موضوع گفت وگوی ما دربارۀ شهید حاج قاسم سلیمانی و رشادتهای ایشان در طول این چهل سال انقلاب اسلامی است. در مطلع سخن به توصیف این شخصیت جلیل القدر از منظر خویش بپردازید.

اکنون که همزمان با اربعین شهادت سردار بی بدیل انقلاب اسلامی، سپهبد حاج قاسم سلیمانی در خدمت شما هستم، باید بگویم در این شرایط خاص که انقلاب اسلامی بیش از پیش به وجود این مرد بزرگ، سیاستمدار و پاسدار واقعی نیاز داشت از وجودش محروم شدیم و این خسران بسیار بزرگی است. گرچه مکتب و شیوه زندگی و روشهای پاسداری او می تواند سالهای سال، چراغ راه همه جوانان و علاقه مندان جمهوری اسلامی، نیروهای مسلح و بالأخص پاسداران باشد. واقعیت این است که من هر چه در گذشته آشنایی خود با حاج قاسم و احوالات زندگی شخصی مبارزاتی و عرفانی و معنوی ایشان کنکاش می کنم و همچنین آنچه از دوستان و همرزمان ایشان که بیشتر با او حشر و نشر داشتند، می شنوم بر عظمت و وسعت شخصیت جامع الاطراف این مرد بزرگ در نگاهم افزوده می شود و تأسف ناشناخته ماندن برخی ابعاد وجودی ایشان در زمان حیاتش نیز بیشتر می شود. از زوایای مختلفی می توان شخصیت سردار را بررسی کرد؛ اما صبغه اصلی زندگی حاج قاسم از جوانی تا لحظه شهادت را باید همان صبغه پاسداری قرار داد. در واقع حاج قاسم سلیمانی یک پاسدار تمام عیار با عالی ترین شاخص های پاسداری از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در دوران معاصر از دیدگاه امام خمینی بود و حاج قاسم عاشق و مطیع آگاهانه امام و همچنین رهبر معظم انقلاب اسلامی بود. امیرالمؤمنین چند معیار را برای یک فرمانده آگاه و شایسته در نظر داشت که در هنگام سپردن پرچم فرماندهی به فرزندش محمد حنفیه عنوان کرد. من این معیارها را بدون کم و کاست و با بهترین نمره در وجود حاج قاسم سلیمانی می بینم که البته نه به مدت یک سال و دو سال، نه در یک عملیات و چند عملیات، بلکه در تمامی دوره چهل ساله مبارزاتی او این ویژگی ها آشکار بود. همچنین من توصیفاتی که علی علیه السلام در ترسیم چهره یک پاسدار واقعی یعنی سردار سپاه خود مالک اشتر داشت را بارها با شخصیت حاج قاسم تطبیق داده ام و بدون تردید همگی آنها را در وجود ایشان نیز یافته ام. ویژگی هایی که حضرت در خصوص مالک اشتر ذکر کرده می تواند خصوصیات یک پاسدار واقعی باشد. وقتی علی علیه السلام مالک را به مصر فرستاد فرمود: «انَّ الرَّجُلَ الذی کنت ولیته امر مصر کان رجلا لنا ناصحا و علی عدونا شدید انا قما فرحمه الله فلقد استکمل ایامه و لاقی حمامه و نحن عنه راضون اولاه الله رضوانه»

مردی که به عنوان فرمانده و والی نزد شما مردم مصر فرستادم نسبت به جامعه اسلامی امر ولایت و نظام اسلامی خیرخواه است و در مقابل دشمنان آشتی ناپذیر و محکم است. در قسمت دیگری مالک را این گونه توصیف می کند: «لا یخاف وحده » اصلاً نگران سستی و ترس او نیستم و مطمئنم وظیفه اش را به نحو احسن انجام می دهد و اصلاً اهل تندروی و کندروی نیست. آنجا که باید آهسته حرکت می کند، آنجا که باید شتابان می رود. «لا ینام ایام الخوف » در هنگام خوف، خواب به چشمش نمی آید. این تعبیر حکایت از عدم غافلگیری دارد. از دشمنان در هنگامه دشواری ها و سختی ها عقب نخواهد نشست. «اشدّ علی الفجار من حریق النار » نسبت به دشمنان از آتش سوزنده تر است. «و اطیعوا امره فیما طابق الحق» در آنجا که حق می گوید از او متابعت کنید. «فانه سیف من سیوف الله » همانا او شمشیر خداست. «شمشیر خدا » عبارت اخری این است که تمام وجود او محو در ذات اقدس الهی و انجام رضای خدا است.

آن چنان که در قرآن از قول پیامبر آمده: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ الله رَمی ». در اینجا هم مقصود این است که مالک به نقطه ای از توکل و ایمان و خودساختگی رسیده که نه برای خود و هوای نفس، بلکه برای خدا حرکت می کند و گویا شمشیری در دست پروردگار است و می فرماید: در هر حال مطیع امر او باشید. اگر دستور حرکت داد، حرکت کنید؛ اگر دستور حمله داد، حمله کنید؛ اگر به عقب نشینی امر کرد، اطاعت کنید. حضرت به تمام معنا مردم مصر را تحت فرمان او قرار می دهد و مالک را به عنوان کسی که با بصیرت کامل و برای خدا فرمان خواهد داد معرفی می کند.

بنابراین من حاج قاسم را بدون تعارف و مبالغه مالک اشتر امام و انقلاب می دانم و فکر می کنم از برکات وجودی ایشان این بود که سیمای آن فرزانگان که در تاریخ برای ما به شکل افسانه بود را به حقیقت نمایش داد، آن چنان که خود حضرت امام خمینی رحمه الله سیمای ائمه معصومین علیهماالسلام و چهره زمامداری علی علیه السلام و رهبری جامع را پس از قرنها به نمایش گذاشت. برای ما معما بود که چگونه امیرالمؤمنین در همه عرصه ها در حد اعلا جلوه گر می شود و حضرت امام نمونه ای از آن حقیقت بالای علوی چه در زندگی شخصی، چه در زندگی علمی، چه در زندگی مبارزاتی، مدیریتی و رهبری بود. علی علیه السلام چند شاخص را در قالب دستوراتی که از فرمانده انتظار دارد، بیان می فرماید: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لا تَزُلْ! عَضَّ عَلَی نَاجِذِک. اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَک. تِدْ فی الارض قَدَمَک. ٱرْمِ بِبَصَرِک اَقْصَی الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَرَک، وَ ٱعْلَمْ أ نَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ. »

اگر کوه ها از جای کنده شوند تو پابرجا و محکم باش، دندان هایت را بر هم بفشار، جمجمه ات را به خدا بسپار. (یعنی این فرمانده باید از ایمانی برخوردار باشد که خدا را حاضر ببیند و خودش را به او بسپارد و وارد میدان شود.) گامهایت را محکم بر زمین قرار بده (کنایه از استواری و شجاعت است.( انتهای لشکر و سپاه دشمن و عاقبت نابودی تمام دشمنان را در نظر بگیر. این بسیار مهم است که فرمانده آینده نگر و جامع نگر باشد و در یک نقطه متوقف نشود و یک مسئله ذهنش را درگیر نکند و او را فریب ندهد. انتهای لشکر دشمن را ببیند برای رسیدن به آخرین سنگر دشمن و آخرین روز حیات دشمن برنامه ریزی داشته باشد. بعد می فرماید: «غضّ بصرک » وقتی این گونه شد چشمت را بر مسائل کوچک عده و عده دشمن و سختی ها ببند و با همه این ها این را باور داشته باش که نصرت از آن خدا است. این همان نقطه کانونی و محوری تفاوت سپاه خدا و سپاه شیطان است. چون در جای دیگر

قرآن می فرماید هم شما مجروح می شوید هم آنها مجروح می دهند، هم شما کشته می شوید و هم آنها کشته می شوند، فرق در این است که در اینجا خدامحور است و در آنجا شیطان.

جمله آخر حضرت در منزلت مالک بسیار مهم است: «قد آثرتکم به علی نفسه لنصیحه لکم» فرمود: من به او خیلی نیاز داشتم اما شما را بر خود برگزیدم و او را به سمت شما فرستادم چون خیرخواه شماست. یعنی خصلت خیرخواهی و استواری در برابر دشمن در مالک بسیار بارز است. این ها نشان می دهد یک فرمانده سپاه اسلام باید چنین ویژگی هایی داشته باشد. اهل ایمان استوار، توکل بر خدا، شجاعت، بصیرت و خیرخواهی مردم باشد. خود امیر علیه السلام می فرماید: مالک نسبت به من مانند من است به پیامبر. این خصوصیات را در اصحاب خاص سیدالشهدا نیز م یبینیم و هر کجا که یاران پیامبر و ائمه اطهار از شاخص های پاسداری و سربازی فاصله گرفتند اسلام لطمه خورد که یا ایمانشان ضعیف بود و یا دچار ترس و وحشت شده بودند یا انگیزه های غیر الهی داشتند که پایشان لرزید و به دین آسیب زدند.

پاسدار حقیقی از نظر امام چه کسی است و چه ویژگی هایی دارد؟

گمان می کنم امام خمینی با همین شاخص هایی که در اسلام و سیره پیامبر و علی علیه السلام و سیمای فرزانگان و یاران بزرگ امیرالمؤمنین دیده بود معیارهای خاصی برای  پاسداران حقیقی اسلام قائل بود. گرچه پاسداران و یاران امام صرفاً در عرصه نظامی نبودند. مثلاً شهید بهشتی یک پاسدار تمام عیار در عرصه مدیریت بود. مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی و شهید مطهری پاسداران امام در عرصه های مختلف بودند. ولی با توجه به تحمیل هشت ساله جنگ به نظام ما، اوج تجلی مقام پاسداری در میدان جنگ ظاهر شد و سپاه پاسداران ظرفی بود برای بروز جوانان پاکی که برای خدا و در راه خدا و مردم و اسلام از همه چیز خود گذشتند. از صحبت های حضرت امام نسبت به سپاه پاسداران این گونه استنباط می کنیم که ایشان اولاً شیفته ایمان پاسداران بود. آن چنان که می فرماید: "من گاهی که سخنان آ نها را در تلویزیون می شنوم یا وصیت نامه هایشان را می خوانم از خودم شرمنده می شوم." یا در مورد شهید فهمیده می فرماید:

رهبر ما آن طفل ۱۳ سال های است که آن فداکاری را انجام داد. پس در درجه اول امام شیفته اخلاص و ایمان پاسداران شده بود که ره صدساله وادی عرفان و اخلاص را یک شبه طی می کردند و مسیر میانبر رسیدن به خدا را بدون قیل و قال و مدرسه و ریاضت های صوفیانه و عارفانه می پیمودند. بحث دیگر شجاعت و از خود گذشتگی پاسداران بود. ایشان با کمبود عده و عُده ای که داشتیم، دل به دریا می زدند به گونه ای که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام کوهها از هیبتشان می لرزیدند. در برخی عملیات از آسمان آتش می بارید و در زمین انفجارهای پیاپی بود و از در و دیوار گلوله می بارید. غرش هواپیماها و خون و آتش در هم می آمیخت.

در این معرکه ای که "تزول الجبال"، کوهها به لرزه درمی آمدند، مردان و پاسداران بزرگی استوار ایستاده بودند تا زمانی که یا مورد هدف مستقیم گلوله قرار می گرفتند یا انفجار بدن پاک آنها را متلاشی می کرد. قدمهایشان استوار بود. نکته بعد اینکه چون توکل بر خدا داشتند با بصیرت برنامه ریزی می کردند و هیچ گاه در بن بست گرفتار نمی شدند. طراحی عملیات مختلف مانند فتح خرمشهر یا فاو کار آسانی نبود. در عملیات پیچیده ای که یک طرف همه توان مدرن هوایی و دریایی و زمینی و اطلاعات عملیاتی دنیا بود و یک طرف پاسداران و رزمندگان با حداقل امکانات بودند و عده و عُده رزمندگان و سپاه ما مثل اصحاب بدر با سپاه سفیانی بود یعنی آنها تا دندان مسلح بودند و این ها با چوب و چماق.

البته این ها پیروز شدند که نتیجه ایمان و ایثار و اخلاصشان بود. آنها همه چیز خود را در پشت جبهه رها کرده بودند: «وجّهتُ وجهی للَّذی فطر السموات و الارض » یقیناً در نماز عشق تکبیر عشق گفته بودند. هیچ چیز در قلب آنها جز خدا تجلی نداشت. شب های عملیات قابل توصیف نیست و فقط و فقط انسان نمونه عملیات هشت سال دفاع مقدس را شب عاشورا در خیمه های امام حسین علیه السلام در تاریخ مشاهده می کند که بر مرگ لبخند می زدند، شوخی می کردند، زمزمه قرآن داشتند و در روز عاشورا برای شهادت از یکدیگر سبقت می گرفتند. این ها داستانهای افسانه واری بودند که در تاریخ خوانده بودیم ولی نه در یک جبهه، نه در یک عملیات، نه در یک منطقه، نه در یک سنگر، نه در یک سال بلکه هشت سال چنین صحنه هایی را ما در کشور خود مشاهده کردیم. با این توصیف امام نمی خواست هیچ پیرایه ای پاسدارها را در این وادی خودساختگی جهاد و دفاع از دین خدا آلوده کند و به شدت ایشان را از ورود به بازیهای سیاسی و دسته بندی های اجتماعی منع می کرد. درست است که در هر جامعه ای بالاخره وجود احزاب و رقابت های سیاسی لازم است، اما نیروهای مسلح که باید متعلق به همه آحاد ملت باشند اگر به یکی از این موضوعات مقطعی ورود کنند آسیب می بینند. امام به خوبی می دانست که اگر نیروهای مسلح وارد این عرصه شوند دچار اختلاف خواهند شد.در این صورت انسجام و اقتدار خود را نیز از دست می دهند. حضرت امام پاسداران را از دنیاطلبی و زخارف دنیایی بر حذر می داشت و از ورود به عرصه های اقتصادی و حوزه هایی که شأن نظامی نیست منع می کرد. با این توصیفات وقتی به حاج قاسم سلیمانی نگاه می کنم به تمام معنا این شاخصهای مذکور در نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام و امام خمینی و قرآن را در وجود ایشان متجلی می بینم.

آیا به نظر حضر تعالی سپاه به وصایای امام خمینی در این خصوص عمل کرد؟ چون اساساً یکی از علل محبوبیت سردار سلیمانی در میان اقشار مختلف رعایت این اصول و فاصله گرفتن از جناح بندی های سیاسی و امور اقتصادی و حقو قهای نجومی بود.

قاسم سلیمانی به دلیل همان ایمان بالا و خودسازی که در میدان عمل به مدت طولانی ایجاد کرده بود به حقیقت، انسانی زاهد بود. کسی به دنبال پول می رود که دلبسته باشد. کسی به دنبال مقام و زرق و برق دنیا می رود که دلبستگی به اینها داشته باشد. ایشان واقعاً ساحت قلبش را از این امور پا کسازی کرده بود. حقیقتاً اینگونه بود. این نگاه نادرست است که ما عنوان کنیم مالک اشتر یک نفر بود و دیگر مانند او نخواهد آمد. ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین و اولیای الهی الگو و اسوه هایی بر قله های رفیع دست نیافتنی برای انسانهای عادی هستند، چون باید رهبران معصوم در همان جایگاه باشند. مقامات معنوی و عصمت ایشان هم برای ما قابل درک نیست و قطعاً کسی به دامنه این کوههای رفیع هم نمی رسد، اما خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: شما نمی توانید مانند من باشید، اما سعی کنید در مسیر من باشید. یکی از کسانی که در مسیر حضرت حرکت کرد مالک اشتر بود. کمیل و حجر و سایر یاران ایشان هم نمونه های دیگر بودند که هر یک در وادی خاصی پیرو راستین حضرت امیر بودند.

آیا راه رسیدن به خدا در حد مالک بسته است؟

امام خمینی رضوان الله علیه فرمود: من شهادت می دهم مردم ما از مردم در زمان صدر اسلام بهتر هستند. شما فکر می کنید حنظله یک نفر بود؟ ما ده و صدها و شاید هزاران حنظله در جبهه داشتیم. اگر حنظله کسی بود که در شب زفاف نوعروس خود را به شوق جهاد رها کرد و به شهادت رسید. مگر ما کم جوانانی داشتیم که از سر سفره عقد به جبهه رفته بودند یا شب بعد از عروسی یا برخی نامزد بودند که رفتند و دیگر بازنگشتند.

چه بسیار پدرانی که از نوزادان تازه به دنیا آمده خود با بوسه خداحافظی کردند و برای همیشه رفتند. من در آن حدی نیستم که دقیقاً مالک را بشناسم و در اینجا هم عرض می کنم با این که چهل سال با قاسم سلیمانی دوست بودم، او را نیز دقیق نشناختم. این را بدون اغراق می گویم. ایشان روحیات و حالات خاص معنوی داشت که فقط اهالی آن متوجه می شوند. ما قاسم سلیمانی را از حضور در عملیات هشت سال دفاع مقدس و فرماندهی لشکر ثارالله و حضور در عراق و سوریه می شناسیم. اینها جنبه های فیزیکی و ظاهری این شخصیت بزرگ است که در پس آن یک ایمان راسخ و شیدایی و دلدادگی به خداوند متعال وجود داشت که او را بی قرار کرده بود. در واقع قاسم سلیمانی به دنبال گم گشته خود در جبهه ها بود و این گم گشته هم لقاء الهی بود. مگر مالک اشتر چه خصوصیاتی داشت؟ اولین ویژگی او همین دلدادگی نسبت به خدا و شهادت بود. دومین شاخص شناخت امام زمان خود و تسلیم بودن محض در برابر وی است. نکته سوم بصیرت و هوش بالای او بود. تفاوت مالک اشتر با دیگران در سپاه حضرت این بود که متوجه کید دشمن می شد و دشمن شناس بود که می فهمید قرآن بالای نیزه به جنگ قرآن واقعی رفته است. لذا برای او مهم نبود که حمله کند و قرآنهای بالای نیزه بر زمین بیفتند. وقتی قرار است با قرآن ظاهری مکتب حقیقی و قرآن ناطق از بین برود دیگر تقدسی نخواهد داشت. در عصر ما نیز وقتی که دین و قرآن و ظواهر مذهبی و مجالس سوگواری و این ادعاها را بهانه ای برای کوبیدن روح و اصل قرآن کنند، این ها در برابر آن گوهر حقیقی رنگ می بازند. همچنان که در زمان امام خمینی عد ه ای از مقدس مآبان در سال ۴۲ عزا گرفته بودند که آقا روح الله باعث شد به مرجعیت هتک شود و مرجع را به زندان بردند. تا به حال کسی از دیوار منزل مرجعی بالا نرفته بود. آقا روح الله باعث شد از دیوار خانه مرجع بالا بروند. این حر فها ظاهراً دلسوزانه است: آقا روح الله مرجعیت را هتک کرد! آقا روح الله وارد سیاست شد، مرجع تقلید که نباید وارد سیاست شود! مرجع تقلید که نباید بالای منبر خطابه بخواند و امثال این سخنان. ایمان راسخ و شناخت دقیق از ویژگی های بارز سردار سلیمانی بود. یعنی ایشان امام خمینی و مکتب او را خوب شناخته بود و می دانست که چه رسالتی بر عهده دارد. می دانست که این مکتب در دنیا انسان را به سعادت می رساند. ایشان به خوبی دشمنان اسلام یعنی اسرائیل و آمریکا را شناخته بود و نقشه های آ نها در منطقه و راه خنثی سازی این نقشه ها را می دانست. یعنی از همان بصیرتی که مانع شد قرآن سرنیزه مالک را بفریبد، برخوردار بود و اگر خیانت یاران علی علیه السلام نبود کار معاویه تمام بود و مالک تا پشت خیمه معاویه و عمروعاص رسیده بود. قاسم سلیمانی نیز شناختی از این جنس داشت. ایشان از هوش سرشاری در کنار ایمان و بصیرت و نور معنوی برخوردار بود. سردار به تحلیل درستی از اوضاع داخلی و خارجی رسیده بود آن چنان که آقای دکتر ظریف که خودش یک دیپلمات ورزیده بین المللی است، شهادت داد که قاسم سلیمانی یک دیپلمات و مذاکره کننده حرفهای بوده است و این خیلی مهم است. چون عموماً نظامی ها بخش سخت حکومت هستند و اساساً فکر و رفتار و بینش سخت افزاری دارند.

تحلیل سیاسی و دانش دیپلماتیک سردار آن چنان تقویت شده بود که حتی بر دانش نظامی اش غلبه می کرد و این مسئله خیلی تأثیرگذار بود. اگر دقت کرده باشید خیلی ها این روزها داخل آمریکا ترامپ را به خاطر کشتن سردار سلیمانی سرزنش کردند، نه به این علت که به او علاقه داشتند بلکه از این جهت که می گویند سلیمانی مرد توانایی بود که می توانست در شرایط خاص و در صورت نیاز یک مذاکره کننده ورزیده باشد. ایشان در جریان مشکلات سوریه، افغانستان و مسائل اولیه عراق در زمان حمله امریکا و دوره حکومت صدام و نقاط دیگر، در حوزه مباحث دیپلماتیک نقش مستشاری ایفا می کرد و حضورش در سرکوب شرارت ها، کمتر از نقش طراحی جبهه و جنگ و نظامی گری اش نبود. همین هوش سرشار موجب شده بود که سلیمانی بدون اینکه در مدرسه و دانشگاه نظامی درس خوانده باشد در میدان جنگ آن چنان به مسائل پیچیده نظامی گری مسلط شده باشد که دوست و دشمن از او به عنوان یک استراتژیست برجسته یاد کنند. بسیاری در دوره هشت ساله جنگ، از آغاز تا پایان در جبهه بودند، اما دانش محدودی کسب کردند. خوب ایشان این دانش استراتژیک و علم مذاکره و دیپلماتیک را از کجا کسب کرده بود؟

قطعاً این جریان برگرفته از هوش سرشار، ایمان راسخ و شجاعت او بود. یک فرمانده بزرگ اگر نترسد و شجاع باشد، راهکارهای درستی را برای خروج از بن بست پیدا  می کند. اما اگر خائف باشد به هر مانعی برسد دلش می لرزد و عقب نشینی می کند. اما حاج قاسم سلیمانی از معدود کسانی بود که به دلیل شجاعت بالا، هوش سرشار و شناخت واقعیات عرصه نظامی راهکارهای درستی پیدا می کرد. لذا وقتی فرمانده لشکر ثارالله کرمان بود، این لشکر به خط شکن معروف شده بود. این عنوان فقط به خاطر شجاعت نیروها نبود چون همه نیروهای ما در دوران دفاع مقدس نترس بودند، اما این لشکر به دلیل تدابیر ویژه بن بست شکنانه قاسم سلیمانی به این صفت شهره شده بود. سردار سلیمانی از فرماندهانی نبود که در قرارگاه بنشیند و به دیگران دستور حرکت بدهد. البته در قرارگاه ها با فرماندهان عالی طرح نقشه می کرد، ولی در هنگام عملیات هم خودش جلوتر از دیگران بود. ایشان روحیه خطرپذیر بالایی داشت و به سبب مجروحیت های پیاپی، بارها و بارها تا مرز شهادت پیش رفت و حقیقتاً خدا او را طی هشت سال جنگ حفظ کرد. در عملیات مختلف مخصوصاً عملیات فاو و امثال آن یا در همین فیلمی که از ایشان پخش شده می بینیم که همه می خواهند مانع پیش روی ایشان شوند در واقع حاج قاسم مرد خط مقدم و مرد میدان بود. نکته ای که آقای بارزانی منتشر کرده بود نیز بسیار مهم بود. ایشان می گوید وقتی که اربیل در محاصره داعش بود به آمریکایی ها زنگ زدیم، گفتند کاری از ما ساخته نیست، عربستان هم همین طور. به ایران که زنگ زدیم شماره حاج قاسم را دادند. به سردار سلیمانی زنگ زدیم، گفت فردا آنجا هستم و با ۵۰ نفر نیرو وارد عمل شد و داعش را فراری داد. یکی از فرماندهان داعش که اسیر شده بود در پاسخ به اینکه چطور شد که با وجود محاصره شهر، شکست خوردید گفته بود: به ما خبر رسید که قاسم سلیمانی وارد اربیل شده است. نام قاسم سلیمانی هم خط شکن بود، مانند مالک اشتر که می گویند در میدان نبرد با هزار نفر برابری می کرد. می گویند وقتی مالک به جبهه می رفت هزار نفر از مقابلش فرار می کردند. در مورد حضرت ابوالفضل نیز همین را می گویند. خوب این قدرت مادی ایشان نبود، این نشان همان هیبت الهی است. حاج قاسم رشحاتی از هیبت الهی مالک اشتر را داشت و خدا او را نگه می داشت.

وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی رسید شخصیت های بزرگی از طیفهای مختلف سیاسی پیام دادند و از طرفی هم اقشاری که حتی با بخشی از نظام هم مشکل داشتند از شهادت ایشان متأثر شدند. چنین محبوبیت فراگیری را قبلاً در شخصیت حضرت امام هم دیده بودیم. چه شباهت هایی میان این دو شخصیت وجود داشت که این چنین در میان مردم محبوبیت پیدا کرده بودند؟

در این جریان چند عامل مؤثر بود که در رأس همه آنها اخلاص بود. سردار اهل خودنمایی و تظاهر نبود. از دوربین و تبلیغات گریزان بود. از عنوان و مقامات ظاهری پرهیز داشت. حاج قاسم را کمتر کسی در لباس رسمی سپاه با درجات نظامی دیده است، مگر در مراسم های رسمی که ضروری بود. ایشان حقیقتاً لباس ساده خاکی سربازی را بر لباس رسمی ترجیح می داد. هرگز درجه ها بر دوش او مایه فخر نبود، بلکه به آ نها بی توجه بود. سردار، نشان بالای ذوالفقار که فقط به او تعلق گرفته بود را در جایی همراه نداشت. این ها خیلی اهمیت دارد. پس نکته اول اخلاص و کار کردن برای خداست. در قرآن آمده: "إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا" خدا محبت انسانهای مؤمن و شایسته را در دل مردم می اندازد. امام سجاد علیه السلام در بخشی از سخنرانی خود به این نکته اشاره فرمود که خدا محبت خاندان ما را در دل مؤمنین قرار داده است. آنچه ما در تشییع پیکر حاج قاسم دیدیم از جنس دست کاری خدا بود. یعنی پروردگار بود که دلها را به سمت او کشانده بود. اقشار مختلف، خانم های بدحجاب، افراد معمولی و جوانانی با پوشش های خاص که در شرایط عادی انسان گمان نمی کند که اصلاً اهل چنین چیزهایی باشند، در مراسم سردار شرکت کرده بودند. من در تهران و کرمان شاهد صحنه های عجیبی بودم. افراد مانند کسانی که فرزند خود را از دست داده اند، یا پدرشان مرده، یا مانند خواهری که برادرش را از دست داده آن چنان گریه می کردند و متأثر بودند که قابل وصف نیست. واقعاً یک نمایش ظاهری نبود که عده ای را برای تشییع جمع کرده باشند. من حتی کسانی را می دیدم که سر از پا نمی شناختند و دست کودکانشان را در دست گرفته و برای حضور در تشییع پیکر شهید سلیمانی حرکت می کردند، طوری که انسان برای قوم و خویش خود هم چنین رفتاری را نشان نمی دهد. در کرمان با کمال تأسف به علت ازدحام جمعیت بیش از ۶۰ نفر جان خود را از دست دادند که البته بی تدبیری هم در این جریان نقش داشت ولی جمعیت هم خارق العاده بود. پس نکته نخست اخلاص و عمل برای خدا است. نکته دوم اینکه ایشان به تمام معنا نسبت به همه مردم ناصح و خیرخواه بود. یعنی دسته بندی خودی و غیرخودی در ذهنش وجود نداشت. در تمام این ۴۰ سال در کرمان محبوب القلوب مردم بود. ایشان هر سال که به کرمان می آمد روضه ای برگزار می کرد تا محلی برای جمع شدن بچه های بسیجی و خانواده های دوران جنگ باشد. ایشان بیش از اینکه در میان زندگان باشد، با شهدا و رفقای بسیج یاش زندگی می کرد و همیشه در همین حال و هوا بود. در حوادث سیاسی که در کشور پیش آمد و اختلاف سلیقه ها شدت گرفت هیچ اعتباری برای مرزبندی های مرسوم قائل نشد.

سلوک فردی ایشان و نحوه ارتباطش با سیاسیون از جناحهای مختلف چگونه بود؟

یکی از کارهای سردار سلیمانی این بود که هر زمان به کرمان می آمد به خانواده های شهدا سر می زد. به خصوص خانواده هایی که به خاطر گرایش های سیاسی مورد بی مهری واقع می شدند. سردار ارتباط خود را تا آخر با آیت الله هاشمی رفسنجانی حفظ کرد. همچنین برای ایشان احترام بسیار زیادی قائل بود و از اسائه ادب نسبت به این شخصیت بسیار ناراحت بود. چند بار که خود من خدمت ایشان رسیده بودم چه در منزل چه در دفترشان، از اینکه این چنین سرمایه های بزرگی کنار گذاشته شده اند خیلی اظهار تأسف می کرد. البته خیلی اوقات توضیح نمی داد که چه اقداماتی می کند، اما خاطرم هست که مثلا میگفت در حال رایزنی هایی هستم که از شخصیتی مانند آقای خاتمی بیشتر استفاده شود. آقای جهانگیری در این خصوص اطلاعات خوبی دارد. یک کتابی سال گذشته تحت عنوان «آن سوی مرگ » توسط دو نویسنده تألیف شد. ظاهراً از افرادی که یک بار به نوعی مرگ را تجربه کرده اند، صد مصاحبه گرفته و چند مصاحبه برجسته را تحت عنوان «آن سوی مرگ » منتشر کرده اند. کتاب بسیار تکان دهنده ای است که نمایی از برزخ را نیز آشکار می کند و آنچه آنها عنوان می کنند با مطالبی که در روایات درباره برزخ آمده تطابق زیادی دارد. من این کتاب را به یکی از مسئولین که دوست مشترک من و حاج قاسم سلیمانی بود داده بودم.

او هم کتاب را به حاج قاسم داده بود که مطالعه کند. یک روز در مسیر بودم که حاج قاسم سلیمانی تماس گرفت و گفت: عجب کتاب خوبی بود. می خواستم ببینم که اگر شما با مؤلف آن آشنا هستید اجازه ترجمه بگیرید که در میان رزمندگان توزیع شود. در همین گفت و گوها به مناسبتی از ایشان پرسیدم که شما کتاب «حاج آخوند» آقای مهاجرانی را خوانده اید؟ جالب بود که ایشان کتاب را خوانده بود و از آن تعریف هم کرد. در ادامه گفت و گو ایشان به مصاحبه آقای مهاجرانی علیه نتانیاهو اشاره کرد و گفت که مصاحبه بسیار خوبی بود. بعد فرمود: ظاهراً چند وقت پیش هم آقای مهاجرانی طی مصاحبه ای از رهبری دفاع کرده بود. چون عده ای حر فهای بی اساسی را در خصوص زندگی اشرافی رهبری و فرزندانشان پخش کرده بودند و آقای مهاجرانی از زندگی زاهدانه رهبری سخن گفته بود. گفتم اتفاقاً من تصمیم داشتم امروز به آقای مهاجرانی زنگ بزنم و به چند دلیل از او تشکر کنم. یکی نوشتن کتاب حاج آخوند و دیگری مصاحبه چند روز پیش ایشان تحت عنوان «تظاهرات گرگها برای آزادی گوسفندان » که اشاره ای به تجمع منافقین در آمریکا یا فرانسه برای آزادی مردم ایران داشت. حاج قاسم سلیمانی در جایگاه فرمانده سپاه قدس به من گفت: اگر تماس گرفتی از قول من نیز از هر سه بابت از ایشان تشکر کن!

اتفاقاً من همان روز با آقای مهاجرانی تماس گرفتم و از قول حاج قاسم سلیمانی نیز از ایشان تشکر و ماجرا را نقل کردم. آقای مهاجرانی هم بسیار متأثر شد و گفت: اتفاقاً من هم ارادت قلبی ویژه ای به ایشان دارم و تعریف و تمجید مفصلی کرد که معلوم شد شناخت دقیقی نسبت به سردار سلیمانی داشت. این یک نمونه جزئی از صدها مسئله ای بود که بعضی از آنها را صلاح نمی بینم بیان کنم. بسیاری از افراد دچار مشکلات سیاسی شده بودند و ایشان برای مرتفع کردن این مسائل ورود می کرد. حاج قاسم از اختلافاتی که در خانواده انقلاب به وجود آمده بود خیلی رنج می برد. این دسته بندی های خودی و غیرخودی که ایجاد کردند را اصلاً نمی پذیرفت. یک وقت این خودی و غیرخودی بین ایران و آمریکا و اسرائیل است، یک وقت در داخل ما چنین مرزبندی ایجاد می کنیم که این درست نیست. این مشی و روش چهل ساله ایشان بود. آن زمان که سردار هنوز کرمان بود من دو دوره نماینده زرند شدم و گاهی جلساتی در مسجد جامع برای تحلیل مسائل انقلاب تشکیل می شد که ایشان نیز در زمان جنگ با کمال تواضع در آن جلسات حاضر می شد و ما در خدمتشان بودیم. حاج قاسم ارتباط بسیار خوبی با افراد اهل معرفت در داخل و خارج حوزه علمیه داشت و چنین افرادی را برای رفاقت برمی گزید. حتی در وصیت نامه اش هم این مسئله آشکار است که وصیت کرده در کنار یکی از دوستان اهل حال دفن شود. به هر حال از نظر من حاج قاسم سلیمانی یک عارف بود. حالا ممکن است عده ای ایراد بگیرند که این ها چه حرفهایی است که می گویید، اما خدا شاهد است که هیچ اغراقی در این سخنان من نیست. قاسم سلیمانی به خاطر دید الهی که داشت از بصیرت ویژه برخوردار بود. اگر کسی بخواهد تصنع کند نهایتاً یک سال یا دو سال می تواند ظاهرسازی کند. ایشان چهل سال چنین مشی و روشی داشت. چنین چیزی ساختگی نبود. حاج قاسم زمینه بسیار بالایی برای خروج از سپاه و ورود به عرصه سیاسی و سایر حوزه ها را داشت، اما ایشان زندگی شخصی خود را به برخی ناپاکی هایی که دیگران دچار شدند، آلوده نکرد. ایشان امکانات بسیار زیادی را در سپاه قدس در اختیار داشت، اما بررسی کنید ببینید آیا هیچ یک از فرزندانش را جایی سرکار گذاشت و در مشاغل دولتی و سپاه مشغول به کار کرد؟ آیا زمینه فعالیت های اقتصادی کلان را برای آنها فراهم کرد؟ خیر. حتی در ازدواج فرزندانشان هم مشخص است که به هیچ وجه به دنبال عناوین و القاب نبود و علیرغم اختیارات گسترده ای که داشت کمترین رسیدگی را به زندگی شخصی اش می کرد و دائماً از این جبهه به آن جبهه منتقل می شد. درست است که تبلیغات مسموم از سر کینه و حسادت دشمنان هنوز هم تا حدودی فضا را آلوده کرده است و البته من هم قصد معصوم جلوه دادن حاج قاسم را ندارم طی ۴۰ سال کار نظامی اشتباهاتی هم قطعاً رخ داده است، ولی ریشه کن کردن داعش کاری است که به نام حاج قاسم ثبت شد. داعش یک غده سرطانی بود که آمریکایی ها برای نابودی اسلام آن را پرورش دادند و حداقل هدف آنها تجزیه کشورهای اسلامی از جمله عراق و سوریه بود و ایران هم در ادامه اهداف آنها بود. طراحی درست، تشخیص صحیح و شجاعت حاج قاسم در ریشه کنی این غده بسیار تأثیرگذار بود. ایشان بسیج را به معنای واقعی کلمه توسعه داد. الگوی حشد الشعبی در عراق برگرفته از بسیج در ایران بود. همچنین همین نیروهای مجاهد مردمی را در سوریه نیز بسیج کردند. البته کار اصلی را خود مردم کردند اما طراحی و الگوی آن توسط حاج قاسم ارائه شد. جریان مقاومتی که در زمان حیات حضرت امام پا گرفت توسط سردار سلیمانی تقویت شد. قطعاً حاج قاسم سلیمانی جزء سردارانی است که نامش مانند خود حضرت امام روز به روز بیش از پیش خواهد درخشید، چون اخلاص داشت.

حضرتعالی در خصوص زندگی شخصی ایشان هم اطلاعاتی دارید؟

ما رفت و آمد خانوادگی نداشتیم؛ ولی می دانم که ایشان فاقد منزل مسکونی در تهران بود و تا آخر هم در خانه سازمانی سپاه و بسیار ساده زندگی می کرد. اتاق پذیرایی منزل ایشان به موزه شهدا بیشتر شبیه بود. فرزندان و دامادهای ایشان هم همین طور. اهل استفاده از رانت و چنین مسائلی نبودند.

شما فرمودید که ایشان رویکرد فراجناحی داشت. آیا نمونه هایی از این مسئله را به خاطر دارید که بیان بفرمایید؟

بله. یکی از آقایان در قضیه سال ۸۸ زندانی شد که از رفقای صمیمی حاج قاسم بود. برادر سردار مدیرکل زندانها بود و خودش برای من تعریف می کرد که سردار سلیمانی سفارش کرده که فلانی فرد بسیار محترمی است، هرچه لازم دارد در اختیارش بگذارید. آقای سهراب سلیمانی می گفت: در جلسه مدیران سازمان زندانها یکی از آقایان اعتراض کرد که این چه وضعی است؟ آقای سلیمانی به فتنه گران نگاه ویژه دارد؟ من هم پاسخ دادم که به دستور حاج قاسم این کار را کردم و اگر نمی خواهید من را عوض کنید. همه تعجب کردند و پرسیدند: واقعاً حاج قاسم چنین چیزی گفته است؟

این نمونه ای از توجه ایشان به دستگیری های بی اساس بود. گاهی هم برای رد صلاحیت های نادرست ورود می کرد. یک مرد به تمام معنا بود. مردانگی و مروت در وجودش نهادینه شده بود. مسائل انسانی را به هیچ وجه به ملاحظات سیاسی نمی فروخت. بعضی ها ایراد می گیرند که حاج قاسم به خانه فلان اصلاح طلب رفته یا با فلانی ارتباط داشت. پس، از ما نیست. اصاً در نگاه ایشان چنین مرزبند یای وجود نداشت و به این حرفها هم اعتنایی نمی کرد، همین رویکرد هم باعث شده بود که حتی در خود سپاه نیز گاهی نگاه خاصی به ایشان داشته باشند. ولی سردار با علم و اطلاع از اینکه انسانیت و شرف و مردانگی بالاتر از همه این امور است به راه درست خود ادامه می داد. صحبت های ایشان در جمع روحانیون در دفاع از خانم های بدحجاب که می گوید آن دختر بدحجاب هم فرزند من و شماست، اتفاق ساده ای نیست که یک فرمانده نظامی در جمع روحانیون با شجاعت چنین چیزی را بگوید. به نظر من شجاعت گفتن این حرف به مراتب بیشتر از زدن به خط آب در فاو است، چنان که در قرآن هم آمده ملامت ملامت کنندگان و زخم زبان گاهی تحملش بسیار سخت تر از تحمل سرنیزه است. به همین سبب است که من معتقدم شجاعت امام حسن مجتبی علیه السلام در پذیرش صلح و تحمل زخم زبانها از شهادت حضرت اباعبدالله در روز عاشورا کمتر نبوده است. البته آن کار به جای خود قابل ارزش گذاری نیست اما اینکه انسان آن چنان بر نفس خویش مسلط باشد که این گونه حساب و کتابها را نکند، بسیار با ارزش است. همه این ها را که در کنار هم می چینم می بینم در پس این موضوعات یک شخصیت جامع، یک مرد الهی و یک پاسدار تمام عیار قرار دارد. خیلی ها هستند که شعارهای عجیب و غریب می دهند، بی محابا دیگران را متهم می کنند، مرزهای تقوا را به نام ارزشها می شکنند. آتش به اختیارانی هستند که دهانشان را باز می کنند و هر تهمتی که دلشان می خواهد به شخصیت های بزرگ می زنند. حاج قاسم با آن روح متعالی و اندیشه و ایمان استوار هرگز به هیچ وجه به چنین مسائلی آلوده نشد.

به نظر شما ایشان یک اصلاح طلب بود یا یک اصولگرا؟

اگر مقصود از اصلاح طلب این باشد که انسانی برای اصلاح امور کشور شجاعانه وارد میدان شود و دلسوزانه عمل کند و بصیرانه حرکت کند، حاج قاسم سلیمانی یک اصلاح طلب به معنای واقعی کلمه بود. اگر اصولگرایی را در پایبندی به ارزشها و اصول ثابت مکتب و انقلاب حضرت امام بدانیم، حاج قاسم یک اصولگرای تمام عیار بود.

. انتهای پیام /*