پرتال امام خمینی(س)/یادداشت ۶۸۱/ داود رضایی

مقدمه

انقلاب اسلامی نهضتی برای دگرگونی بنیادهای ایدئولوژیکی حاکم و ساختار اجتماعی برای جایگزینی وضعیت مطلوب بود. حرکتی با مبنای ایدئولوژیکی مشخص که تصمیم گرفت وضع آرمانی جامعه در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را تغییر  دهد. عمده‌ترین وجوه سلبی و ایجاد این انقلاب از اسلام ناب نشأت می‌گرفت. اسلام نابی که توسط یک فقیه اعلم و مرجع مطاع تشخیص داده می‌شد و به پیروان و هواداران انقلاب اعلام می‌شد.

بر خلاف بسیاری از حرکت‌های اسلامی معاصر، انقلاب اسلامی توسط فقیهی مطاع هدایت و رهبری شد. اصل مسلم در تداوم تغییر زمانی محقق می شود که آن نهضت بتواند برای اثبات حقانیت خود علم تولید کند، وصاحب اندیشه پرورش دهد؛ و با محققان زبردست ماهیت و ارزش خود را بیان کند. امام خمینی برای ایجاد انقلاب ازسالها پیش به تربیت شاگردانی زبده در حوزه های مختلف روی آورد که بعدها هم در حوزه و هم در دانشگاه به نشر دیدگاه انقلاب اسلامی پرداخته و به انقلاب طراوت بخشیدند.

شاگردانی که هویت فکری و علمی خود را مدیون امام می دانند و معتقدند که حقیقت این انقلابِ امام تلاشی دوباره برای تجدید اسلام در دورة معاصر است؛ در میان چهره‌های برجسته سیاسی و دینی انقلاب اسلامی زندگی‌نامه شخصیت بزرگ، عارف واصل، مجاهد نستوه و عالم زاهد آیت‌الله حسن صانعی بسیار درخشان و برجسته است.

از آیت‌الله حسن صانعی منابع بسیار اندک از خاطرات در باره امام راحل و فعالیت های خودش در حوزه تاریخ شفاهی باقیمانده است؛ اما این اندک منابع مکتوب نیز در قالب بازخوانی نظرات و دیدگاههای ایشان با مروری بر خاطراتِ برجای مانده از ایشان تدوین شده و از نظر می گذرد؛ قبل از آن به ذکر یک خاطره بسیار زیبا از ایشان که برای بنده اتفاق افتاد، می پردازم:

اواسط سال ۱۳۹۴ وقتی شنیدم که ایشان به هیچ وجه با هیچ رسانه ای حتی رسانه های موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) گفتگو نمی کند، برآن شدم که از ایشان بخواهم تا مصاحبه ای با فصلنامه حضور انجام دهد. پس از چندین بار تماس تلفنی فرمودند فلان تاریخ، ساعت فلان بیا دفتر و منتظر شما هستم. خوشحال بودم که سرانجام زمینه انجام این مصاحبه فراهم شد و در تاریخ و ساعت مقرر در دفتر امام خدمتشان رسیدم.

پس از احوالپرسی و دو دقیقه گفتگو گفتند که هر روز این ساعت(قریب به این مضمون) من به مدت ۲۰ دقیقه در حیاط قدم می زنم و شما در این بیست دقیقه فرصت دارید که مرا قانع کنید که چرا باید مصاحبه کنم؟! در این زمان بسیار طولانی! هر چه بلد بودم و هر چه که می توانست آیت الله را راضی به انجام این گفتگو کند را خدمتشان عرض کردم و ایشان فقط گوش داد و گوش داد. کار به جایی رسید که زبانم به سمت کلمات و جملات غیر رسمی چرخید و جملاتی مختلف مانند اینکه شما "گنجینه خاطرات هستی" و "مصاحبه شما مخاطبان بسیاری خواهد داشت " و ...  را برای متقاعد کردن ایشان بکارگرفتم و ...

پس از اتمام ۲۰ دقیقه روبروی من ایستاد و با لحن بسیار محبت آمیزی گفت: آقای رضایی من قانع نشدم!! باز هم کمی اصرار کردم و پس از سکوتی دو سه دقیقه ای گفت: قانع نشدم!! من کمی دمق شدم و ایشان هم متوجه ماجرا شد. موقع خداحافظی با صمیمیت همیشگی دستم رو فشرد و گفت که شما فکر نکن موفق نشدی و از من مصاحبه نگرفتی! اولا ۲۰ دقیقه با من مصاحبت کردی! دوما ۲۰ دقیقه هم مجانی قدم زدی!! که از مصاحبه بهتر بود! با تبسمی خاص و البته رضایت نسبیِ من از همدیگر خداحافظی کردیم و منو تا دم در مشایعت کرد. بعدا فهمیدم ایشان اصلا قصد مصاحبه نداشت فقط چون از قبل با ایشان آشنایی داشتم و نخواست به درخواست تقاضای مصاحبه من جواب رد بدهد این برنامه را ترتیب داد.

همانگونه که پیشتر گفته شد از مرحوم آیت‌الله حسن صانعی خاطرات چندانی در باره امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی در دست نیست؛ اما خاطراتی چند از ایشان از منابع مختلف(اغلب از مجموعه ارزشمند پنج جلدی برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)) انتخاب شده که از نظر می گذرد:

حکایتی از زهد و تقوای امام

حدود هفت سالی که در محضر امام بودیم و به منزلشان رفت و آمد می‏کردیم متوجه نشدیم که امام حاشیه بر «عروه» یا «وسیله» دارند، با اینکه دیگران معمولاً در درس و بحث به شاگردانشان می‏ گویند که مثلاً من در فلان نوشته ‏ام این مسأله را یادآور شده ‏ام. اما از امام اگر سؤالی می‏ شد پاسخ می ‏دادند ولی اشاره‏ای به نوشته‏ های خویش نمی‏کردند. حتی پس از فوت حضرت آیت‏الله بروجردی که زمینه برای طرح اینگونه مسایل فراهم بود باز امام حرص مطرح کردن خود را نداشتند. و ما پس از هفت سال یک روز که در منزل ایشان در فصل زمستان زیر کرسی نشسته بودیم کتابی را روی کرسی مشاهده کردیم که شبیه کتابهای متعارف حوزه نبود از امام پرسیدیم این کتاب چیست؟ اجازه می‏دهید نگاه کنیم فرمودند: «حاشیه بر وسیله است.» اینها همه حکایت از زهد و تقوای امام می‏کرد.  ویژه ‏نامه روزنامۀ اطلاعات، ۱۴ / ۳ / ۶۹ 

نامی از من برده نشود

قبل از اینکه امام تبعید شوند صاحب یکی از کارخانجات بزرگ در تهران مسجدی ساخت و برای امامت آن مسجد از امام تقاضا کرد که ایشان مبلّغی را برای ارشاد مردم اعزام نمایند. امام ابتدا با اکراه این موضوع را پذیرفتند. ولی پس از تعیین یک روحانی و در هنگام اعزام او فرمودند: «وظیفۀ شما علاوه بر تبلیغ و ارشاد این است که دو موضوع را از یاد نبرید، اول در این مسجد نامی از من برده نشود. دوم برخورد شما با بانی مسجد به گونه ‏ای باشد که خیال نکند به ثروت و مال او چشم طمع دوخته ‏ایم». سرگذشت های ویژه امام خمینی، ج ۲

 احتمال نمی‏ دهید تبعید بخاطر این بود؟

بعد از فوت حضرت آیت ‏الله بروجردی اوایل مرجعیت امام شور دیگری در مردم ایجاد کرده بود، رژیم منفور پهلوی به این فکر افتاده بود که کسانی را از گوشه و کنار پیدا کند بلکه اینها در خط خود آنها قرار گیرند و مرجعیت امام کوبیده شود. چون احساس خطر از این نقطه می ‏کرد. آقای صانعی می‏گفت ما دیدیم از بعضی از خانه‏ ها یک سری تحریکات علیه امام شروع شد. ما یک روز این جمله را به امام عرض کردیم که آقا مثلاً از فلان جا اینجور تبلیغات و تحریکات علیه مرجعیت و زعامت شما می‏ شود.

امام فرمودند: «من باکی از این مسایل ندارم، شما هم کاری به کار آنها نداشته باشید مردم با ما هستند، این یادتان باشد.» امام حدود پانزده سال در زندان و تبعید بسر بردند و به ایران برگشتند. آقای صانعی می‏ گفت در اولین روزی که امام به آن خانه سابق وارد شدند به من گفتند: «آقای صانعی، یادت هست یک وقت جمله ‏ای به من گفتی و من یک جوابی به شما دادم راجع به مرجعیت؟» گفتم: «بله آقا» امام فرمودند: «احتمال نمی‏ دهید این تبعید چند ساله به خاطر این باشد که گفتم مردم با ما هستند و نگفتم خدا با ماست؟» حجت الاسلام و المسلمین رحمانی، به نقل از آیت ‏الله صانعی، حوزه ش ۲ -  ص ۷۸.

 مشغول نافله شدند

در قم اوایل انقلاب هر روز امام از حدود ساعت هشت و نیم صبح تا ظهر ملاقاتهای عمومی و سخنرانیهای مفصلی انجام می‏ دادند و چندین بار از پله ‏ها به بالای پشت‏ بام رفته و به ابراز احساسات امت حزب الله پاسخ می‏ گفتند. یک روز چند دقیقه به ظهر مانده، امام در حالیکه به اتاق استراحت می‏ رفتند، در سیمای مبارکشان خستگی فوق‏ العاده ‏ای احساس نمودم، به خود گفتم: الآن امام می‏ رود و از فرط خستگی می‏ افتد! ولی وقتی دنبال ایشان وارد شدم، دیدم در حال قیام و مشغول نافله ظهر هستند. آیت ‏الله بنی ‏فضل به نقل از آیت ‏الله حسن صانعی، پاسدار اسلام، ش ۴۵، ص۳۰

 می‏ خواستند روی زمین بنشینند

چند سال پیش که روز عاشورا خدمت امام مشرف شدم، ایشان از ابوی احوالپرسی کردند. عرض کردم حالشان بد نیست و سلام می‏ رسانند. ابوی حضرت آقا علی اکبر کوثری مسن‏ترین منبری قم‏اند. دو سال پیش که حال ابوی خوب بود، با هم به خدمت امام رسیدیم. امام به محض ورود ایشان، با محبت بسیار با او معانقه کردند و احترام گذاشتند و می‏خواستند روی زمین بنشینند. آقای صانعی فرمودند: «من کمتر دیده ‏ام امام کسی را اینطور تحویل بگیرند. گفتم: «روی این حساب است که پدر ما غلامِ در خانه سیدالشهدا بوده ‏اند.» امام آنچنان دلباخته و مشتاق سیدالشهدا و اهل بیتند که به تمام متعلقات و نوکران امام حسین(ع) احترام می‏ گذارند. حجت الاسلام و المسلمین سید محمد کوثری، پا به پای آفتاب ج ۴، ص۱۲۶

 به حکومت نظامی اعتنا نکنید

آن روز ما در غذاخوری مدرسۀ علوی مشغول غذا خوردن بودیم که ساعت دو بعدازظهر رادیو اعلام کرد حکومت نظامی ‏‏ساعت چهار و نیم است. عده کمی‏‏ رفتند و عدۀ زیادی ماندند مسأله خدمت امام عرض شد که دولت چنین تصمیمی ‏‏گرفته. امام اشخاصی را که در اتاق بودند بیرون فرستادند و خودشان تنها بودند. همۀ کسانی که بیرون از اتاق امام بودیم لحظات حساسی را می‏ گذراندیم که امام چه تصمیمی می‏ گیرند که آقای صانعی آمدند و گفتند: امام دستور دادند حکومت نظامی نیست، مردم رعایت نکنند. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۴

 استعفای بازرگان را بلافاصله پذیرفتند

پس از مذاکراتی که توسط برخی از مسؤولین دولت موقت با آمریکا انجام شد و پس از تسخیر لانهٔ جاسوسی، آقای مهندس بازرگان فردای آن روز از نخست وزیری استعفا داد و استعفای ایشان علیرغم وساطت عده ‏ای سریعاً از سوی امام موردقبول قرار گرفت و مسؤولیت ادارهٔ کشور به شورای انقلاب محول شد. من در نخست وزیری در اتاق بازرگان و دکتر سحابی بودم که از قم آقای صانعی با بی‏سیم گفت امام استعفای بازرگان را پذیرفت.

من به روی خود نیاوردم. سحابی و بازرگان می گفتند معلوم است که امام استعفای ما را قبول نمی‏کند. ولی ما باید در پذیرش جدید شرط و شروط بگذاریم که یکی از آنها آزادی آمریکائیهاست. من از دفتر بازرگان بیرون رفتم و به رادیو تلفن کردم و گفتم پس از پخش قبول استعفای بازرگان از سوی امام، سرود خمینی ‏‏‏‏‏‏ای امام را بگذارید تا مردم متوجه شوند یک خطر بزرگ که حاکمیت لیبرالهاست از انقلاب رفع شده است. حجت الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی، حضور شماره ۲، ص۱۷

 شاگردان من به من احتیاجی ندارند

امام چون سالها در حوزه قم تدریس کرده بودند و عده ‏ای را مطابق میلشان تربیت‏ کرده بودند، خیلی به شاگردان قم خودشان عقیده داشتند، یک روز به امام عرض کردم:‏ شاگردان شما از درس شما محرومند. ایشان فرمودند: «آنها به مقاماتی رسیده‏اند که‏ وقتی با هم بنشینند بحث کنند دیگر احتیاجی به من ندارند.» در نجف هم که امام درس را شروع کردند، مباحث و مطالب ایشان خیلی نو و‏ تازه بود و لذا فهم آنها برای عده‏ای مشکل بود. یک روز فرمودند: «این حرفها جزو‏ حرفهای عادی من در قم بود و اینجا اینقدر تکرار می‏کنم تا برای شما هم عادی‏ شود». برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۵ (روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۸ / ۳ / ۷۳)

 رساله مجانی به کسی نمی ‏دادند

امام هیچ تمایلی به دنیا و ریاست و مرجعیت نداشتند. پس از فوت مرحوم آیت‏الله‏ بروجردی، امام آخرین کسی بود که برای ایشان مجلس ترحیم برگزار کرد. در حالی که‏ سبقت در برگزاری مجلس ترحیم برای آیت‏ الله بروجردی خود راهی برای کسب‏ شخصیت محسوب می ‏شد. یا در مورد رساله سابقه نداشت که ایشان رساله مجانی در‏ اختیار مردم قرار بدهد در صورتی که این یک امر متعارف و معمولی در بیوت مراجع بود. حتی آقای بروجردی با همۀ عظمتی که داشتند به افرادی که به ایشان مراجعه‏ می ‏کردند رساله مجانی واگذار می‏کردند. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۵؛ روزنامه اطلاعات؛ ۱۴ / ۳ / ۹۶

 چرا اضافه شده؟

امام تمام مخارج زندگیشان را از آغاز که نوشته و خدمت ایشان عرضه می‏‏ شد ماهانه کنترل می ‏‏کردند. یک بار که مخارج راننده را به عرض ایشان رساندیم که ابتدا آقای صانعی خدمت ایشان می ‏‏بردند. یک ماه پول بنزین اضافه شده بود که در ماه های قبل دویست و پنجاه تا چهارصد تومان می‏‏ شد و آن ماه هفتصد تومان شده بود امام قبول نکردند که اضافه آن ماه را پرداخت کنند. فرمودند: «چرا اضافه شده مگر ماه های قبل با حالا چه فرقی می ‏‏کند؟» یکی دو ماه بعد که خدمت ایشان علت زیاد شدن پول بنزین به دلیل سفر خانم به قم یا مورد دیگر توضیح داده شد و برای ایشان مشخص شد که کار واجبی بوده و همینجوری نبوده قبول کردند و دادند. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۵

 از تلفن های دفتر استفاده شخصی نکنید

امام از یک زندگی بسیار ساده برخوردار هستند، آن‏گونه که افراد معمولی جامعه زندگی می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کنند. ایشان با اینکه همیشه مبلغ زیادی از وجوهات اسلامی در اختیارشان هست اما دقت بسیار زیادی روی موارد مصرف آن می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ نمایند. بارها امام به افرادی که در دفتر هستند، به طور خیلی جدی اخطار فرموده ‏اند که راضی نیستم از تلفن های دفتر برای کارهای شخصی ‏تان استفاده کنید؛ به همین جهت هم ما معمولاً برای کارهای شخصی از تلفنهای عمومی و بیرون استفاده می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ کنیم.

در منزل امام حتی یک چراغ اضافه، روشن نمی ‏ماند. بعضی مواقع امام، وقتی که مشغول ملاقات با شخصیتها و افراد بوده ‏اند، به طور اتفاقی متوجه شده ‏اند که مثلاً چراغ دستشویی بی‏‏‏‏ جهت روشن است، بدون آنکه به دیگران امر کنند، خودشان بلند شده ‏اند و آن را خاموش کرده ‏اند. و یا در موقع وضو، یک قطره آب اضافه مصرف نمی ‏کنند و حتی فاصلۀ بین مسح و شستشوی دست راست و چپ، شیر آب را می ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏بندند. امام در مورد جلوگیری از اسراف، و برای صرفه‏ جویی در دخل و خرج و دقت در مصارف، مرتب از طریق آقای صانعی به اعضای دفتر تذکر می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ دهند و گاهی حتی سؤال می‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏فرمایند که چرا مثلاً برای فلان مسأله خرج زیاد شده است، مواظب باشید. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۲؛ حجت الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی، پیام انقلاب، ش ۵۲، ص ۲۵.

 با دار و دسته راه نمی ‏رفتند

امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت می‏‏‏‏‏ کردند. ایشان با دار و دسته ‏ای نمی‏ رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافی متنفر بودند. آقای شیخ حسن صانعی نقل می‏‏‏‏‏ کرد، روزی در قم امام می ‏‏‏‏‏خواستند به دیدن یکی از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هرچه اصرار کردم که به عنوان راهنمایی تا در آن منزل ایشان را همراهی کنم، نپذیرفتند. حجت‏الاسلام والمسلمین حمید روحانی، سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی – ج ۱، ص ۱۴.

 بگذارید من بمیرم

روزی گروه زیادی از اقشار مختلف مردم با امام ملاقات داشتند. وقتی امام وارد حسینیه جماران شدند مردم شروع به ابراز احساسات و شعار دادن کردند. امام بدون توجه به احساسات مردم به طبقه بالای حسینیه خیره شده بودند چون احساس می‏‏ کردند که تغییری در وضع حسینیه پیش آمده است. چند لحظه ‏‏‏ای بدین منوال گذشت تا اینکه امام متوجه مردم شده به ابراز احساسات آنها پاسخ دادند و ملاقات تمام شد و مردم رفتند.

بعد از ملاقات همین که وارد اتاقشان شدند با عصبانیت فرمودند «در حسینیه چه کار می‏‏ کنید؟» آقای رسولی و صانعی گفتند آقا طبقه بالای حسینیه را گچ‏کاری می ‏‏کنیم. امام با عصبانیت فرمودند: «بگذارید من بمیرم و شما بدون اجازه ‏ام این کار را بکنید. تا زنده هستم حق ندارید بدون اجازه من در محدوده زندگی ام کاری انجام بدهید.» ما همان موقع کار را تعطیل کرده و به گچکار گفتیم دست نگه دارید که از این به بعد ادامه کار حرام است و این محل هنوز به صورت نیمه کاره باقی مانده و قابل مشاهده است. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۲؛ حجت ‏الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی، روزنامه رسالت، ۹ / ۳ / ۷۲، ص۵.

 از شما می‏‏ خواهم از من بگذرید

در یکی از همان روزهای اول ورود امام به تهران وقتی امام داشتند از نماز برمی ‏گشتند کنار ایشان بودم و دست مبارکشان در دست من بود. ناگهان ایشان دستشان را از دست من بیرون کشیدند. طوری که حس کردم عمداً دستشان را کشیدند. برای من که عشق عجیبی به امام داشتم این تصور پیش آمد که من چه کار کرده ‏ام که امام با این حالت دستشان را از دستم جدا کردند. حالت گریه به من دست داد و به شدت ناراحت شدم. دیدم نمی ‏توانم تحمل کنم.

خدمت جناب حجت ‏الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن صانعی که پشت در اتاق امام ایستاده بود رسیده و داستان را برای ایشان تعریف کردم که چنین اتفاقی افتاده و من دارم از ناراحتی قبض روح می‏‏ شوم. از آقا بپرسید که آیا از دست من ناراحتی دارند؟ آیا کار بدی کرده ‏ام؟ ایشان به اتاق امام رفته و مطلب را به اطلاع آقا رساندند. آقا فرمودند بیاید تو. رفتم خدمتشان و دستشان را بوسیدم. فرمودند: گویا شما از دست من ناراحت شدید.  

عرض کردم: آقا من فکر کردم شما از من ناراحت شده‏ اید فرمودند: نه. این جور که آقا گفتند مثل اینکه من دستم را از  دست شما کشیده ‏ام دقت نداشتم، در آن شلوغی متوجه نبودم. حالا به هر صورت اگر دستم را از دست شما کشیدم و شما ناراحت شده ‏اید، از شما می‏‏ خواهم که از من بگذرید. عرض کردم که نه آقا من بیشتر ناراحت بودم که شاید شما از من ناراحت شده باشید. موقعی که می‏‏خواستم از خدمتشان مرخص شوم سؤال کردند آیا از من گذشتید؟ محسن رفیق‏دوست – پا به پای آفتاب – ج ۳، ص ۱۴۱.

 نفس مطمئنه

قبل از حادثه فیضیه و نزدیک عید، یک روز صبح زود، در بین راه که می‏‏رفتم اعلامیه‏ هایی را دیدم که به در و دیوار زده بودند. در آن اعلامیه ‏‏ها که از ساواک بود و با نامه ای مختلفی از قبیل جبهه ملی، جمعیت زنان و... بر در و دیوار چسبانده بودند با فحش های رکیکی به امام توهین شده بود. با دیدن این اعلامیه ‏‏ها به شدت ناراحت شدم.

به هر حال به منزل امام رفتم. در آنجا متوجه شدم که بعضی از افراد هم از این اعلامیه‏‏ ها به آنجا آورده ‏اند. در حالی که خیلی ناراحت بودم به آقای صانعی گفتم: «با امام کار دارم.» آقای صانعی آمدن مرا به اطلاع امام رساند و دقایقی بعد امام فرمودند: «بیایید تو». وقتی خدمت امام رسیدم، دیدم ایشان جهت درس دادن، مشغول مطالعه هستند.

این موضوع برای من قدری عجیب آمد که توی این گیر و دار و در این اوضاع و احوال، در حالی که مسایل این قدر به هم پیچیده شده و با وجود این اعلامیه‏‏ ها که همۀ‏ ما را بشدت ناراحت کرده است، چگونه امام بر اعصابشان مسلطند و به مطالعه می ‏‏پردازند. آن هم کتابی  که جزو متون درسی نبود. کتابی که ایشان مطالعه می‏‏ کردند، کتابی بود که مثلاً یکی از علما راجع به یک بحث، مطلبی نوشته بود و امام آن را مطالعه می ‏‏کردند که بیایند آن مطلب را بحث کرده و رد بکنند. من از این روحیۀ عجیب امام در چنین حالتی که ما اصلاً نمی‏توانستیم به کتاب نگاه بکنیم و ایشان با کمال آرامش مشغول مطالعه بودند، تعجب کردم. حجت‏الاسلام والمسلمین طاهری خرم‏آبادی ، گلهای باغ خاطره، ص ۳۵.

 آرامش خاص خودشان را داشتند

وقتی در سال ۶۰ قضیه ترور آیت ‏الله خامنه ‏ای پیش آمد من در تهران بودم همه درمانده بودند که این خبر را چگونه به امام گزارش بدهند آقای (حسن) صانعی از من به عنوان طبیب سؤال کرد اگر من بخواهم این خبر را به امام بدهم شما چه تدبیری را پیشنهاد می‏ کنید؟

فکر کردم و گفتم اگر یک قرص آرام‏بخش در داخل چای ایشان حل کنیم و بعد از نیم ساعت قضیه را مطرح کنیم خوب است آقای صانعی در مورد این کار استخاره کرد و گفت بد است بعد خودشان این قضیه را مضطربانه خدمت امام نقل کرد.

بعد به من گفت فلانی قبل از اینکه مطلب را به امام بگویم امام به من فرمودند در مورد آقای خامنه ‏ای مسأله‏ ای پیش آمده است؟! بعد که تصدیق کردم فرمودند به دکتر معالج ایشان بگویید هر نیم ساعت تمام علایم حیاتی ایشان اعم از حال عمومی فشارخون – تعداد نبض – تنفس و... را به من گزارش کند. امام آرامش خاص خودشان را داشتند. دکتر پورمقدس – از پزشکان معالج امام، پاسدار اسلام، ش ۹۶، ص ۳۸.

 چرا این کار را کرده‏ اند؟

روزی برای تأمین نور کافی و مناسبت فیلمبرداری از برخی از ملاقات های رسمی یا برنامه ‏هایی نظیر پیام نوروزی که در اتاق کار امام انجام می‏‏‏‏ شد، سه نقطه از گچ سقف اتاق را به مساحت 5×5 سانتیمتر زیر تیر آهن ها را تراشیده بودند و می‏‏‏‏خواستند نورافکن ها را به آن نقاط جوش دهند. هنگامی که صبح طبق معمول خدمت امام مشرف شدیم قبل از هر چیز با لحن خشن و تند و قیافه‏ ای ناراحت و مضطرب فرمودند: «این چیست؟ چرا این کار را کرده ‏اند؟»

به عرض رسید برای تأمین نور فیلمبرداری است. بعد از لحظه ‏ای تأمل و سکوت تلخ ادامه دادند، چرا بدون اجازه صاحب‏خانه، این تصرفات را می ‏‏‏‏کنند؟ با این برخورد تند جرأت ادامه کار سلب شد و اصلاً قضیه منتفی و جای آن تعمیر شد. هنگامی که از خدمتشان مرخص شدیم، جناب آقای صانعی با اینکه ده ها سال با امام بودند، به من گفتند: «من در طول عمرم کمتر چنین ناراحتی و تکدر خاطری را در امام دیده ‏ام.» حجت‏ الاسلام والمسلمین رحیمیان، در سایه آفتاب، ص ۵۲ و ۵۳.

 چراغ دیروز هم روشن بوده، چرا؟

روزها امام در یک ساعت ملاقات داشتند، و عده ‏ای برای دستبوسی و یا اجرای صیغۀ عقد می ‏‏آمدند، امام ایجاب را می ‏‏خواندند، و بنده هم طرف قبول بودم. یک روز امام فرمودند: «در حیاط دفتر، چراغ ایوان روشن است، دیروز هم روشن بوده است چرا؟»

اگر امام ده مرتبه از اتاق خارج می‏‏ شدند، حتی برای دو دقیقه هم که شده هربار چراغ را خاموش می ‏‏کردند. آیت‏الله حسن صانعی، روزنامه جمهوری اسلامی – ۱۸ / ۳ / ۷۳.

 اگر غذای دیگری میل داری

یک بار که در نجف نهار و شام منزل امام مهمان بودم، روز بعد که برای ناهار به منزل یکی از دوستان رفتم، امام آن روز سراغ مرا گرفته بودند، فردا به من فرمودند: «اگر شما غذای دیگری میل دارید بگویید درست کنند.» ایشان با این یک جمله چند چیز به من فهماندند: یکی اینکه دیروز بیرون رفتی و نبودی. دیگر آنکه با بزرگواری فهماندند که غذای اینجا همین است! و سوم اینکه خوب قبلاً اطلاع می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏دادی که برای ناهار نیستم. بنده عرض کردم منزل یکی از دوستانم رفته بودم، و این مسایل (سادگی بیش از حد غذا) مطرح نبود. برداشت هایی از سیره امام خمینی(س)، ج ۲.

 لحظه آخر عمر من است

روز آخر پس از نماز ظهر و عصر بود که امام فرمودند: «خانواده را خبر کنید». خانم، دخترها، نوه ‏ها، حاج احمدآقا و خانم ایشان آمدند، امام را دیدند. بعد امام فرمود: «بروید». سپس فرمود: «آقای رسولی و توسلی و صانعی و آشنایان را خبر کنید». خبر کردیم. آنها هم امام را دیدند و رفتند. سپس حاج احمدآقا آمد به امام گفت: «آقا چه طوری؟» امام فرمود: «خوب نیستم و لحظه آخر عمر من است» حاج احمدآقا نتوانست تحمل کند، پیشانی امام را بوسید و از اتاق بیرون رفت. سپس امام فرمود: «آقای صانعی را بگو بیاید». ایشان که آمد، امام به من فرمود: «برو بیرون». و بعد دیگر نمی‏ دانم بین آنها چه گذشت. میریان، رحیم؛ مصاحبه مؤلف.

 هر نیم ساعت به من گزارش کنید

ساعت ۱۱:۳۰ بود که در دفتر با جناب آقای صانعی نشسته بودیم که ناگهان تلفنی زده شد مبنی بر اینکه آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای مورد ترور واقع شده ‏اند. طبعاً این مسأله باعث ایجاد اضطراب و نگرانی در همۀ افراد شد. این خبر بایستی به امام می‏ رسید. جناب آقای صانعی از من به عنوان یک پزشک خواستند که ترتیبی بدهیم تا ضمن رساندن خبر به امام کمترین تأثیر سوئی بر جسم و روح ایشان نداشته باشد.

من به فکرم رسید که یک قرص آرام‏بخش را در چای حل کنیم و خدمت ایشان بدهیم میل بفرمایند، و پس از یک ساعت که اثر دارو ظاهر شد خبر را به صورت خیلی‏ ملایم به ایشان بگوییم. آقای صانعی هم در بدو امر، این مسأله را از من پذیرفتند ولی گفتند: اجازه بدهید استخاره کنم. استخاره بد آمد که ما این روش را پیاده کنیم. بنابراین تصمیم گرفتند خودشان شخصاً بروند و خبر را به امام بگویند. وقتی برگشتند فرمودند: وقتی خدمت امام رسیدم بسیار مضطرب بودم و نمی‏ دانستم چگونه خبر را منتقل کنم. امام سر سجاده نشسته بودند. قبل از اینکه من لب به سخن بگشایم فرمودند: «آقای خامنه ‏ای را ترور کرده‏ اند؟!» وقتی فهمیدم ایشان قضیه را خبر دارند، خیلی آرام شدم.

حالا امام از کجا خبر دارند، با اینکه هیچ کس قبل از آقای صانعی خدمتشان نرفته بود که خبر را به ایشان منتقل کند، من حقیقتاً نمی‏ دانم گویا به ایشان الهام شده بود و فکر کرده بودند آقای صانعی آمده ‏اند خبر ترور آیت ‏اللّه‏ خامنه ‏ای را بدهند. لذا امام زودتر سراغ گرفتند که در حقیقت آقای صانعی را نیز آرام کردند. البته آرامش امام این نبود که در مقابل این واقعۀ ناگوار بی ‏تفاوت باشند. بلکه در عین حال که خیلی هم حساس بودند تحمل بسیار بالایی در برابر ناملایمات و مصائب داشتند. در عین حال بهترین راه را هم برای حل معضلات جستجو می‏ کردند.

لذا از آقای صانعی خواسته بودند که از من بخواهند هر نیم ساعتی ظاهراً علائم حیاتی آقای خامنه‏ ای را به ایشان گزارش کنیم منظور از علائم حیاتی میزان فشار خون، تعداد تنفس، وضعیت شخصی از نظرهوشیاری و بی‏هوشی و تعداد نبض در دقیقه است. اینقدر برای امام مسأله مهم بود که علائم حیاتی را که صرفاً پزشکها می‏ خواهند، ایشان نیز می‏ خواستند بدانند که وضعیت حیاتی آیت ‏اللّه‏ خامنه‏ ای به چه صورت است.[۱]. پورمقدس، مسعود (از پزشکان معالج امام)؛ جمهوری اسلامی؛ ۱۳/۳/۶۹

 حضور ملت برای ما عزت آورده است

روزی حاج احمدآقا، پدر آقای محمود بروجردی داماد امام را برای صرف نهار به منزلشان دعوت کرده بودند. در این مهمانی، آقایان: صانعی، توسلی، جمارانی و دیگر دوستان حضور داشتند. امام به احترام پدر آقای محمود بروجردی پس از اقامۀ نماز در این جمع حضور یافتند. این گردهمایی مصادف بود با سفر آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای به سازمان ملل.

در بین حاضران بحث در مورد بیانات شیوای ایشان در آن سازمان بود. حاضران از بیانات پرمحتوا و با روح آیت ‏اللّه‏ خامنه‏ ای که در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامی عمقی خاص داشت، تعریف می ‏کردند. در این زمان وقتی پدر آقای محمود بروجردی شروع به سخن گفتن کردند، حاضران سکوت کرده و مستمع شدند.

ایشان برای سلامتی امام دعا کردند و عنوان داشتند که از برکت وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی، اینک اسلام عزیز در مجامع بزرگی چون سازمان ملل مطرح می ‏شود، امام با تواضعی خاص خود فرمودند: «این ملت است که راه خود را یافته است و مسئولین هم می‏ دانند چه باید انجام دهند، حال چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت. این حضور ملت در صحنه است که برای ما عزت آورده است». و سپس گفتند: «من مطمئن هستم که ملت ایران در صحنه باقی خواهند بود حتی کیفیت حضور آنان بیش از این نیز خواهد شد.» آشتیانی، علی ‏اکبر؛ پاسدار اسلام؛ ش ۹۳، ص ۲۹.

 

. انتهای پیام /*