از یک نوع بدنامی ملی و جهانی رنج میبرد. در سطح جهانی جریان چپ مارکسیستی نتوانسته بود در خود اروپای غربی که براساس گفتمان مارکس کانون فعالیت انقلابی بود، موفقیتی بهدست آورد و به علاوه در جاهای دیگر ازجمله انقلاب اکتبر روسیه که موفق به تشکیل حکومت شده بود، کارنامۀ درخشانی از خود بروز نداده بود. به خصوص جریان چپ در دنیا زیر شدیدترین ضربات بزرگنمایی ضعفهای حکومت استالین و روشهای استالینیستی در سرکوب آزادیها خیلی آسیب دید؛ یعنی گویا در بهترین حالتش اینگونه تلقی میشد که مطالبۀ آزادی که مطالبۀ همه نیروهای مبارز و آزادیخواه و مترقی جهانی بود در گفتمان چپ به مسلخ رفته و به نحو تئوریک هم توجیه شده بود که در تحقق عدالت، بایستی آن آزادیهای لیبرالیستی محدود و بسته شود و آنها بهعنوان حقههای دموکراسیخواهی سرمایهداری غرب معرفی میشد؛ لذا نزد این جریان، آزادی به محاق رفته بود و این آسیب میزد. به خصوص در جامعۀ ایران که از استبداد رنج فراوانی برده بودند و برای رهایی از استبداد نمیتوانستند به ایدئولوژیای که مؤید استبداد سازمانی و تشکیلاتی حزبی مانند بلشویکها و استالینیستیها بود تن بدهد.
بخش دوم آسیب مربوط به این بود که به تدریج بعد از کودتای 28 مرداد بر اثر فشارها و ضرباتی که حزب توده از رژیم کودتا خورد فکر نوعی سازش و مصالحه با رژیم مطرح شد. به همین دلیل بود که از جریان انقلاب سفید و اصلاحات ارضی به بعد، بخشی از حزب توده و چپها به این تحلیل رسیدند که رژیم شاه با پای خودش دارد به قربانگاه میآید و این اقداماتی که رژیم انجام میدهد، مترقیانه است و قابل تأیید و حمایت است و باید به پیشبرد آنها کمک کرد؛ زیرا این اصلاحات جادهصافکن رشد بیشتر نیروهای پرولتاریایی و کارگری است؛ لذا اینها، به نوعی با یک سری تحلیلهای تئوریک، سازش و همکاری با رژیم را در مسیر پیشبرد اهداف خودشان تلقی کردند.
این جریان وقتی قویتر شد که دفتر فرح پهلوی که خودش سابقۀ فعالیت در کنفدراسیون دانشجویی را هم داشت، این استراتژی را پیش گرفت و بخشی از چهرههای سرخورده و پشیمانشدۀ جریانات چپ را جذب کرد و رادیو، تلویزیون و خود دفتر فرح پهلوی کانون این چپهای پشیمان یا سازشکاری بودند که با یک سری تحلیلها، نوعی همکاری را با رژیم آغاز کرده بودند. بههرحال این نوع اتفاقات در داخل و خارج، اصولاً جریان چپ ایران را از آن اهمیت و اعتبار یک جریان کاملاً صادق مبارزاتی تهی کرده بود. حالا به اینها اضافه کنیم آن ماجرایی که در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد؛ یعنی آن جریان پیکاریهایی که در سازمان مجاهدین خلق ظهور کردند و آن تصفیۀ خونین را در درون سازمان مجاهدین خلق نسبت به همرزمان دیروز خود انجام دادند و یک نوع عملکرد کاملاً فرصت طلبانۀ جنگ قدرت را در درون سازمان به راه انداختند، همۀ اینها یک ذهنیت منفی را نسبت به جریانات چپ در داخل جامعه ایران تقویت کرد.
- امامخمینی در چه شرایطی بحث دانشگاه اسلامی را مطرح کردند؟
- فرمان امام مبنی بر اسلامیشدن دانشگاه
دکتر شجاعیزند: بنده معتقدم که این موضعِ عمومی حضرت امام بودهاست و از ایدة کلی ایشان در برپایی حکومت و تشکیل جامعة دینی سرچشمه میگرفتهاست. همواره اندیشة امام این بوده که تمامی عرصهها و ارکان و بخشهای مختلف جامعه باید رنگوبوی دینی بگیرند. اهمیت بسیاری که ایشان برای دانشگاه قائل بودند و معتقد بودند که سعادت و شقاوت و نجات و اسارت ملت و صلاح و فساد جامعه به دست دانشگاه است یا اینکه منشأ همۀ دردها و همۀ تحولات جامعه در دانشگاه است، طبعاً اعتقاد داشتند که دانشگاه باید صبغه و سیاق و جهتگیری اسلامی و دینی پیدا کند. این یک موضعِ اصولی است و هرگاه که حضرت امام راجع به دانشگاه، دانشجو و استادان آن صحبت کردهاند، این خصوصیات را به یک معنایی در بیانات و تصریحات و تأکیدات ایشان میبینیم. جایی پیدا نمیکنید که ایشان نگاهی خنثی یا توصیههایی در دفاع از بیطرفی دانشگاه داشته باشند و فقط به رشد علمی محض یا ارتقای فضای فکریِ بیطرفانه و خنثی در آن توصیه کرده باشند. توقع امام از دانشگاه این است که تعهد و مسئولیت اجتماعی داشته باشد، دغدغة استقلال کشور را داشته باشد، انقلاب و نظام را حفظ کند؛ لذا چه رسماً از تعبیر دانشگاه اسلامی استفاده کرده باشند و چه تلویحاً، انتظار حضرت امام از همة بخشهای جامعه، بهویژه دانشگاه این بوده که رنگوبوی دینی و اسلامی داشته باشد.
دکتر حاضری: در ارتباط با پرسش شما میشود مواضع امام را به نحو مشخص دوره بندی کرد و نشان داد که در یک جایی این قضیه خیلی پررنگتر میشود. همانطورکه اشاره کردیم در آستانۀ انقلاب تقریباً این دو نیرو در فضای داخل دانشگاه با هم برابر بودند، اما به محض اینکه انقلاب پیروز شد، یک اتفاقی افتاد. به این معنا که انقلاب که پیروز شد بهخصوص بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی، بالاخره رفراندوم نشان داد که جریان اسلامگرا حمایت بالای 98 درصدی مردم را با خود همراه دارد. حالا این طیفی از چپ که تحریم کرده بود، رفراندوم را (البته آن طیفی که حزب توده بودند رأی مثبت دادند و اعلام حمایت کردند) این طیف رادیکال چپ که انتخابات را تحریم کرده بودند [a1] رفراندوم نشان داد، چیزی کمتر از یک درصد کل جمعیت با آنها همراه است و اینجا حکومت و جامعه ادعایش این بود که شما به اندازۀ وزنتان حرف بزنید؛ زیرا کل جریان غیراسلامی در کشور زیر یک درصد است. اتفاقاً آقای مهندس بازرگان همان شب در تلویزیون گفتند که شما به اندازۀ کوپن تان حرف بزنید! ببینید که چقدر وزن دارید، اعتبار اجتماعی شما چقدر است و جای شما کجاست؟
در اینجا به نحو مشخص معلوم میشد که وزن جریان چپ اگرچه در دانشگاه یک وزن مهمی بود، اما در سطح ملی خیلی کم بود و این جریان به هیچ وجه حاضر نبود تن به وزن یک درصدی بدهد و این باعث شد اینها بر دانشگاه به عنوان پایگاهی که در آن وزنشان بیشتر شود تمرکز کنند و بر سهم خواهی در این فضا در مقام مقایسه با فضای ملی خیلی تأکید کردند. ازطرف دیگر، یک اتفاقی که افتاد این بود که نیروهای مسلمان دانشگاه اغلب در خدمت انقلاب وارد عرصههای اداریـنهادی مانند سپاه، جهاد سازندگی، کمیتهها و مدارس، دولت و نخستوزیری شدند و فضای دانشگاه درست برعکس شد؛ به گونهای که چپها در آن متمرکز شدند و نیروهای انقلابی اسلامگرا آن مقداری هم که بودند از آن خارج شدند؛ لذا در سال 58 دانشگاه توازن قبلی نیروها را از دست میدهد؛ یعنی نیروهای چپ فعالترند و تقریباً دانشگاه تبدیل شده بود به اتاق جنگ به مفهوم نظامی و سیاسی ایدئولویک که کانون فعالیت این جریانات در آنجا بود.
بدیهی بود اطلاعات این اتفاقات به امام منتقل میشد و ابراز نگرانی میکردند. این ابراز نگرانیها همراه با این بحث که امام انقلاب را در پیشبرد اهداف اسلام میفهمیدند، کمک کرد که امام در پیام نوروز سال 1359 بهنحو مشخص به ضرورت این آسیب شناسی وضعیتی که در دانشگاه اتفاق افتاد، اشاره کنند. طی این پیام اشاره کردند که بایستی یک تحول اساسی در محیط دانشگاههای ما رخ بدهد و دانشگاه به جای اینکه در خدمت این جریاناتی که منتسب به شرق و غرب هستند، باشد، باید به سمت جریان اسلامی تحول بیایند. این اشارۀ امام با توجه به روحیۀ پرشوری که در جوانان دانشجو وجود داشت، منجر به اقداماتی شد که ما به اسم انقلاب فرهنگی میشناسیم. تعدادی از بچههای عضو انجمنها دور هم جمع شدند که این نظر امام را تعقیب کنند و این حرکت که یک طرفش با اشارات خود امام آغاز شده بود و ازطرفی دیگر دلنگرانیها و دغدغههای جوانان مسلمان داخل دانشگاه تلقی میشد، آن حرکت انقلاب فرهنگی را به تدریج دامن زد که از اواخر اردیبهشت و خرداد شکل گرفت و منتهی به شکلگیری ستاد انقلاب فرهنگی شد. اینجاست که امام در پیگیری آن چیزی که با اشارۀ خودشان شکل گرفته بود، ولی الآن تبدیل به یک جریان نهادی در میان دانشجویان به اسم انقلاب فرهنگی شده بود، به مدیریت میپردازند. از این به بعد ما تأکید امام روی اسلامیشدن دانشگاه و تصفیۀ دانشگاه از استادان شرق و غرب را پررنگتر از گذشته مشاهده میکنیم.
دکتر شجاعیزند: بنده چند نکته از سخنان حضرت امام یادداشت کردهام که بیان میکنم. باید مراقبت کرد تا در تحلیل مواضعی که ایشان در قبال دانشگاه و دانشجویان و فضای علمی و آکادمیک داشتند دستخوش این خطا نشویم که گویا مواضعشان در قبال دانشگاه، تاکتیکی بودهاست و حسب شرایط و اقتضائات و بهتبع رخدادها و حوادثی که به هر صورت بر جامعه عارض شده، مواضعی را اتخاذ و اعلام کردهاند که ممکن است با مواضع ایشان در دورة دیگر مغایر باشد. بدیهی است که نمیخواهم وجود برخی مواضع تاکتیکی و موقعیتی را در حضرت امام یا هر شخص دیگری بالکل نفی کنم، بلکه میگویم مصداق آن لااقل در موضوع دانشگاه و دانشگاهیان نیست.
خطابات و اشارات حضرت امام به دانشگاه و دانشگاهیان را میتوان به اعتباری در دو دسته از هم تفکیک کرد. یکی مربوط به قبل از پیروزی و استقرار نظام جمهوری اسلامی است و دیگری مربوط به پسازآن. اعتنا و توجه امام به دانشگاه و دانشگاهیان در کوران مبارزه هم وجود داشت؛ یعنی اینگونه نبودهاست که دانشگاه اساساً در گفتمان ایشان جایی نداشته و به یکباره پس از انقلاب و پس از اینکه چپها دانشگاه را تبدیل به سنگر مقابله با انقلاب کردند، بهسراغ آن رفته باشند و از آن زمان است که ایشان مواضعی را برای جلبنظر و همراهی دانشگاهیان و بهدست آوردن دلشان اتخاذ کرده باشند. نه نگاه حضرت امام نسبت به نقش تعیینکنندة دانشگاه و دانشگاهیان یک نگاه اصولی است و همیشه به همین صورت بودهاست. جنس و ظاهر بیان ممکن است متفاوت باشد، اما مبنای آن در هر دو مقطع یکسان است. امام روحانیت و دانشگاه را همواره بهعنوان دو نیروی اجتماعی، سیاسی و کارگزاریِ تعیینکننده برای جامعه میدانستهاند.
همین تعابیری که درمورد دانشگاه اشاره کردم، به نحو دیگری دربارة روحانیت ابراز کردهاند و شاید هم شدیدتر؛ لذا با تحلیلهایی که مواضع حضرت امام در قبال دانشگاهیان را تاکتیکی میداند، باید بااحتیاط برخورد کرد. بنده انقلاب فرهنگی را تمایزبخشِ مواضعِ امام در قبال دانشگاه و دانشگاهیان نمیدانم و معتقدم که امام همان مواضعی را که قبل از پیروزی انقلاب، از اوان دهة چهل دربارة دانشگاهیان داشتند، پس از انقلاب و پس از انقلاب فرهنگی هم داشتهاند و تغییر مواضعی ازاینحیث حاصل نشدهاست. ممکن است که اشارات ایشان پس از انقلاب فرهنگی درباب دانشگاه از افزایش کمّی بیشتری برخوردار شده باشد؛ یعنی حجم سخنان معطوف به دانشگاه و دانشگاهیان بیشتر شده باشد، اما تغییر ماهوی و تغییر جهت ندادهاست.
دوم اینکه معتقد نیستم که رفراندوم جمهوری اسلامی، وزنکشیِ مردم ازحیث گرایشها بودهاست. بدین معنا که 98/2 درصد واجد گرایش های اسلامی و مابقی دارای گرایشهای غیراسلامی بودهاند. تعبیر درستتر آن است که بگوییم 98/2درصد از مردمی که در رأیگیری مشارکت داشتند، به جمهوری اسلامی اعتماد کردند. این نه به معنیِ نسبت و تعداد مسلمانان رأیدهنده است و نه لزوماً به معنیِ نسبت کسانی است که گرایش های اسلامی داشتهاند. شکی نیست بسیاری از کسانی که به جمهوری اسلامی رأی دادند، درک کاملی از اسلام، آن هم در شأن و جایگاه حکومتداری نداشتهاند و حتی ممکن است علقه و تعلق خاطر آنچنانی هم به اسلام نداشتهاند؛ اما کشورشان را دوست داشتند و گرایش های آزادیخواهانه و عدالتطلبانه و استقلالخواهانه داشتهاند و به اسلام و به حضرت امام برای تحقق این مطالبات اعتماد کردند. نه میشود 98/2درصد را بهحساب جریان اسلامی گذارد و نه 8/1 درصد را به حساب جریانات غیراسلامی، مثلاً چپیها.
- آقای دکتر (شجاعیزند) پیرو بخش اول صحبت تان سؤال این است که دانشگاهیان در مرحلۀ تأسیس نظام و در چارچوب آراء امام چه جایگاهی داشتند؟ چون شما بیان کردید که همیشه موردتوجه امام بودهاند، میخواستم بدانم که نگاه مشخص حضرت امام در مرحلۀ تأسیس نظام به دانشگاه چگونه بودهاست؟
- جایگاه دانشگاه بعد از پیروزی انقلاب
دکتر شجاعیزند: نقش تعیینکنندهای داشتند. آن تعیینکنندگی که حضرت امام به دانشگاهیان نسبت میدهند، تنها مربوط به دورة بهدستگیری و ادارة حکومت نبودهاست، در مرحلة تأسیس هم بود. چنانکه دکتر حاضری هم فرمودند بهمحض این که پیروزی شکل میگیرد و رفراندوم به انجام میرسد و نهادهای اولیه ظاهر میشوند؛ بخش قابل توجهی از همین جوانان دانشگاهی در کمیتهها حضور مییابند. بخش دیگری به جهاد سازندگی میروند؛ بخشی، مسئولیتهای اجرایی را بهعهده میگیرند. بدنه و رأس دولت مهندس بازرگان در اوایل انقلاب با همین استادان و دانشجویان شکل میگیرد؛ یعنی دانشگاه هم در فرایند مبارزات سیاسی و هم در مرحلة تأسیس و هم در مراحل بعدی ادارة کشور نقش تعیینکنندهای داشتهاست. حتی در فرایند شکلگیری قانون اساسی، نقش روشنفکران دانشگاهی پُررنگتر از روحانیان است. آن متن پیشنویس اولیه را جریانات دانشگاهی مانند دکتر حبیبی و دیگران که تسلط و اشراف بیشتری به مباحث حقوقی و اجتماعی و اداری داشتند، تهیه کرده بودند. درصورتیکه حوزة علمیه هیچ نسخة پیشنهادی نداشت. البته در مجلس خبرگان، نقش اصلاحی و تکمیلی خود را ایفا کرد. پس دانشگاهیان هم در فرایند تأسیس نقش قابلاعتنایی دارند و هم در ماقبل و مابعدِ آن.
این نشان میدهد که حضرت امام به این جریان اعتماد دارند و از آنان انتظار دارند و میدانند که این کارها از عهدة ایشان برمیآید. به اعتقاد من، پذیرش اولیۀ دولت موقت ازسوی امام، صرفنظر از جهتگیری فکری آنان، به اعتبار همین بود که اینها دانشگاهی، تحصیلکرده و اهل تخصصاند. اینکه همواره میفرمودند از صمیم قلب راضی به پذیرش پیشنهاد دوستان و همراهان انقلاب نبودهام، به جهتگیریهای دولت موقت برمیگشت و نه به دانشگاهی بودن آنان. باز بهاعتقاد من اگر حضرت امام از همان اوان، بنایشان بر این بود که به قم بروند و امور را به دست مکلاها [a2] بسپارند، برخاسته از اعتقاد و اعتمادی بود که به دانشگاه، به علم، به تخصص داشتند و نشان میدهد که اگر حضرت امام به کارگزاران رژیم پیشین بدبین بودهاند، نه به دلیل دانش و تحصیلاتشان یا بدبینی به علوم جدید، بلکه به دلیل سرسپردگی و گرایش غربی آنان بودهاست.
اگر به این جریان مثلاً اسلامگرای نهضت آزادی و امثال آن اعتماد میکنند، نهفقط به دلیل دانشگاهیبودنشان، بلکه بهواسطة گرایشهای دینیشان است؛ یعنی در عین اهمیت داشتنِ تخصص و علم و دانش، آنچه مهم و تعیینکننده است، جهتگیریهای اعتقادی و سیاسی ایشان است. این نشان میدهد که ایشان هم نگاه بازی نسبت به علم، دانشگاه و تخصص دارند و میدان را برای عرض اندام دانشگاهیان باز میگذارند و هم توجه دارند که پشت این جریان علمی و تخصصی، گرایشهای وابسته به گفتمان غربی و مدرن وارد و غالب نشود. به آنان میدان میدهد؛ درعینحال همواره حساسیتها و دقتهایشان را برای مراقبت و ممانعت از رسوخ نگاههای غربی و شرقی و رسوخ انحرافات فکری در دانشگاه هم داشته و ابراز نمودهاند. مواضعی که اگر امروزه مطرح شود، حتی در بین جریانات به ظاهر اسلامگرا هم ممکن است پذیرش نداشته باشد.
حضرت امام حساسیتهای خودشان را نسبت به انحرافات فکری در دانشگاه داشتند و ابراز هم کردهاند. منظور ایشان از انحرافات فکری هم انحراف به شرق و غرب به لحاظ ایدئولوژیک است؛ یعنی نباید گذاشت که ایدئولوژی و گفتمانهای شرق و غرب در دانشگاههای حاکم شود. بهنظر بنده اگر رویکرد حضرت امامخمینی را نسبت به دانشگاه تعقیب و بررسی کنید، یک بنیان اصولی، یک نگاه مبناییِ ثابت و پایداری را مشاهده خواهید کرد که همواره و در تمام این مراحل و ادوار حفظ شده و تحلیل تاکتیکی در باب آن را نمیتوانم بپذیرم.
دکتر حاضری: من اشاره میکنم آنچه که من گفتم بیان مواضع تاکتیکی امام نیست، بلکه تحول ضرورتها و تحول مقاطعی است که اتفاق افتاده است. من معتقد هستم که امام نهضت را از سال 42 به اینطرف ازطریق نگاه خوشبینانه، همدلانه با جریان اسلامگرای دانشگاهی هدایت کردند که البته این سخن به معنای انکار حضور و فعالیت مؤثر دیگر جریانهای مرتبط با امام نیست، بلکه اهمیت مطلب در این است که یک مرجع دینی که سابقۀ کار علمی و دانشگاهی ندارد، در این فاصله حلقۀ ارتباطاتش با نسل دانشگاهی و متدین برقرار میشود و این حلقه ابزار پیشبرد نهضت ایشان است. من اصل اینکه امام درمجموع دیدگاهشان به یک نوع اصالت اسلام روشن بینانه پاسخگو به نیازهای روز بود را انکار نمیکنم؛ یعنی نگاهشان به غرب و نگاهشان به تحولات دنیا در حد آن چیزی است که بهعنوان خرد بشری، تجربۀ بشری و عقلانیت موردقبول و پذیرش در نگاه اسلامی معطوف است؛ یعنی اقبال امام در حد جداشدن از تحجرگرایی و واپسگرایی است، ولی نه به معنای اینکه کل اندیشههای ایشان غربگرایانه باشد، بلکه با آن مرزبندی و فاصله دارد.
در کلیت امر، این نگاه را در امام هم قبل و هم بعد از انقلاب میتوانیم مشاهده کنیم، ولی آنچه که مهم است این است که امام در یک مقطعی احساس میکنند که دانشگاه یک مقدار کانون فعالیت علیه انقلاب شده و آن کانون، فعال است و باید آن را مانند دیگر کانونهایی که بهعنوان رهبر انقلاب مسئولیت دارند که در جهت اهداف انقلاب آن را مدیریت کنند در دانشگاه هم باید این توجه را نشان دهند و تغییر اصولی و بنیادی در این مسیر ایجاد کنند
- در زمان پهلوی هم بحث دانشگاه اسلامی ازسوی حاکمیت مطرح میشود که روحانیان مخالفت میکنند. این بحث با بحث دانشگاه اسلامی امام چه تفاوتی دارد؟
دکتر حاضری: آن دانشگاه اسلامی که آنها مطرح میکردند و به سپاه دین منتهی شد این است که وقتی امام و روحانیت در مقابل مدرنیسم شاه و مواضع اسلام ستیزانۀ شاه به مقابله برخاستند و حرکت کردند، آنان بهعنوان یک تاکتیک میخواستند نهاد دین، مساجد و حسینیهها را از انحصار روحانیت شیعه دربیاورند و ازطریقی یک روحانیت درباری را برای خودشان تأسیس کنند و یک طیفی را با خود همراه کنند. چیزی که آن زمان مطرح میشود از جنس اسلام درباری و روحانیت درباری و یک نیروهای همسو با اهداف رژیم شاه بود، ولی از موضع اسلام، دیانت و روحانیت بهکلی جنسش از چیزی که بعد از انقلاب تحت عنوان دانشگاه اسلامی میبینیم، متفاوت و در تقابل با آن است.
- واکنش روحانیت به بحث اسلامیشدن دانشگاهها که ازسوی امام مطرح شد چه بود؟
- مواضع روحانیت در برابر اسلامیشدن دانشگاه
دکتر حاضری: اینجا با دو تعبیر مواجه هستیم: یک سمت آن این است که بخشی از روحانیان آن انتظار و اقبالی که امام نسبت به حرکت انقلاب فرهنگی دارد که آنها همکاری کنند، چنین اقبالی را نشان نمیدهند و علت آن هم این است که بخشی از آنان واقعاً به کاستیها و ناتوانیهای خودشان معترف بودند و میدانستند که از عهدۀ آن برنمیآیند. بخش دیگر هم اصولاً آن حد از حرکتی را که امام در جهت به میدانکشیدن روحانیت در عرصههای عمومیتر داشت، خیلی موافق نبودند و همچنان از ایدۀ پرهیز از حوزۀ عمومی و سیاسی دفاع میکردند؛ لذا از مواضع امام استقبال نکردند، اما گروهی از آنان اتفاقاً اقبال نشان دادند و به یک معنا پا به صحنه گذاشتند و شاید بیش از آنچه که امام گفتند و مدنظرشان بود اقبال نشان دادند.
ازآن پس ما شاهد یک جریانی هستیم که به شدت مدافع ایدۀ اسلامیکردن دانشگاه شدند و یک گرایشی پیدا شد که بیایند و از این فرصتی که ایجاد شده بود، استفاده کنند. به زعم این گروه اساساً در حوزۀ علم و دانشگاه چیزی غیر از آنچه مباحث حوزوی است، دیگر چیزی به اسم اسلامی نیست و هرچه هست همین است و متولی همۀ آنچه که به اسم اسلام است باید آنها باشند و این نگاه بود که کل دانشگاه را به زیر سیطرۀ معنوی و فکری برداشتهای خاص حوزوی قرار دهد. در این نوع نگاه که بدبینی خاصی هم نسبت به علوم جدید در آن وجود داشت، با اتکا به گزارههایی گزینشی در ایدههای امام، اسلامیشدن را در تقابل با دانش و علوم جدید به ویژه علوم انسانی تعبیر میکند؛ درحالیکه آنچه که امام و اسلام از دانشگاه میخواهد، بیشتر همین کلیت است که دانشگاه وابسته نباشد و از اهداف متعالی و معنوی دور نماند، در خدمت استعمار نباشد، خودباخته نباشد، در تقابل با معنویتگرایی و هستیشناسی متعالی غیرمادی نباشد؛ نه اینکه همه چیز بایستی اسلامی و برآمده از نصوص معتبر دینی باشد.
دکتر شجاعیزند: سؤال خوبی است. فکر میکنم تمام اینها مقدمه بود برای رسیدن به همین مطلب و واقعاً هم خیلی مهم است که درک درستی از دیدگاه حضرت امام راجع به دانشگاه داشته باشیم تا بتوانیم نسبت به دیدگاههایی که امروزه مطرح است، از خط کش نظریات حضرت امام هم استفاده کنیم. ابتدا باید خودِ دیدگاه حضرت امام را شناخت. آنچه از بیانات ایشان راجع به دانشگاه فهرست و احصا شده، مشخص است. خیلی هم زیاد نیست و هرکس با صرف شاید نیم ساعت میتواند همۀ آن را ازنظر بگذراند و با امعان نظر به دستگاه نظری حضرت امام، به منطوق و مضمون مواضع ایشان دربارۀ دانشگاه برسد.
حضرت امام نگاه کاملاً مثبتی به دانشگاه داشتند و نقشِ تعیینکنندهای هم برای دانشگاهیان قائل بودند. این را در تمام ادوار حیات سیاسی خود نشان دادهاند. ایشان چنان اهمیتی برای دانشگاه قائلاند که آن را در کنار روحانیت قرار میدهند و هر دو را تعیینکننده در سرنوشت و آیندة کشور معرفی میکنند. درعینحال که نسبت به جهتگیریهای دانشگاهیان هم حساس هستند. به این تعبیر توجه کنید که میگویند دانشگاهها باید از وابستگی و گرفتاری فکری نجات پیدا کنند و باز تعبیری که میگویند همۀ دردهای ما از دانشگاه شروع شدهاست. این بیانگر بدبینی حضرت امام به ذات دانشگاه و علم نیست؛ بلکه مربوط به جهتگیری و گفتمان غالب بر دانشگاه است. میگویند همة ضرباتی که به جامعه خوردهاست از این روشنفکرانِ دانشگاه است. تعبیر خیلی عجیبی است. کدام بخش ایشان را نگران کردهاست؟ حضرت امام بر روی تعهد، مسئولیت، جهتمندی و اسلامیکردن دانشگاه تأکید دارند و میگویند، دانشگاه را باید بسازیم؛ زیرا مسیر و مجرای ساختنِ جامعه و کشور است. نه اینکه دانشگاه را به خود رها کنیم تا به هر سمتوسویی که خواست یا اقتضا کرد برود، بلکه باید آن را هدایت و اداره نمود و ساخت. این را قدری با نگاههای امروزی تطبیق بدهیم که برخی میگویند دانشگاه را به خود واگذارید تا خودش، خودش را اداره کند. اداره هم ادارة ساختاری و سازمانی و اداری نیست، بلکه منظور سمتوسو و جهتگیریهای فکری و گفتمانی آن است. بگذارید در یک فرایند به ظاهر خودبه خودی به هر سمتی که خواست برود و جامعه را نیز با خود ببرد.
ظاهراً در یک فرایند خودبهخودی و از مسیر تضارب آراء، اما درواقع در قالب جریانات گفتمانی که پنهانتر از حرکتهای ایدئولوژیک گذشته هستند. مخالفتهای ایشان با دانشگاهِ وابسته، وابسته ازنظر فکری، دانشگاه شرقی و غربی، دانشگاهاستعماری، دانشگاه انحرافی. اینها تعابیر صریح و ابراز مخالفتهای حضرت امام است با جهتگیریهای ناهمسوی دانشگاه. امروزه اگر یکی از این حرفها را در یکی از دانشگاهها بزنید، حتماً همین جریانات به ظاهر خط امامی با شما مخالفت میکنند. حضرت امام به صراحت میگویند که دانشگاه را باید از دانش غربی بینیاز کرد. در وصیتنامة ایشان آمده که از نفوذ عناصر وابسته به شرق و غرب و افکار انحرافی بر مراکز تعلیم و تربیت و دانشگاه و دانشسراها باید جلوگیری کرد. میفرمایند که اول جلوگیری کنید تا اختیار از دست نرود.
این به همان گزینش استادی اشاره دارد که آنقدر راجع به آن حرفوحدیث هست. بیجهت سنگ دفاع از حضرت امام و خط امام را به سینه نزنیم. قبل از آن قدری تأمل کنیم که آیا آن را قبول داریم و قابلدفاع میدانیم و حاضریم پای آن بایستیم؟ نمیشود زیر اسم و عنوان امام ایستاد و به ترویج و نشر آرا و نظریاتی پرداخت که هیچ نسبتی با امام ندارند و بلکه مغایر و متضاد با آن هستند. وقتی امام میفرمایند که نسبت به انحرافات فکری استادان حساسیت داشته باشید، دقیقاً منظورشان چیست؟ اخلاقی و مالی است یا انحرافات فکری اعتقادی است؟ منظور ایشان غلبة ایدئولوژی و گفتمانهای غیردینی و ضداسلامی است. همین گفتمانهایی که با کلیت این نظام و جهتگیریهای آن مشکل اساسی دارند. حضرت امام از تعبیر انحرافات استفاده کردهاند. کسی که نام حضرت امام را عنوان مؤسسه و پژوهشکده و دانشکدة خود قرار دادهاست، مسئولیتش از این حیث بیش از دیگران است و پایبندی و مراقبتش باید بیش از دیگران باشد. این دیدگاه حضرت امام راجع به اسلامیشدن دانشگاه است. از تعبیر «اسلامیشدن» هم استفاده کردهاند نه «اسلامیسازی». ذهن ما امروزه نسبت به این ترکیبهای متفاوت حساس شدهاست. شاید ایشان زمانی که این تعابیر را بهکار بردهاند، دقت و حساسیت امروزی را نسبت به بارِ معنایی متفاوت اینها نداشتهاند و شاید هم داشتهاند. درهرصورت نگفتهاند اسلامیسازی یا کمتر گفتهاند. بیشتر از تعبیر اسلامیشدن استفاده کردهاند. درعین حال از مجموع اشارات و توصیههای ایشان همان اسلامیکردنِ دانشگاه درمیآید.
دیدگاه حضرت امام دربارة اسلامیشدن دانشگاه، مرزبندی روشنی با دو جریان رقیب امروزی دارد. مرزبندی آن با جریانی که گرایشهای لیبرال دارد و به تعلیم و ترویجِ افکار لیبرالیستی و مدرنیستی و پستمدرنیستی در دانشگاه مشغول است، کاملاً روشن است. مرزبندیِ جریان دیگر با دیدگاه حضرت امام اما ظریفتر و تلویحی است. علت آن هم این است که دینیسازیِ علم مسئلة روزگار حضرت امام نبود و ورود آشکار و مستقیمی بدان نداشتهاند. این تغایر و تمایز را میتوان از منظومة فکری ایشان درباب عقل و علم هم بهدست آورد. بنده ذیل «اسلامیسازی علم» و «دینیسازی علم» جست وجو کردهام و در هیچ جایی نه در سخنان و مکتوبات ایشان و نه در بیانات حضرت آقا چیزی در دفاع از آن نیافتم. جز یکی دو مورد که مفاد و مضمون دیگری بهجز آنچه این دوستان دنبال میکنند، دارد. این را گفتم که رویکرد اسلامیشدن یا حتی اسلامیکردن دانشگاه را کسی به نفع اسلامیسازی علم مصادره نکند. این مرزبندیِ دوسویه خیلی اهمیت دارد و امروزه باید به آن توجه کرد، به خصوص از ناحیة کسانی که داعیة امام و خط امام را دارند و زیر اسم امام نشستهاند یا از اسم امام خیلی استفاده میکنند.
دکتر حاضری: در همین برداشت از امام هم یک جورهایی بایستی کوشش کنیم که امام زیر عینک یکسویه نگری ما، یک تلقی ناسازگارانه با برخی از مبانی خود حضرت امام پیدا نکند. ما باید توجه کنیم که همۀ این توصیههای حضرت امام به دانشگاه اسلامی و اسلامیشدن دانشگاه را نبایستی به گونهای معنی کنیم که عرصۀ آزادی اندیشه و تعقل و ضرورت تضارب آراء و نقش آن در تعالی و رشد اندیشه به کلی مسدود شود؛ یعنی امام شخصیتی است که در یک مقطع دیگری که بعضی میخواهند دانشگاه را گوش به فرمان مجتهدین بنامند، امام برمیخروشد تا آن را از رکود، رخوت و تحجرگرایی نجات بدهد. ما میبینیم که این همه صحبت از اجتهاد پویایی که امام در فقه میکنند، همین اجتهاد پویا در حوزههای فکری و اندیشهای در کلیت آن است و دراینراستا و منطبق با این نگرش امام میتوان کسی را مثال زد مثل مرحوم مطهری که معتقد است اساساً تأکیدبر اسلامیشدن دانشگاهها به هیچ وجه بهمنزلۀ این نیست که ما فکر کنیم در حوزۀ فکر و اندیشه صرفاً یک قالب درست و اصیل میشناسیم و دانشگاه باید آن قالب را اجرا کند و هرچه غیرازآن هست مانع شود. ما چگونه میدانیم وقتی چند قرائت و معیار از اسلام داریم کدام اصیل است و بقیه منحرف؟ مگر ما میتوانیم به یک منطق، یک چارچوب یک خطکش برسیم که حتماً این درست و بقیهاش غلط است؟ نه حتماً اجتهاد درست از احکام اسلامی در یک فرایند طرح دیدگاههای کاملاً مختلف و متناقض مطرح میشود که تفکر اصیل اسلامی از خلال این مباحث رشد میکند و خود را نشان میدهد، ولی اگر شما خواستید یکی را اصیل بگیرید و بقیه را مانع شوید، این جلوی رشد را میگیرد.
من فکر میکنم تفسیر حضرت امام را نباید منحصر به آن نگاهی که در آن مقطع خاص به لحاظ شرایط تاریخی آن عبارتها را به کار بردهاند، دانست. اینها نباید بهگونهای فهمیده شوند که بهموجب آن گمان کنیم اصل محیط دانشگاه اسلامی، محیط تضارب آراء و محیط طرح اندیشههای نقادانه نیست. مرحوم مطهری تصریح میکند که شما اگر رشد اندیشۀ اسلامی، فلسفۀ اسلامی را طالبید هیچگاه در فضای بسته حاصل نشدهاست. بهار اندیشۀ اسلامی دورههایی از اسلام بوده که اندیشههای مقابل مطرح میشده و سؤال، تشکیک ایجاد میکرده و راهکار آن هم تلاش برای پاسخگویی برهانی و منطقی بودهاست. اگر ما به جای تلاش برای پاسخگویی برهانی و استدلالی به قدرت سیاسی متوسل بشویم که اینها حق طرح ندارند و نگذاریم به دانشگاه راه پیدا کنند این دفاع از اسلام و آنچه که مدنظر امام بوده، نیست. این بحثها را بایستی به گونهای فهمید که تأکیدبر یک جهتگیری امام به قربانیشدن جهتگیری دیگر امام منجر نشود؛ البته این امر متقابلاً هم مطرح است؛ یعنی من حق ندارم آزاداندیشی امام را بهگونهای بفهمم و تفسیر کنم که جهتگیری امام به نفع اندیشۀ الهی را زیر سؤال ببرم. من نه حق دارم آزاداندیشی امام یا اصولاً جایگاه استدلال و برهان را در اندیشۀ اسلامی آنچنان به جایی ببرم که به یک لیبرالیسم فکری نسبیت اندیشی محض بینجامد [a3] نه برای مقابله با آن میتوانیم به یک نوع انسداد فکری، مهندسی فضای فکر و اندیشه و امنیتیکردن فضای اندیشه برای دفاع از اسلام روی آوریم؛ بنابراین، این دو جهتی است که بایستی با دقت مراقبت شود که به هیچیک از دو سو نلغزیم.
دکتر شجاعیزند: من باز هم نگران دچارشدن به همان نگاه تاکتیکی هستم. آقای دکترحاضری میفرمایند که تلقی تاکتیکی از مواضع حضرت امام دربارة دانشگاه ندارند، اما وقتی که تصریحات حضرت امام دربارة دانشگاه را به فضای خاص دورة انقلاب فرهنگی مربوط میدانند، سخنشان نقض میشود؛ یعنی اینکه این مواضع برخاسته از موقعیت خاص است و قابل تعمیم نیست. عرض کردم که حضرت امام یک مجموعه مواضع اصولی دربارة دانشگاه دارند که هم قبل از انقلاب و هم قبل از انقلاب فرهنگی و هم بعد از آنها ابراز شدهاست؛ آقای دکتر اما بیشتر مایلند که برخی از این مواضع را که احتمالاً با فضای کنونی گفتمان غالب دانشگاهی ناهمسو است، موقعیتی قلمداد کنند و بگویند که این موضعِ تاکتیکی حضرت امام برای کاهش اثر آن جریانی بودهاست که دانشگاه را تسخیر کرده بود. اگر شما مواضع حضرت امام دربارة دانشگاه را تاکتیکی قلمداد کنید، البته دیگر قابل تعمیم نیست و تنها باید در همان موقعیت خاص و موقعیتهای نظیر، محدود و مصرف شود.
نکتة دوم اینکه تشخیص تاکتیکی و موقعیتی بودن یا نبودن مواضع امام با کیست؟ آیا من هستم که تعیین میکنم کدامیک از مواضع ایشان تاکتیکی است و کدامیک قابلیت تعمیم دارد؟ اگر چنین باشد من پیرو خطِ خودم هستم و نه خط امام. از برداشت و قرائتِ امروزی خودم از حضرت امام تبعیت میکنم و نه از امام. نکتة سوم این که ما بهعنوان یک فرد دانشگاهی، بهعنوان یک فرد عاقل و مسئول و متعهد نسبت به حیات اجتماعی پیرامون خود، بهعنوان یک فعال سیاسی آیا نباید هیچگاه مواضع خودمان را داشته باشیم؟ بنده چنین عقیدهای ندارم که باید تا ابد از امام و خط امام تبعیت کرد؛ چنین چیزی اساساً با فرض مسئولشناختنِ انسان و با نظریة ولایت فقیه و با اصل مرجعیت حیّ مغایرت دارد. من اتفاقاً انتظارم از فرد دانشگاهی و فعالِ سیاسی همین است که مواضع خودش را داشته باشد؛ لیکن وقتی میگوید که من پیرو خط امام هستم، قضیه قدری فرق میکند؛ یعنی میگوید که من نزدیکی فکری با حضرت امام دارم. تفاوت خط امام با پیروی از اصل ولایت فقیه اتفاقاً در همین است که خط امام به تعهد و التزامی در یک پله بالاتر اشارت دارد.
خط امام یعنی من منظومة فکری حضرت امام را پذیرفتهام و در آن چارچوب فکر میکنم. پیروی از ولایت فقیه اما یک اصل فقهی است و در جامعة ما یک اصل قانونی است و بر این پایه استوار است که خداوند حُکم کرده که در اینقبیل امور باید از ولی تبعیت کنی و نسبت به احکامش سر بسپاری. این یک تبعیتِ شرعی، فقهی و دینی است. حتی اگر قبول هم نداشته باشی، در چارچوب شرع و قانون باید تبعیت کنی، ولی پیروی از خط امام در یک سطح بالاتری مطرح میشود و مبین این است که من به لحاظ فکری در منظومة فکری امام قرار دارم.
میخواهم بگویم دوستانی که دم از پیروی از خط امام میزنند، باید حساسیتشان نسبت به این مواضع حضرت امام به مراتب بالاتر از دیگرانی باشد که تبعیت شان از امام در چارچوب ولایت فقیه است. البته هیچ ایرادی ندارد انسانی که تا دیروز خود را پیرو خط امام میدانست و معرفی میکرد، از امروز دست از این عقیده بردارد و به کس دیگری دل یا سر بسپارد، اما این را باید صادقانه اعلام کند و بدان هم ملتزم باشد. آن دنیا ما را بهواسطة این که پیرو خط امام بودی یا نبودی بازخواست نمیکنند، بلکه میپرسند این انتخابت چه مبنای عقلی داشت؟ میپرسند چقدر از ظرفیتهای عقلیات در تصمیمات و برنامههای زندگیات استفاده کردهای؟ حضرت امام پاسخگوی هیچیک از تصمیمات ما حتی در مقام پیروی از ایشان نخواهند بود. هرکس پروندة نیات و تصمیمات و اَعمال خویش را خواهد داشت.
اگر به این نتیجه رسیدهام که برخی از مواضع امام، موقعیتی بوده یا کهنه شده و امروزی نیست، خب بهصراحت اعلام کنم و تصمیم و موضعِ مطمح نظر خودم را اتخاذ کنم. بهویژه از انسانِ مسئولِ دانشگاهی پذیرفته نیست که خود را در قالبهای کهنه و موقعیتی محصور سازد و در اعلام نظرِ خویش، ملاحظة کسی یا جایی را بکند. بنده التزامداشتن بهعنوانی که بر خود گذاردهایم را عرض میکنم؛ وقتی که میگوییم «خط امامی» هستیم، خوب اگر نیستیم و نمیتوانیم باشیم، چه اصراری است که آن را بر خود حمل کنیم. این سخن بیش از اینکه مستلزم امنیتیکردن فضا باشد، بهدنبال صادقانهترکردن فضا است. توپ همینک در زمین کسی است که ادعای پیروی از خط امام دارد و درعین حال به تأسی از اَجوای پستمدرن و متأثر از گفتمان غالب، مشغول دستکاری و تحریف منظومة فکری امام است تا امامِ بهروزشده و مطبوع طبع جریانات لیبرال را ارائه کند.
این را هم اضافه کنم که دانشگاه مناسبترین جایی است که میتوانند افکار و آرای متفاوت با هم به محاجه بپردازند. درعین حال باید توجه داشت که کارِ دانشگاه فقط این نیست. دانشگاه ازاین حیث حداقل دو نقش و رسالت دارد. به جز جایی برای تبادل افکار و آراء میان اندیشمندان و نظریهپردازان مختلف، محل تعلیم و تربیت نسلهای بعدی نیز هست. نمیتوانید به همان نقش اول اکتفا کنید و بگوئید نسل جوانمان را مثل گوشت لُخم در اختیار امواج گفتمانی وزیده از شرق و غرب عالَم میگذاریم. حضرت امام وقتی میگویند حیات و ممات جامعه در اختیار دانشگاه است، به همین نقش و رسالت دوم دانشگاه که جای تعلیم و تربیت نسل جوان است، نظر دارند. حال چگونه میشود این دو نقش را در کنار هم ایفا کرد، به نحوی که هیچیک به دیگری لطمه نزند؟ اصولِ آزاداندیشانة ساری در اندیشة امام در یکسو و تأکیداتی که بر تعلیم و تربیت دینی نسل آینده دارند در سوی دیگر. اینها باید با هم جمع شود و سیاستهای کلان دانشگاهی ما را شکل دهد. جمع این دو البته ظرایفی دارد و کار سادهای هم نیست، اما شدنی است. در یک صورت البته ناممکن میشود؛ آنجا که از اصولِ آزاداندیشیِ حضرت امام، قرائت لیبرالیستی ارائه کنیم.
- فضای دانشگاه با وجود تلاش برای اسلامیکردن آن
دکتر شجاعیزند: خیر، برای اینکه آن را به گفتمان غالب تبدیل کنیم. توجه کنید که این مطالبه از دل نظریة اسلامیشدن دانشگاه که بابش را حضرت امام گشودند درمیآید. ایشان نگفتهاند که پلیس ببرید و با ضرب و زور انتشار دهید، بلکه ازطریق برخی تمهیداتِ پیشگیرانه و فضاسازیهای لازم این کار را باید کرد. راه گفتمانسازی را هم آقای دکتر که جامعهشناس هستند به خوبی میشناسند. برای گفتمانسازی، هم باید در عرصة سیاسی مداخله کرد و هم در عرصة فرهنگی و اجتماعی و هم در ساحت علم و معرفت. مجموعه کارهایی را باید در یک راستا انجام داد تا چنین پدیدهای رقم بخورد. کار سادهای هم نیست. به هرصورت اسلامیشدن یا اسلامیسازی دانشگاه باید از مسیر تبدیلکردن اسلام بهعنوان گفتمان غالب محقَّق شود و آن هم سازوکارهای خاص خودش را دارد.
- با وجود این چه شده که امروزه ما بعد از چند دهه، جریان مدرنیته را حاکم بر دانشگاه میبینیم؟
دکتر شجاعیزند: پاسخ به این سؤال به بحث و تحلیل مفصلتری نیاز دارد. بخشی از آن بهدلیل قدرت و سیطرة این جریان است که هم آسمان و هم زمین را تصرف کرده و در اختیار دارد. مدرنیته تمامی عرصههای زندگی کنونی بشر را تصرف کردهاست. بنده کتابی دارم تحت عنوان دین در زمانه و زمینة مدرن. این یعنی چه؟ یعنی معتقدم که زمانه و زمینه متعلق به مدرنیته است و دین در نیم قرن اخیر به چنان خودآگاهی و اعتمادبه نفسی رسیدهاست که میخواهد این شرایط و اوضاع را تغییر دهد. اینکه بتواند یا نه به عوامل عدیدهای بستگی دارد و مهمتر از همه، ظرفیت و بضاعتهای آن دین است. امروزه کار برای دین به مراتب دشوارتر از زمانی است که مدرنیسم همین کار را با سنت کرد. این یک واقعیتِ محرز است که مدرنیته جریان توانمند و فائقی است و بر تمامی عرصههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و خانواده و علم و تکنولوژی و هنر و روشنفکری و حتی بر ساختار و مناسبات جاری حوزههای علمیه احاطه و غلبه دارد. این بزرگنمایی نیست، بیان واقعیت است و درعین حال نباید از آن نتیجه گرفت که ناشدنی است. خیر؛ هم دین و هم مدرنیته به ما آموختهاند که هیچ بنبستی وجود ندارد. مدرنیته بهصراحت میگوید که آینده باز است. میگوید که مدرنیته هم پایان راه بشر نیست. آیندههای دیگری هم برای بشر ممکن و متصور است. مدرنیته به ما آموخته و پیش از آن دین به ما آموخته بود که باید از حصار سنتها عبور کرد.
مدرنیته اینک خود به یک سنت متصلب بدل شده و راه تغییرات شالودهشکن و عبور از خود را به روی بشر بستهاست. همین چند اصل که اتفاقاً موردقبول و توصیة مدرنیته هم هست، کفایت میکند برای تلاش جهت ساختن آیندهای دیگر. اتفاقاً از اصول فکری حضرت امام است که باید به تکلیف عمل کرد و نتیجه خود از پی خواهد آمد. از لطف و حمایتهای الهی هم نباید غافل بود. این اتفاقی است که درصورت مجاهدت و مداومت ممکن است در نسلهای بعدی به وقوع بپیوندد. واقعیت دیگری که جای بسی تأسف دارد، خالیکردن میدان است، آن هم ازسوی کسانی که اتفاقاً داعیة امام و خط امام دارند. دفاع برخی از ایشان از جریانات مدرنیستی و گرایشهای لیبرالیستی دیگر جای هیچ توجیهی باقی نمیگذارد. اگر شواهد و قراین هم بخواهید، فراوان است. بعضی از استادانی که نان امام و اسلام را خوردهاند و عقبهشان با اسلام شکل گرفته و خود را با آن معرفی میکردند، امروزه به شیوههای مختلف برای آن جریانات هورا میکشند و کف میزنند.
- میشود گفت که ضعف یا کمکاری در بحث اسلامیشدن است که استادان به سمت این جریان رفتهاند؟
دکتر شجاعیزند: عرض کردم وقتی که مدرنیته گفتمان غالب شد، بهخودیِخود جاذبه دارد. بنده منکر بعضی نقصها، کمکاریها و خطاهای ساختاریِ حکومت نمیشوم. به ویژه هر دولتی که بر سر کار آمده به گونهای عمل کرده و گاهی جهت و مسیر کلی نظام را هم عوض کردهاست. همة این عوامل اثر داشتهاست، لیکن دو عامل اصلی وجود دارد که مهمتر از بقیه است: یکی جریان غالب گفتمانی غرب و دیگری جریان همسوی با آن در داخل. این داخل را باید هم داخلِ کشور معنا کنید و هم داخلِ در ساختار حکومت؛ یعنی گرایش غربباور و غربگرا به جز در فضاهای فرهنگی و رسانهای و روشنفکری و دانشگاهی، در فضاهای رسمی و اداری و حکومتی هم حضور دارد. تأثیر اینها را در عدم تحقق آنچه امام مطالبه داشتهاند نمیتوان نادیده گرفت.
- امام بحث اسلامیشدن را مطرح میکنند، امروزه راهکار چیست؟
دکتر شجاعیزند: شاید بشود در یک کلمه خلاصه کرد. تلاش برای رسیدن به همان یک کلمه: «اسلام هوالحل». دربارة دالِ مرکزی گفتمان حضرت امام خیلی صحبت شده و برداشتهای مختلفی از آن وجود دارد. به اعتقاد من دالِ مرکزی گفتمان حضرت امام همین اسلام هوالحل است؛ یعنی معتقد باشیم که اسلام راهحل نجات بشریت در دنیا و آخرت است. اگر به این عبارت اعتقاد داشته باشید، اسلام را بهعنوان یک کلِ جامع، کلِ تام میبینید، نه بخش محدود و کوچکی که مثلاً قرار است شما را فقط ازنظر معنوی یا اخلاقی تربیت کند و به حوزة اقتصاد و سیاست و فرهنگ کاری ندارد. اگر این را که از جوهرة نظریات حضرت امام هم درمیآید، قبول داشته باشید، آنگاه تلاش خواهید کرد که آن را پیاده سازید. آنوقت برایش راهکار پیدا میکنید. ایدة اسلام هوالحل را چگونه میشود به یک گفتمان تبدیل کرد و به گفتمان غالب نزدیک ساخت؟ در آن فضایی که ترسیم کردم. بدیهی است که یک راه بلند و پرمانع و دشواری است که مردانِ میدان میخواهد.
دکتر حاضری: بالاخره ما معتقد به این هستیم که اسلامهوالحل است یا نه؟ در اینجا بستگی دارد که منظورمان از اسلام چیست؟ به یک معنا آری و به یک معنا خیر. اگر اسلام را جوری فهمیدهایم که ظرفیت حسن استفاده از تمام تلاشهای فکری بشری، عقلانیت آزاد، نقادی ذهن، همۀ اینها را داشته باشد و به این اسلام میگوییم؛ یعنی اسلام یک مجموعه اصول یا راهبردهایی است که به ما داده شده، ولی از همۀ ظرفیتهای آنچه در بشر از عقلانیت، تجربهآموزی نهفته است اگر به آن معنا اسلام میگوییم بله؛ یعنی ما میتوانیم با تکیه بر یکسری اصول راهبردی و کلان و با استفاده از ظرفیتهای عقلانی موجود در خود بشر قدرت ابداع، قدرت خلاقیت و استفاده از تجارب جهانی به آن معنا بله اسلام میتواند؛ اما اگر به یک معنا اسلام یک فهمی باشد که از گذشته به ما رسیده و ما آن را دگم و بسته میدانیم، فقط بایستی همان را بفهمیم و اجرا کنیم نه هیچ چیز دیگری را، نه من معتقدم این راهحل نیست. اگر من قائل به این باشم که این اسلام دری گشوده به همۀ دستاوردهای بشری، عقلانیت و به همۀ راهکارهایی که برای رشد فهم بشر وجود دارد، خوب ممکن است این نگاه برچسب لیبرالی هم بخورد و بگویند اینکه اصلاً اسلام نشد؛ چون این احتمالاً یک جایش با لیبرالیسم مشترک است؛ همچنانکه یک جایی از این عدالتخواهی شما هم ممکن ست با سوسیالیست مشترک باشد.
نمیتوان اسلام عقلانی و خردورزانه را به علت اینکه هر جایش ممکن است با یک بخشی از دستاوردهای بشر تشابه یا تداخل داشته باشد، نفی کنیم. همچنانکه اسلام در صدر اسلام هم همۀ رسوم و آداب جوامع قبل را به کلی نفی نکرد و ما کلی احکام امضایی داریم که به منزلۀ قبول و تأیید احکام و رسوم عقلایی جوامع پیشین است نه اینکه اینها همه بهعنوان غیراسلامی نفی شود. من معتقدم آنچه آقای دکتر اشاره میکنند، اگر با یک کلیت یا یک قید که همۀ آنچه ما از اسلام میفهمیم، منافی اصل انتخاب گری، آزاداندیشی، تعقل، تجربهآموزی نباشد و باور کنیم حکمالله در مسیر رشد انسان و تجارب تاریخی جلوههای متفاوتی داشتهاست و بایستی با گشاده رویی و فهمهایی از حکم الهی با توجه به فهمهای جدید و با توجه به دستاوردها پیدا کنیم، اگر به این معنا اسلام را میفهمیم این اسلام راهگشا است که البته این حرف تازهای هم نیست.
اگر اسلام را به این معنا گرفتهایم که هیچوقت در فهمهای گذشته نمانیم به هیچ وجه خودمان را به روی تجارب بشر و کمکی که از نقادیها میگیریم نبندیم این اسلام، راهگشاست و میتواند همیشه پاینده و پویا باشد. خود امام تخطئه را یک نعمت میدانند. ما اگر بپذیریم که جز بهمدد برهان از حقانیت دین نمیشود دفاع کرد؛ یعنی ما بایستی اجازه دهیم یا این امکان را داشته باشیم که نقدها به سمت ما سرازیر بشود و نقد را نه با توسل به شمشیر، نه با توسل به قدرت، بلکه با توسل به برهان جواب دهیم. اگر این اصل بر دانشگاه ما حاکم شد، بله من معتقدم اسلام راهحل است؛ چون هرچه دیگر ایدئولوژیهای خوب در دنیا دارند در این فهم از اسلام هست؛ چون اگر لیبرالیستها یا هر مکتبی در دنیا حرف حسابی زد ما جذب و جلبش میکنیم، مگر اینکه تعارضی با اصل دیگری داشته باشیم، ولی معتقد هستیم که سخن ناب این بحث این است که از اندیشه جز به مدد اندیشه نمیتوان دفاع کرد. ما از قدرت و حکومت بایستی نه بهعنوان ابزاری در جهت مقابلۀ آنچه اندیشۀ باطل میدانیم، بلکه به جهت ایجاد تسهیل برای فضای نقد و بررسی استفاده کنیم. اگر این کار را کردیم و ضعفهای خودمان را از طریق مواجهه با نقدها توانستیم بشناسیم و تلاش کنیم که حل کنیم، از آن اسلام بهعنوان راهحل میشود دفاع کرد.
دکتر شجاعیزند: اینطورکه آقای دکتر حاضری اِشکال میکنند، بازی را به هم میزند؛ یعنی مسئله را از اسلام هوالحل به جای دیگری منتقل میکنند و میگویند کدام اسلام؟ پیشکشیدن مسئلة قرائتهای و پرسش از کدام اسلام، دو معنا و منظور دارد و دو دسته افراد آن را مطرح میکنند: یک دسته کسانی که به دنبال یافتنِ پاسخ مشخصِ مدعی درباب دستگاه فکری و آموزهای اسلام هستند تا با کشف حقیقت دین، بر طراز آن عمل نمایند؛ دستة دوم اما میخواهند شما را به بنبستِ تعدد قرائات و قیاسناپذیری آنها و لاینحلبودن تلاشها در رفع آن وارد کنند و ازاین طریق اصل دین را منتفی سازند. دینی که حقیقتش دور از دسترس است و برای بشر، دستنایافتنی است، بود و نبودش چه فرقی دارد؟ طرح اینگونهای بحث، بازی بههمزدن است. در جایی که میخواهیم حقیقت اسلام را بفهمیم، بهتر است پرسش از «کدام اسلام» را با سؤال «حقیقت اسلام چیست؟» عوض کنیم. به این سؤال هم جز خودِ دین، هیچکس دیگری نمیتواند جواب دهد؛ یعنی حق ندارد جواب دهد. اعتبار پاسخهای دادهشده به این سؤال ازسوی متفکران مختلف هم وابسته به شواهد و دلایلِ استنادی ایشان است و نه تشخیص و تمایل خودشان. راهحلِ رفع اختلاف برداشتها هم مراجعة به خودِ دین است. این قاعده اگر رعایت شود، بیشتر مسائل اختلافبرانگیز قابلرفع است. اگر هم به هر دلیل برای مدعیان آن حل نشود، برای مخاطبان آنها به میزان زیادی حل خواهد شد و شدهاست.
چیستیِ اسلام را ما تعیین نمیکنیم، همچنانکه خط امام را هم ما تعیین نمیکنیم. اینکه آقای دکتر گفتند منظومة فکری امام را باید لحاظ کرد، حرف کاملاً درستی است، اما برای کشف منظومة فکری حضرت امام باید به خودِ بیانات و نوشتهها و صداهای ایشان مراجعه کرد و تصمیم بر اینکه این امام، خوب و مطلوب است یا نه میپسندم یا نه امر دیگری است که به انتخابهای شخصی ما برمیگردد و مبرر دستکاریهای ما در دستگاه فکری ایشان نیست. اگر امام یا اسلام را میخواهیم بشناسیم به خودِ متن، به خودِ امام و به مرجع اصلی باید مراجعه کرد.
سؤالم از آقای دکتر این است که وقتی میفرمایند چنین شروطی را درباب اسلام باید لحاظ کنیم و اگر واجد بود، بپذیریم، اینها را از کجا آوردهاند؟ این دموکراسی و نگاه خاص به زنان و غیره را بهعنوان شروط پیشینی از کجا آوردهاند؟ آیا حق داریم که با اصول مأخوذ از یک گفتمان دیگر به ارزشیابی اسلام بپردازیم؟ آیا بهتر نیست که به همان گفتمان مرجع متوسل شویم و خودمان را از مخمصة تطبیق یا عدم تطبیق اسلام با آن رها سازیم؟ اینکه تحتتأثیر گفتمان دیگری مثلاً مدرنیته یا لیبرالیسم و معیارهای آنها بهسراغ اسلام برویم و اجزای آن را خوب و بد کنیم و دلبخواهانه حذف و اضافه نماییم، نه عقلاً و نه اخلاقاً کار درستی نیست. اگر هم معتقدیم که خودمان به تنهایی توان تشخیصِ درست و غلط و خوب و بدِ امور را داریم، پیروی دینی اساساً کار عبثی است و اگر این کار را در پرتو گفتمان دیگری انجام دهیم و همچنان اصرار بر حفظ دینِ تابع داشته باشیم، باز کار عبثی کردهایم. دینی که ناقص است و مدام به مداخله و مساعدتهای ما نیاز دارد تا نقصهایش را برطرف کند، شایستة پیروی نیست و عقیدة هوالحل هم درباب آن صادق نخواهد بود.
آقای دکتر میفرمایند که چه اشکالی دارد اسلام، آزادی لیبرالی را تأیید کند یا بر عدالت سوسیالیستی صحه گذارد؟ اشکالش این است که نه تأیید میکند و نه صحه میگذارد. اگر آزادی و عدالت نزد این مکاتب یک معنا و مفاد داشت و از لوازم و شرایط یکسانی برخوردار بود، داعیهای برای جداسازی و نامگذاریهای مختلف برای آنها نبود. اینها هرکدام آمدهاند تا بر همین تمایزشان تأکید کنند، پس قابلجمع نیستند. این مقولات هرکدام در بافتهای گفتمانی خودشان معنا میدهند. آزادیِ لیبرالیستی متکیبر یک مبانی و مقدمات انسانشناختی و هستیشناختی خاص است که با آزادی در گفتمان اسلامی تمایزات اساسی دارد. همینطور است عدالت و غیره. اینها در یک بافت گفتمانی و منظومة معنایی خاص که یکدیگر را مشروط و تکمیل میکنند، نشستهاند. نمیتوانیم بگوییم که ما اسلام را حفظ میکنیم و قائل به اسلام هوالحل هم هستیم، اما مشروط به افزودههایی که از پیشِ خود به آن داریم. اسلام کلیاتی را در ابتدا گفته و مابقی را به عهدة ما گذاشته است تا در هر عصری حسب اقتضا و گفتمان غالب، چیزهایی را بدان بیفزاییم یا از آن کم کنیم. این قبول نقص در دین است که احتیاج به مددِ پیروان دارد، نه در پیروی، بلکه برای تکمیل آن.
وقتی شما به دین در رفع نقصهای معنایی و فحواییاش کمک میکنید، این کمکها را از کجا گرفتهاید؟ خوب بروید و از همان تبعیت کنید که چنین نقصی ندارد. ممکن است بگویید اینها را همه در یکجا نمیشود پیدا کرد. اتفاقاً انسانهای مدرن امروزه به دینهای چهلتیکه و ترکیبی و گزینشی رسیدهاند؛ یعنی هر بخش آن را از جایی میگیرند و مدتی را با آن سر میکنند و به مصرف میرسانند و دوباره به «بازار دین» مراجعه میکنند و سبد کالایی خود را پُر میکنند و میبرند تا مصرف کنند. میخواهم بگویم اینطور استدلالکردن، زیر پای خود را خالیکردن است. یک سکولار میتواند اینگونه استدلال کند و ایرادی هم به او وارد نیست، اما یک دیندار، آن هم پیرو خط امام نمیتواند. منظورم این است که بهطور منطقی نمیتواند.
- آقای دکتر اسلام حل کننده ازنظر شما چه اسلامی است؟
دکتر شجاعی زند: نخست اینکه «اسلام چیست؟»، مقدم بر «اسلام هوالحل» است. اسلام هوالحل هم مضمونی است که از خودِ اسلام استنباط شدهاست. دوم اینکه برای یافتنِ پاسخ اسلام چیست و رسیدن به اینکه چنین اصلی از آن درمیآید یا نه؟ باید به خودِ اسلام مراجعه کرد، اما نه با شروط و اصول پیشینی. اگر بهسراغ اسلام میرویم، حق نداریم در بستة آن مداخله و آن را کم یا زیاد کنیم. حق داریم که با ملاکهای پیشینی، صرفنظر از اینکه از کجا آوردهایم، دست به انتخاب این یا آن دین، این یا آن ایدئولوژی، این یا آن گفتمان یا فلسفة زندگی بزنیم، اما حق نداریم در مفاد آنها دستکاری کنیم. این رویهای بود که مجاهدین خلق، تحت تأثیر ایدئولوژی مارکسیستی در اسلام وارد کردند و محصول آن هم اسلام التقاطی نام گرفت. این چه فرقی دارد با کاری که لیبرالیستهایی نظیر دکتر سروش میکنند؟ جالب است که ایشان خود ناقد مجاهدین خلق از همین حیث بودهاند و امروزه خود به همان وضع دچارند.
در فلسفه و در جامعهشناسی رهیافتی است به نام پدیدارشناسی که یکی از توصیههایش این است که اپوخه کنید؛ یعنی پیشفرضها و نظریات و حتی سؤالات پیشینی خود را در پرانتز بگذارید و پس ازآن به سراغ آن پدیده که منظور پدیدههای دلالتی و فحوایی است، بروید و ببینید که آن متن چه میگوید. در پرانتزگذاردن و خالیالذهنشدن البته کارِ بس دشواری است، اما میشود تلاش کرد تا به حداقلی از آن رسید. معتقدم که این شیوه را میشود به کمک نقد و وارسیهای مکرر و با مراجعه و ارجاع به متن تا حد زیادی عملیاتی کرد و به آن قدر متیقَّّنِ اسلام رسید. همان هم برای ما کفایت میکند.
دکتر حاضری: همۀ مطالبی که آقای دکتر میگویند، فقط در این است که ما نسبت مان در رجوع به اسلام و فهم مان از اسلام نسبت مان در همان فهمهایی که بر شما عرضه شده چیست؟ اگر نسبت مان این است چون آنها را مهم نمیدانیم و نمیپسندیم، اجازۀ طرح ندهیم تا آنچه به زعم خودمان اصیل است، باقی بماند، من معتقدم با آن اسلام به همان چیزی که میخواهیم نمیرسیم؛ چون آنچه مطرح شده در قالب محدودیتهای زمانی، گفتاری زمانۀ خودش است.
دکتر شجاعیزند: به زمانه چهکار داریم؟ بهسراغ متن باید برویم. مگر اینکه زمانه را در موقعیتیشدن متن مؤثر بدانیم که درآنصورت پیروی از یک دینِ متعلق و محصور در زمانة دیگر بیمعنا و بلاتوجیه میشود.
دکتر حاضری: خیلی خوب میرویم سراغ متن، میخواهم بگویم آن متنی که براساس آن دقایقی که بعدها راجع به هریک از موضوعاتش مطرح شده، حرف نزده است.
دکتر شجاعیزند: پس ناقص است و نیاز به مساعدتهای پیروان خویش دارد و پیروی از چنین دینی، عبث است.
دکتر حاضری: نه من میگویم در بطن خودش ظرفیتش را دارد؛ ولی شما بایستی آن را دربیاورید.
دکتر شجاعیزند: چه کسی باید این کار را بکند و با چه مبنا و مرجعی؟
دکتر حاضری: ازطریق نقادیها.
دکتر شجاعیزند: نقد مربوط به ماقبل از انتخاب است؛ یعنی در مقام مقایسه و انتخابِ دین. در این مرحله است که شما وارد نقادی میشوید. پس از انتخاب، شما در مرحله و مقام پیروی هستید و نقد آموزهها و احکام دین برای پیروان معنا ندارد. البته نقد برداشتها و تفسیرها و قرائتهای از آن دین، مطلب دیگری است و راهکار و مبنای آن هم مراجعه و ارجاع به خودِ دین است، نه دلبخواهی و من عندی.
دکتر حاضری: وقتی هم که انتخاب کردم در معرض این هستم که دنبال فهمش هستم و بهترین فهمش ازطریق شنیدن نقدها به دست میآید.
دکتر شجاعیزند: این که اصلاً احتیاجی به دین ندارد. شما این کار را در هر عرصة دیگری هم...
دکتر حاضری: من میخواهم بگویم اگر این را بیدینی میگویید، قبول دارم بنده بیدینم.
دکتر شجاعیزند: نه نمیگویم بیدین هستید. میگویم این فرض، احتیاجی به دین ندارد.
دکتر حاضری: من میخواهم بگویم که شما فهمتان از دین جز در مدد بازبودن در قبال نقدها و جز در مدد دفاع از دین با فهم نقد و پاسخگویی برهانی جز ازآنطریق به رشد فهمتان از اسلام و تحقق اسلام به اسلام نمیتواند کمک کند. اگر به غیر از این معتقد هستید با فهم من مغایرت دارد، حالا ممکن است فهم من و ممکن است فهم شما اشتباه باشد. من معتقدم دفاع از اسلام و حلکنندگی اسلام به این است که خودش اجازه داده همۀ نقدها به او وارد و طرح شود و من برای آن نقدها پاسخ بیابم و اگر در جایی نتوانستم نقد را پاسخ بدهم در فهم خودم دچار تردید شوم.
دکتر شجاعیزند: احسنت. چهکار میکنید؟
دکتر حاضری: تشکیک برایم باقی میماند.
دکتر شجاعیزند: پس از مدتی که در این تشکیک ماندید، چهکار میکنید؟ مثلاً یکی از نقدها و پرسشهای مطرح این است که چرا دین باید در سیاست دخالت کند؟ مدتی هم تلاش میکنید تا پاسخی برای آن ازسوی دین پیدا کنید، اما درنهایت در میان تفارق آرا دراینباره به نتیجة متقنی نمیرسید. دراینصورت چه میکنید؟ صادقانهترین برخورد آن است که بگویید چون اسلام پاسخ روشنی به این مسئلة مهم و اساسی و تعیینکننده در زندگی فردی و اجتماعیِ من نداده و نمیتوان بیاعتنا از کنار آن گذشت، پس اسلام را به سوی آیین و فلسفه و مرام دیگری که پاسخهای صریحتری برای این مسئله دارد، ترک میکنم. برخورد صادقانة دیگر هم در جایی است که اسلام پاسخ روشنی دارد و ارائه داده، اما با سلیقه و مشرب امروزیِ من تلائم ندارد؛ لذا آن را به سوی ایدئولوژی و گفتمان دیگری که با عقیدة من همسوتر است ترک میکنم. به نظر من چنین کسی در عین صداقت، بیش از هر چیز پیروِ خودش است و همین مشکل را در گام بعدی با دین جدیدش پیدا خواهد کرد.
دکتر حاضری: نه میگویم راجع به فلان موضوعش هنوز به یقین نرسیدهام یا نفهمیدهام که غلط است یا درست.
دکتر شجاعیزند: این هم یک برخورد صادقانة دیگر است. قصد القای چیزی به اسلام را نداریم.
دکتر حاضری: من میگویم که فلان اشکال را هنوز پاسخش را پیدا نکردهام و به تلاشم ادامه میدهم.
دکتر شجاعیزند: احسنت، این خیلی مهم است و این موضع درستی است. یک دستهای هستند، اما پاسخِ ازنظر خود مقبولی را از جانب دین میتراشند؛ یعنی میگویند اسلام خوب است، اگر پاسخ این موضوع را بدین گونه بدهد.
دکتر حاضری: نمیتراشند. اینها برچسبهایی است که ما به کاری که آنان انجام میدهند، میزنیم.
دکتر شجاعیزند: نمونهاش مجاهدین خلق. آیا برچسب است اگر دیدگاه آنان را التقاطی بدانیم؟ آیا برچسب است اگر همین را در باب دکتر سروش بگوییم؟ درحالیکه خود ایشان هم امتناعی از ابراز آن ندارند.
دکتر حاضری: نمیگویم که هیچ تلاشی در این وجود ندارد، ولی اینکه هر تلاشی برای فهم دین وجود دارد... بحث من این است که دین با قدرت ممانعت از نقد به تعالی نمیرسد.
دکتر شجاعیزند: به نظر میرسد که یک تفکیکی را شما رعایت نمیکنید. یکی مقام ماقبل از انتخاب دین است و دیگری مقام مابعد از انتخاب. بعدازاین که به طریقی یک دینی را انتخاب کردید، ممکن است فلسفه و منطق برخی از اجزای آن را نفهمید یا ندانید. یک مؤمنِ پیرو چه میکند؟ آن را به حساب ضعف و کوتاهی خود میگذارد. تا وقتی که این تردید و تشکیکها دامن اصول و مبانی بنیادی آن دین را نگرفته باشد، شیوة مواجهة او به همین شکل است، اما اگر تردیدهایش دامنگیرِ اصول آن دین بشود یا تردید و تشکیک و ابهامات و نارساییها در فروع و اجزای آن به وفورِ معناداری برسد، دراینصورت او را به بازبینی و تجدیدنظر در انتخاب اولیة خود وادار میسازد. البته هرگونه تصمیم و انتخاب و تغییر آنها هم هزینههای خاص خودش را دارد و کمترین شان هزینة فرصت است. برخی چون میخواهند که از پرداخت این قبیل هزینهها احتراز کنند، دست به دستکاری و تغییر در همان گزینهای که درش هستند، میزنند و این است که به لحاظ منطقی و عقلی و اخلاقی درست نیست.
دکتر حاضری: در بسیاری از امور ما به آن فرض نمیرسیم. بحث مهم همین جاست که آنچه در واقعیت وجود دارد، این است که ما دو نحوه دفاع از اسلام داریم: یکی، تلاش برای آمادگی و شنیدن طرحها و نقدها و دیگری تلاش برای پاسخگویی به این نقدها. یک راه آسانتر جلوگیری از طرح نقدها است. ما بحثمان در موضوعات نسبت آزادی و اندیشه و فضای علمی و گفتمانی و رقابت اندیشه با اسلام در همانجاست نه بیشتر. این بحث روشنی است، نباید مغالطه کرد.
دکتر شجاعیزند: بنده هم معتقدم که نیست، فقط منطق بحث را مطرح کردم. اینقبیل بحثها باید در فضاهای فکری و اندیشهای بیشتر دامن زده شود تا حقیقت آشکار و تقویت گردد. ما بندة حقیقت هستیم، به نحو پیشینی هم بندة هیچ دینی نیستیم. از این دین هم چون واجد حقیقتی بودهاست، پیروی کردهایم و میکنیم. هرجایی هم که حس کنیم حقیقت در جای دیگری است، مشتاقانه بهسوی آن خواهیم رفت. چون در آن دنیا ابتدا از حقیقتطلبی ما سؤال میکنند و پسازآن است که بهسراغ میزان پیروی و التزام ما به آن میروند. نکتة دوم اینکه در این باب خیلی نباید سادهنگری کرد. باید به فضاهای گفتمانی و تأثیرات آشکار و پنهان گفتمان غالب توجه نمود. بحث حضرت امام در اسلامیکردن دانشگاه مربوط به همین جنبة مهم بودهاست.
دکتر حاضری: ما از همین نوع قرائت از اسلام دفاع میکنیم.
- سؤال آخرم را میپرسم که بین جدالی که امروزه میان اسلام و مدرنتیه در دانشگاه وجود دارد، بهنظر شما کدام یک در آینده به برتری میرسد؟
دکتر حاضری: من پاسخم این است که به هر مقدار که متولیان اسلام، برهان گرا و برهان پسند باشند، به نفع اسلام است و به هر مقدار که مدافع بستهشدن اسلام و دفاع از آن ازطریق حمایتهای امنیتی و سیاسی باشند به ضرر اسلام خواهد شد.
دکتر شجاعیزند: آقای دکتر باز برای اسلام شرط میگذارند. معلوم میشود که ازنظر ایشان اسلام ناقص است و نیاز به مساعدتهای آقای دکتر و امثال بنده دارد. عرضِ پایانی بنده دربارة تفوق اسلام یا مدرنیته در آینده این است که هرکدام حقیقیتر باشد، پیروز است. بشر به سمت حقیقت میرود. انسانها آگاهتر میشوند و حقایق عالَم روزبه روز برایشان روشنتر میگردد. عالم به سمت انکشاف میرود و هرکدام که استواری و استدامت بیشتری بر حقیقت داشته باشند، پیروز خواهند شد. ( تهیه و تنظیم: زهره پرنیان، دانشجوی دکتری رشتۀ تاریخ انقلاب اسلامی، پژوهشکدۀ امامخمینی و انقلاب اسلامی)
.
انتهای پیام /*