ارائه شده در دومین کنگره بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا - 1376

* هاشم هاشم زاده هریسی

مطالعه و تأمل دقیق در اصول تعالیم و فرهنگ عاشورا راهنمای ما به اصول چندی است:

1- اصل پیروی از رضای خدا و مصالح مسلمین

پیمان صلح

امام حسن(ع) در سال 41 به علل مختلفی که در اینجا مورد بحث ما نیست با معاویه متارکه جنگ نمود و قرارداد صلحی در میانشان منعقد شد که از 5ماده تشکیل یافته بود. [1]

1-حکومت موقتاً در دست معاویه باشد؛ با این شرط که بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل و رفتار کند.

2-معاویه حق ندارد بعد از خود امیر و حاکم برای مسلمین تعیین کند و بلکه بعد از وی امام حسن(ع) و اگر آن بزرگوار نبودند برادرش امام حسین(ع) زمام امور مسلمین را به دست خواهد گرفت.

3- سبّ و بد گویی از علی امیر مؤمنان(ع) ممنوع است معاویه موظف است طرفداران خود را از این عمل زشت جلوگیری کند و این لکه ننگین را از دامن تاریخ اسلام بزداید و آن بزرگوار باید به خیر و نیکی یادشود.

4- بیت المال کوفه به معاویه تحویل نشود و معاویه موظف است برای فرزندان شهدا و یاران علی(ع) که در جنگ جمل و صفین به شهادت رسیده اند از بیت المال حقوق پرداخت کند.

5- شیعیان علی امیرمؤمنان در تمام شهرها و بلاد اسلامی از تعدی، تجاوز و آزار عمال معاویه در امان باشند. [2]

نقض پیمان

از آن تاریخ که قرار داد صلح نوشته شد، معاویه هرگز به مواد و شرایط عهدنامه عمل نکرد و حتی یک مورد از آن قرارداد اجرا نشد ولی در اوائل تا حدی با سیاست، نرمش و تزویر عمل می کرد و بر نقض پیمان تصریح نمی کرد فقط با اجرای آن تعلل می ورزید ولی بعد از تسلط کامل مخصوصاً بعد از شهادت حضرت امام حسن(ع) صریحاً نقض پیمان نمود و در یک سخنرانی عمومی به صراحت گفت:

 «و کل شرط شرطته فتحت قدمی هاتین»؛ هر شرطی که با حسن بن علی کردم و هر پیمانی که با او بستم اینک همه آنها را زیر پا می گذارم.

آنگاه معاویه سیاست ارعاب، سرکوب و قلع و قمع شیعیان و دوستداران علی را با تمام شدت و خشونت آغاز نمود. او و عمال و مزدورانش در تمام نقاط بلاد اسلامی، شیعیان و یاران علی(ع) و دوستداران اهل  بیت را هر کجا پیدا کردند با فجیعترین وضع به قتل رسانیدند. سربریدند. به دار آویختند. مثله کردند. اموالشان را غارت نمودند. زنان و کودکانشان را از دم شمشیر گذراندند. به صرف اتهام،  خون انسانهای پاک و بی گناه را می ریختند و نابودشان می کردند. یاران مخلص پیامبر، شخصیتهای سرشناس اسلام همچون: «حجر بن عدی»، «عمر بن حمق خزاعی»، «عبدالله بن یحیی حضرمی»، «رشید هجری»، «جویریة بن مسهر» و دهها و صدها انسان صالح، وارسته، باتقوا، زاهد، عالم و عابد را صرفاً به جرم ولای علی(ع) به سیاهچالها انداختند و به قتلشان رساندند و تاریخ اسلام را ننگین و لکه دار ساختند.

از همه اینها بدتر و برای اسلام و مسلمین خطرناکتر اینکه: علی رغم ماده دوم صلحنامه، فاسدترین، پست ترین و پلیدترین انسانهای روی زمین یعنی فرزند خود، یزید را به ولایتعهدی و خلافت تعیین نمود و با زور و فشار از مسلمانان برای وی بیعت می گرفت. به استانداران و فرمانداران بلاد و شهرها بخشنامه کرد که از هر طریقی که باشد مردم را به بیعت یزید وادار کنند و تا بیعت نکردند رهایشان نسازند و خود وی نیز به شهرهای بزرگ و مرکزی اسلام سفر می کرد، در اجتماعات بزرگ صحبت می نمود و مردم را به بیعت یزید وامی داشت، به افراد سرشناس و شخصیتهای اسلامی شخصاً نامه می نوشت و با اصرار و الحاح و با تهدید و تطمیع از آنها می خواست که با  یزید بیعت کنند تا آنجا که  نامه ای نیز به امام حسین نوشت و فرزند پیامبر را به بیعت با یزید دعوت کرد و این کار خطرناک و اسلام برانداز را از سال 56 با تمام قدرت آغاز نمود و تا پایان عمرش در سال 60 با شدت و حدت ادامه داد و این امر یعنی تخلف از قرارداد مشترک وی با امام حسن(ع). بیعت گرفتن برای فرزند خود بدعتی بود که اولین بار به وسیله معاویه در اسلام به وقوع پیوست. [3]

اینها عواملی بود که زمینه قیام عاشورا و مقدمات آن را فراهم می ساخت و فرزند پیامبر را در برابر این فجایع، مظالم و پیمان شکنی به قیام و انقلاب وا می داشت چنانکه امام حسین در پاسخ خود به نامه معاویه به این حقیقت اشاره نموده و صریحاً از آن خبر داده است.

نامه معاویه به امام حسین(ع) و پاسخ آن

گفته شد که یکی از جنایتها و خیانتهای بزرگ معاویه در اسلام این است که فرزند خود یزید را بعد از خود به خلافت برگزید و با زور و فشار و تزویر از مردم برای وی بیعت می گرفت و مردم نیز عده زیادی از ترس جانشان و عده دیگر به طمع مال و منال و مقام و گروه سومی از سر ناآگاهی و برداشت غلط از اسلام و خلافت اسلامی، زیر بار این بیعت ننگین رفتند و این طوق لعنت را بر گردن مسلمین انداختند جز عده معدودی از خواص و شخصیتهای سرشناس اسلامی که از این بیعت شوم امتناع ورزیدند که مهمترین آنها حسین بن علی(ع) بود و این امر معاویه را نگران می ساخت، بدین جهت به آن حضرت نامه ای نوشت و مزدورانه به ظاهر توأم با حرمت و محبت آمیخته با به اصطلاح نصیحت و تهدید، آن حضرت را به سازش و سکوت در برابر حکومت خود و فرزندش یزید دعوت کرد.

امام حسین(ع) در پاسخ وی نامه مفصلی نوشت و نظر و تصمیم نهایی خود را در مورد جنایات معاویه و ولایتعهدی یزید روشن ساخت:

امام در نامه خود نخست مطالبی که سخن چینان چاپلوس و فریبکار جهت تقرب به پیشگاه معاویه علیه وی گزارش کرده بودند، دروغ محض و بی اساس، فریبکارانه و چاپلوسانه خواند. آنگاه نوشت: من تاکنون علیه تو حرکتی نکرده ام. به جنگ تو برنخواسته ام و سکوت اختیار کرده ام. حالا احساس می کنم، سکوت در برابر جنایتها و خیانتهای تو و در مقابل فجایع و مفاسد اعوان شیطان و حزب منحرف و آلوده به گناه تو، گناه بزرگی است که من باید از این عمل استغفار کنم و به جبران آن بپاخیزم و سپس شروع کرد، فجایع و مظالم معاویه را یکایک شمرد و نوشت:

 «الست قاتل حجر و اصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فقتلتهم ظلماً و عدواناً من بعد ما اعطیتهم المواثیق الغلیظة...»

هان  ای معاویه! مگر تو همان کس نیستی که حجر بن عدی و یاران باتقوا و پارسای او که اهل دعا و مناجات بودند و جز امر به معروف و نهی از منکر جرمی نداشتند با زجر و شکنجه کشتی. عمر بن حمق خزاعی آن بنده صالح خدا و صحابه پیر رسول خدا را که عمر خود را در راه عبادت خدا سپری و جسمش را با رنج عبادت فرسوده ساخته بود سر از پیکر پیر و ضعیفش جدا ساختی و عبدالله حضرمی را که جز شیعه علی بودن گناهی نداشت، سر از پیکر پاکش جدا کردی و زشتتر اینکه به همه آنها امان دادی و پیمانت را با سوگندهای غلیظ استوار کردی و آنها به عهد و سوگند تو اعتماد نمودند و تسلیمت شدند ولی تو بدترین و زشتترین گناه و پستترین عمل را مرتکب شدی، همه عهدها و سوگندهایت را زیر پای نهادی و پیمان شکنی کردی. همه آن انسانهای پاک و بی گناه را با فجیعترین وضع سر بریدی.

ای معاویه مگر تو همان نیستی؟ که زیاد بن سمیه را به این عنوان که پدرت بامادرش زنا کرده، او را بر خلاف فقه و شریعت اسلامی به خاندان ابوسفیان لاحق کردی و برادر خود خواندی. آنگاه او را بر جان و مال و ناموس مسلمین مسلط ساختی که انسانهای پاک و بی گناه را از دم شمشیر ستمش گذرانید. دست و پایشان را برید و سر از تنشان جدا نمود و بر دارشان آویخت و بعد از شمارش فجایع معاویه نوشت: «کانک لست من هذه الامة و لیسوا منک»؛ گو اینکه تو از امت اسلام نیستی و آنها نیز از تو نیستند.

سپس به مواردی از نامه معاویه اشاره و به نقد آنها پرداخت و نوشت:

تو در نامه خود مرا نصیحت کرده و نوشته ای که «لاترد هذه الامة فی الفتنة» یعنی این امت را به فتنه و فساد مینداز! هان ای معاویه من برای اسلام و مسلمین فتنه و فسادی بزرگتر از حکومت تو نمی دانم! «و انی لا اعلم فتنة لها اعظم من امارتک علیها» باز ناصحانه نوشته ای که مصالح دین و امت پیامبر را رعایت کرده، با تو مبارزه نکنم. ای معاویه به خدا سوگند من عملی بهتر و بافضیلت تر از جهاد و مبارزه با تو نمی دانم و مخالفت با تو موجب تقرب به پیشگاه خدا است و اگر آن را ترک کنم، گناه کرده ام و باید توبه و استغفار کرده، از پیشگاه خدا معذرت بطلبم. «انی و الله ما اعرف افضل من جهادک...»

آنگاه در پایان نامه به موضوع اصلی یعنی به بزرگترین بدعت و خیانت معاویه که ولایتعهدی یزید بود، پرداخت و نوشت:

فاتّق الله یا معاویه و استیقن بالحساب و اعلم ان الله لیس بناسٍ لک قتلک بالظنة و اخذک بالتهمة و امارتک صبیا یشرب الشراب و یلعب بالکلاب...»ای معاویه از خدا بترس و به روز کیفر باور کن و بدان که خداوند فجایع و مظالم تو را هرگز فراموش نمی کند که با ظن و گمان دست به قتل و کشتار اولیای الهی می زنی و با محض تهمت و افترا انسانهای پاک و بی گناه را به بند می کشی و از همه مهمتر اینکه بچه ای را بر مسلمانان امیر و حاکم قرار دادی که هنرش میگساری و سگ بازی است. بدان که با این عمل ناپسندت خود را به خشم الهی مبتلا ساختی و دینت را ضایع و امت اسلامی را تباه کردی و در امانت مسلمین خیانت ورزیدی!!

امام در نامه خود یک جمله نیز دعا نمود و عرضه داشت: «و اسئله التوفیق لما یحب و ترضی»؛ و ازخداوند می خواهم مرا به آنچه دوست دارد و رضایتش در آن است موفق بدارد. [4]

تعالیم و فرهنگ عاشورا در نامه امام

امام در این نامه مهم که طلیعه و پیش مقدمه قیامش می باشد به نکات مهمی اشاره کرده است که ما آنها را به عنوان اصول فرهنگ قیام عاشورا و تعالیم آن در اینجا ذکر می کنیم:

1-امام حسین به عنوان رهبر یک قیام جاودانه بشری از صفات برجسته و عالیه روحی و اخلاقی ویژه ای برخوردارست که نشانه هایی از آن در این نامه مشاهده می شود: «شجاعت، صداقت، صراحت و هوشیاری»

معاویه برای امام یک نامه مزورانه و بظاهر محترمانه، ناصحانه و با محبت می نویسد اما امام با هوشیاری و روشنبینی خاصی که دارد، فریب این ظاهر سازیها و فریبکاریهای معاویه را نمی خورد و خود را در برابر این محبتهای دروغین نمی بازد، نامه صریح و دندان شکنی برای وی می نویسد، با صراحت و صداقت و دور از هر نوع فریبکاری و ظاهرسازی و با شهامت و شجاعت کامل در برابر یک حاکم ستمگر و خونریز می ایستد و پرده از روی جنایتها، خیانتها، بدعتها و انحرافات او برمی دارد و به صراحت از یک قیام قریب الوقوع علیه مظالم و مفاسد او خبر می دهد!!

یعنی که شایستگی، وارستگی، احساس مسؤولیت در برابر امور مسلمین، هوشیاری، صداقت، صراحت، شجاعت، شهامت و صفات عالیه و برجسته روحی و اخلاقی در حاکم و رهبر اسلامی از شرایط لازم و ضروری و از فرهنگ و تعالیم عالیه قیام عاشوراست.

و ما همه این صفات والا و عالیه را که در وجود رهبری عاشورا متجلی است، به پیروی از رهبر عاشورا در رهبری انقلاب اسلامی یعنی حضرت امام خمینی نیز به وضوح مشاهده می کنیم و رمز پیروزی آن بزرگوار را نیز در داشتن همان شایستگیها و صفات عالیه روحی می دانیم که در سیره و روش رهبری آن بزرگوار و صحایف نورش شاهد فراوان دارد که ذکر آنها موجب طولانی شدن مقاله خواهد بود و به علت ظهورش نیاز به نقل شواهد هم ندارد و اختصاراً به اشارت، کفایت می شود.

2- امام در نامه خود چند مورد از مفاسد مظالم و جنایات مهم معاویه را بازگو می کند که عبارتند از:

2-1 قتل و کشتار ظالمانه و بی رحمانه انسانهای پاک و بی گناه. «فقتلتهم ظلماً و عدواناً»

2-2- مسلط کردن افراد ستمگر و فاسد بر جان و مال مسلمین. «سلّطته علی اهل الاسلام»

2-3- ایجاد تشکیلات ظلم و فساد، تأسیس حزب منحرف و فاسد و سازماندهی اعوان ظلم و یاران شیطان. «حزب الظلمة و اعوان الشیطان الرجیم»

2-4- امیر و حاکم قرار دادن یک انسان پلید و شرابخوار و جوان خام و فاسد بر مسلمین. «امارتک صبیاً یشرب الشراب...»

2-5- بدعت گذاشتن در شریعت اسلام مانند استلحاق زیاد و استخلاف فرزند. «ترکت سنة رسول الله»

2-6- نقض عهد و پیمان شکنی. «و لقد نقضت عهدک، ما وفیت بشرطٍ»

2-7- خیانت بر امت. «غششت رعیتک»

2-8- تخریب و تباه ساختن دین خدا و امانت الهی. «اخربت امانتک»

2-9- ضایع کردن و به تباهی کشاندن امت اسلامی. «اضعت الرعیة»

2-10- ارتداد و خارج شدن از دین خدا و جدا شدن از امت اسلامی. «کانک لست من هذه الامة، تبرّات دینک»

یعنی در فرهنگ و تعالیم عاشورا و مکتب حسین، مبارزه با هر یک از این مفاسد و زدودن آنها از دامن اسلام و امت اسلامی در هر عصری از هر کسی صادر شود، برای هر فرد مسلمان فرض واجب است. این همان فرهنگ «ظلم و فسادزدایی» از جامعۀ بشری است که از «تعالیم عالیه عاشورا» می باشد.

3- امر به معروف و نهی از منکر در برابر حاکمان ظالم، خائن و فاسد و مبارزه با مفاسد، مظالم و خیانتهای آنها در اسلام از هر عمل و عبادتی بافضیلتتر و از اهم واجبات الهی است و ترک جهاد و قیام علیه حکومت ظلم و جنایت و سکوت در برابر آنکه موجب گستاخی ظالم و گسترش ظلم و فساد در جامعه گردد، از گناهان بزرگ است که فقط توبه و شکستن سکوت و قیام بی امان علیه آن، می توان این گناه بزرگ و ننگ آور را از دامن انسان بزداید و این خود از فرهنگ و تعالیم عالیه قیام عاشورا است که امام عاشورا درنامه خود صریحاً به آن پرداخته است.

4- از نظر امام حسین(ع) حکومت افراد فاسد، خائن و ستمگر در اسلام عظیمترین فتنه و بلیه و بزرگترین عامل فساد و تباهی امت اسلام است و قیام علیه آن، وسیله تقرب به پیشگاه الهی است و سکوت در برابر آن، موجب خشم خدا است.

5- در این نامه نیز به نقض عهد و پیمان شکنی معاویه بیشتر تکیه می کند و آن را به باد انتقاد می گیرد و این همان «فرهنگ وفای به عهد و پیمان» است که در اسلام به آن تأکید شده و از تعالیم عالیه عاشورا نیز می باشد زیرا قیام عاشورا فریادیاست  بر نقض عهد و پیمان.

6- یک حکم فقهی نیز از این نامه استفاده می شود و آن عبارت است از: «وجوب اعتراض بر مفاسد حاکم فاسد و حرمت سکوت در برابر آن» و این نیز از تعالیم فقهی فرهنگ عاشوراست.

7- انگیزه، ملاک و اساس قیام و انقلاب باید فقط رضای خدا باشد با اذن، فرمان و رضای الهی آغاز شود و با رضای او نیز پایان پذیرد از خدا آغاز شود و به خدا برسد و از آغاز تا پایان در مسیر مستقیم الهی قرار گیرد زیرا حق، عدل، حکمت، ارشاد، هدایت، صلاح و فلاح بشریت فقط در رضای الهی نهفته است و جز آن، ضلالت و گمراهی است و از اساس و شالوده محکم و استواری برخوردار نیست. این است که امام در آستانه قیامش که در این نامه از آن خبر می دهد توفیق حرکت در راه خدا و جلب رضای او را از پیشگاه الهی می طلبد و در اکثر بیاناتش که در فرازهای آینده ملاحظه خواهید فرمود، بر این امر تأکید می کند و بدین گونه قیام خود را بر اساس رضای الهی پی می ریزد.

2- فرهنگ طاغوت ستیزی و طاغوت زدایی

معاویه در سال 41 هجری قمری با امام حسن(ع) پیمان صلح منعقد نمود و در سال 56 بر خلاف مفاد قرارداد، فرزند خود یزید را به ولایتعهدی برگزید و از مردم با زور و فشار برای وی بیعت گرفت و در نیمه رجب سال 60 از دنیا رخت بربست و یزید به جای وی بر حکومت و خلافت نشست و به تمام استانداران و فرمانداران خود نوشت که از مسلمین بلاد و شهرها به هر طریقی که باشد برای وی بیعت بگیرند و نامه ای نیز به عموزاده خود ولید بن عتبه استاندار مدینه نوشت که از مردم مدینه و مخصوصاً از سه شخصیت سرشناس، حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر برای وی بیعت بگیرد و این نامه روز 26 رجب یعنی 11 روز بعد از مرگ معاویه به دست استاندار مدینه رسید او نیز شتابان و شبانه پیکی به دنبال این سه شخصیت سرشناس اسلامی فرستاد و آنها را به استانداری دعوت نمود. آنها در آن هنگام در مسجد رسول الله بودند. پیک ولید، خبر دعوت را در مسجد به آنان ابلاغ نمود و آنها از این دعوت نابهنگام شگفت زده شدند. امام یک جمله کوتاه و معناداری فرمود که هم از علم، آگاهی، هوشیاری، سیاست و کیاست آن بزرگوار حکایت می کند و هم عزم قاطع و اراده راسخ آن بزرگوار را در این امر مهم روشن می سازد. امام فرمود: «اری طاغیتهم قد هلک»[5] ؛ من فکر می کنم که طاغوتشان یعنی معاویه به هلاکت رسیده، ما را برای بیعت با فرزند وی یزید دعوت می کند. امام شخصیت واقعی یزید را در یک کلمه ترسیم نمود و پدر او را «طاغوت» نامید که یزید نیز قهراً «طاغوت بن طاغوت» خواهد بود!

امام با این جمله کوتاه عزم راسخ و موضع قاطع خود را در برابر حکومت و بیعت یزید مشخص نمود. زیرا بنا به نظر امام، یزید طاغوت بن طاغوت است و قرآن نیز تکلیف انسانها را در برابر طاغوت به صراحت مشخص نموده است. کلمه طاغوت در قرآن هشت بار به کار رفته، آدمی را به اطاعت خدا دعوت کرده، از اطاعت طاغوت شدیداً و اکیداً بر حذر داشته و فرموده است: «فاجتنبوا الطاغوت»[6]  از اطاعت طاغوت اجتناب کنید و از آن دوری گزینید.

و باز فرموده است: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها...»[7] ؛ هر کس حکومت طاغوت را نفی کند و به خدا ایمان بیاورد: در حقیقت به ریسمان محکم و ناگسستنی چنگ زده است.

در این آیۀ شریفه و آیۀ بعدی آن، ایمان به طاغوت و پیروی از حکومت طاغوت، در مقابل ایمان به خدا قرار گرفته است و این بدین معناست که:

اولاً: هر کس به خدا ایمان داشته باشد؛ نمی تواند زیر بار حکومت طاغوت برود و از آن پیروی کند و این دو ضد هم و در مقابل هم قرار دارند. پذیرفتن یکی از آن دو انکار و نفی دومی را لازم گرفته است. ایمان به خدا با ایمان به طاغوت در یک جا جمع نمی شود.

ثانیاً: ایمان به خدا نور است و انسان جامعه انسانی را به سوی نور و سعادت می برد و ایمان به طاغوت نیز ظلمت و تاریکی است که جامعه را به سوی ظلمت و فساد سوق می دهد. نور و ظلمت یکجا و در یکدل قابل جمع نیست.

بنابراین توضیح، کسی که به خدا ایمان دارد، نمی تواند به طاغوت ایمان داشته باشد و آن را بپذیرد و از آن پیروی کند. امام حسین(ع)، سرور و اسوه مؤمنان است و دل او مالامال از ایمان به خدا است. معاویه از نظر وی طاغوت و فرزندش یزید نیز طاغوت بن طاغوت است. پس چگونه می تواند با یزید بیعت و از او اطاعت و از حکومت او پیروی کند؟ هرگز ایمان به خدا و بیعت با یزید قابل جمع نیست آن هم در دل پاک، نورانی و با ایمان حسین(ع)، این است که حسین(ع) با این جمله کوتاه یعنی طاغوت نامیدن معاویه، عزم و اراده قاطع و تصمیم نهایی خود را در برابر حکومت او و حکومت فرزندش یزید، کاملاً روشن می سازد و این همان «فرهنگ طاغوت ستیزی و طاغوت زدایی» است. که از مهمترین و برجسته ترین «تعالیم فرهنگ عاشورا» است.

3- فرهنگ مقاومت و مبارزه مستمر حق با باطل

گفتیم که معاویه در نیمه رجب سال 60 از دنیا رفت و یزید جای وی نشست و نامه ای به ولید بن عتبه استاندار مدینه نوشت و از وی با تأکید خواست که از مردم مدینه مخصوصاً از حسین بن علی(ع) برای وی بیعت بگیرد. نامه روز 26 رجب به دست ولید رسید و او با مشاوره مروان بن حکم، شبانه امام را به استانداری دعوت کرد و مسئله را با آن حضرت در میان گذاشت و امام در پاسخ ولید، چنین اظهار داشت:

«اَیّها الاَمیرُ انّا اهلُ بَیتِ النُبوّة وَ مَعدِنُ الرَّسالة وَ مَختَلَفُ الملائِکَة وَ مَحبِطُ الرَّحمة بِنا فَتَحَ الله وَ بِنا یَختِم وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الخَمرِ وَ قاتِلُ النَفسِ المُحتَرَمِه و مُعلِنٌ بِالفِسقِ وَ مِثلی لا یُبایِعُ مِثلَهُ»[8] ؛ ای امیر! ما از خاندان نبوت و محور رسالت الهی هستیم که فرشتگان بر آن خانه رفت و آمد می کردند. محل نزول رحمت الهی بود. اسلام بوسیله ما خاندان آغاز گردیده، بوسیله ما نیز به آخر می رسد و یزید مردی است، شرابخوار، آدم کش که انسانهای محترم و بی گناه را به قتل می رساند و آدم فاجری است که علناً فسق و فجور و گناه مرتکب می شود و بی باکانه حدّ و مرز الهی را می شکند. آیا برای مثل من: فرزند پیامبر حامل نبوت و رسالت الهی شایسته است که با انسان پلید و فاسدی مثل یزید بیعت کند؟! با بیعت خود، تمام مفاسد و مظالم او را امضأ کند؟!

از این سخن چند مطلب مهم استفاده می شود که هر کدام آنها از «تعالیم عالیه و فرهنگ عاشورا» به شمار می رود:

1- امام در چند جمله کوتاه، با صراحت، شجاعت و قاطعیت، عزم راسخ و تصمیم قاطع خود را در رابطه با بیعت یزید اعلان می دارد و هیچ گونه ترس، تزویر، سیاستبازی، فریبکاری و عافیت طلبی را در امر مسلمین روا نمی دارد و تکلیف همه را روشن می کند که حسین فرزند پیامبر هرگز با یزید فاسق و فاجر بیعت نخواهد نمود یعنی که «قاطعیت و شجاعت و صراحت از تعالیم و فرهنگ عاشورا است».

2- امام علت عدم بیعت با یزید را نیز خیلی فشرده و محکم با استدلال و منطق و با استناد به عقل و وجدان انسانی بیان می کند که یزید یک آدم فاسد، فاسق، فاجر، آدم کش است و شایستگی حکومت بر مسلمین را که حکومت صالحان و شایستگان است، ندارد. بیعت حسین با یزید بیعت خیر و صلاح با شر و فساد است و تسلیم نیکیها، زیباییها و ارزشها در برابر بدیها، زشتیها و پستیها است که این خود خلاف عقل، منطق و وجدان انسانی است. عقل، عدل، شرع و انصاف چنین اجازه را برای انسانهای عادی نمی دهد تا چه رسد به بهترین و شریفترین انسانها یعنی حسین فرزند پیامبر و او آماده است به حکم عقل و شرع، این حقیقت را با خون خود امضا و به عنوان فرهنگ عاشورا به جهان اعلان و منشور کند.

3- امام سخن زیبای خود را با جمله «مِثلی لا یُبایِعُ مِثلهُ» پایان می بخشد و با به کار گرفتن کلمه «مثل» قیام خود را از حالت موردی، فردی و شخصی بودن خارج می کند و به صورت یک اصل کلی و قانون عقلی مطرح می کند که مسأله مربوط به دو فرد با مشخصات خاص خود یعنی حسین فرزند علی و یزید فرزند معاویه نیست بلکه یک اصل کلی و یک قانون عقلی حاکم بر جهان بشری است. امام با این بیان کوتاه و شیوا دو جبهه و جناح متضادی را ترسیم می کند که از آغاز تاریخ بشریت تا پایان آن در برابر هم قرار دارند. جبهۀ حق و جبهۀ باطل، جبهۀ عدل و جبهۀ ظلم، جبهۀ نور و جبهۀ ظلمت، جبهۀ صلاح و جبهۀ فساد و بالاخره جبهۀ تمام نیکیها و زیباییها و جبهۀ تمام بدیها و  زشتیها که قرآن این دو جبهه یا جناح را به عنوان «طیبات و خبیثات» و  یا «شجره طیبه و خبیثه» تعبیر آورده است. در سخن امام سمبل جناح اول، امام حسین از خاندان وحی، نبوت، رسالت است و سمبل جبهه دوم نیز یزید شرابخوار و آدم کش از خاندان بنی امیه است. این دو جناح تا قیامت در برابر هم صف آرایی دارند و آشتی ناپذیرند. بیعت حسین با یزید، تسلیم جناح حق در برابر جناح باطل است و این برخلاف سنت و شریعت الهی است. شایسته نیست که حق در برابر باطل و عدالت در برابر ظلم و... تسلیم و خوار شده با آن بیعت کند، آنهم با دست فرزند شایسته و شجاع پیامبر یعنی حسین بن علی(ع)، حسین سمبل و پیشوای جناح حق و پرچمدار جبهه عدل است. هرگز با تسلیم در برابر یزید به امت و جبهه خود، خیانت نمی ورزد و این چکیده و جان سخن تاریخی امام در آغاز قیام عاشورا ست.

4- از آنچه گفته شد چنین استفاده می شود که قیام عاشورا، قیام یک فرد علیه فرد دیگر  و یا گروهی علیه گروه دیگر، در مقطعی از تاریخ نیست که با پایان همه آنها، پایان پذیرد. بلکه یک مکتب است. مقابله همه خوبیها با همه بدیها  و مبارزه ارزشها با ضد ارزشها است. قیام حق علیه باطل و نبرد اسلام با کفر است که تا قیام قیامت ادامه داردو این همان حقیقت است که خداوند در قرآن مجید بیان داشته، می فرماید:

 «قَد کانَ لَکُم ایَةٌ فی فِئَتین فئَةٌ تُقاتِلُ فی سبیل الله و َ اُخری کافِرَةٌ» [9]

به راستی در مبارزه دو گروه معارض برای شما عبرت و درس آموزنده ای است. یکی در راه خدا می جنگد و گروه دوم نیز کافر است(که در راه کفر و شیطان جنگ می کند).

در این آیه شریفه خداوند مبارزه مستمر دو جبهه حق –باطل و ایمان- کفر را به عنوان آیه و عبرت انسان ترسیم می کند که سخن امام تفسیر این آیه شریفه و عمل امام یعنی قیام عاشورا مصداق بارز و عملی آن است.

5- امام در آغاز سخنش اهل بیت پیامبر را معرفی، عظمت و فضیلت آنان را بیان می کند و همچنین در بسیاری از بیانات و منشورات قیام خود به معرفی و تجلیل اهل بیت می پردازد و این بدین معنا است که «شناخت اهل بیت پیامبر و محبت آنان و پیروی از آنان از مهمترین تعالیم و فرهنگ عاشورا ست».

4-فرهنگ پیشگیری از جرم و فساد قبل  از وقوع آن

امام که جهت بیعت با یزید به استانداری احضار و بیعت یزید را با صراحت و قاطعیت رد نمود، روز دیگرش، مروان بن حکم با وی ملاقات نمود و او را به بیعت با یزید تشویق و به اصطلاح نصیحت می نمود. امام در پاسخ وی سخنی فرمود که بخش دیگری از ابعاد حادثه عاشورا  و علل عدم بیعت با یزید را روشن می سازد و نکات مهمی از تعالیم و فرهنگ عاشورا را ارائه می دهد.

امام در پاسخ مروان بن حکم چنین فرمود:  «اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیه راجِعونَ و عَلی الاِسلامِ السَلامُ اذا بَلَیتِ الاُ مَّة بِراعٍ مِثل یزید» ما از خداییم و به سوی او بر می گردیم و بر اسلام، سلام آنگاه که اسلام به زمامداری همچون یزید دچار شود!!

سپس اضافه نمود: «فَقَد سَمِعَت جَدّی رسول الله یَقولُ الخِلافَه مُحَرّمه علی آل اَبی سفیان فَاذا رَأیتُم معاویهَ علی مِنبری فابقروا بَطنَه وَ قَد راهُ اَهل المَدینَة عَلی المِنبَر فَلَم یَبقَروا فَابتَلاهُم بِیزید الفاسِق» [10] من از جدم رسول خدا شنیدم که خلافت برای خاندان ابوسفیان حرام است، هر وقت معاویه را در روی منبر من دیدید، شکم او را بشکافید. اهل مدینه، معاویه را در بالای منبر پیامبر دیدند و دل او را نشکافتند، در نتیجه به خلافت فرزند پلید او یزید دچار شدند.

از این سخن که امام در پاسخ مروان و در مقام رد بیعت یزید ایراد فرموده است، چند نکته مهم استفاده می شود:

1- امام سخن خود را با جمله استرجاع(انا لله...) که در مرگ و یا وقوع مصیبت بزرگی به کار می رود، آغاز می کند و سپس با لحن وداع، به اسلام، سلام می گوید و معنای این دو جمله در  این مقام این است که حکومت یزید و افراد ظالم، فاسد و منحرفی همچون یزید مصیبت بزرگ و جبران ناپذیری است در اسلام و موجب سقوط و نابودی اسلام است. در این صورت باید با اسلام وداع و خداحافظی نمود و در مرگ آن گریست زیرا اسلام آئین حق و عدالت است و حاکمیت تقوا، فضیلت و ارزشها است و حکومت یزید و یزیدیان، حکومت ظلم و فساد و ضد ارزشهاست و قهراً اسلام را از مسیر اصلی خود منحرف ساخته و به ضد خود تبدیل خواهد نمود که در این صورت دیگر اسلام نیست آنچه که هست ضد اسلام و برای نابودی اسلام است، منتها به نام اسلام علیه اسلام که متأسفانه امروز در خیلی از کشورهای اسلامی شاهد اسلام انحرافی علیه اسلام محمدی هستیم امام حسین(ع) در آن روز این فاجعه را پیش بینی نموده، به صورت یک اصل کلی برای ما بیان داشته، اعلان خطر کرده است که سکوت در برابر حاکم فاسد و منحرف، راضی شدن و تن دادن به نابودی اسلام است و قیام علیه آن، زنده کردن اسلام و نجات مسلمین است! این خود از حساسترین و زنده ترین «تعالیم فرهنگ عاشورا» است.

2-یکی دیگر از علل عدم بیعت امام با یزید این است که چون حکومت افراد فاسد و منحرف در اسلام موجب مرگ و نابودی اسلام است، بنابراین، حسین فرزند پیامبر نه تنها حکومت یزید را تأیید نمی کند بلکه در راه حفظ و نجات اسلام با حکومت یزید که عامل نابودی اسلام است مبارزه می کند زیرا آنجا که اصل اسلام در خطر باشد، تقیه، ترس از جان و مال و هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست و جایز و روا نبودن تقیه در این شرایط، یک حکم فقهی است که از سخن امام حسین و سیره آن بزرگوار در قیام عاشورا استفاده می شود و از دیگر اصول «تعالیم و فرهنگ عاشورا» است.

3-علت دیگر بیعت نکردن حسین(ع) با یزید و قیامش علیه حکومت او این است که پیامبر خدا حکومت را برای آل ابوسفیان تحریم کرده است که یزید پست ترین، فاسدترین و پلیدترین آنها است. آیا حسین می تواند بر خلاف دستور صریح جد بزرگوارش با یزید  بیعت کند و حکومت ممنوعه او را به رسمیت بشناسد؟! اگر حکم رسول خدا با حکومت یزید در جامعه اسلامی نقض گردد، فرزند شجاع او حسین(ع) می تواند با بیعت خود مهر تأیید بر آن بگذارد؟ یا سکوت اختیار کند و علیه او قیام نکند؟!هیهات و هرگز!! از سیره و سخن امام حسین در اینجا یک حکم فقهی مهمی استفاده می شود و آن اینکه: حکومت افراد و خاندان فاسد و منحرف بر مسلمین، از نظر اسلام و فرهنگ عاشورا حرام است و بر امت اسلام واجب است که علیه آن قیام کنند.

4-امام در مقام رد بیعت یزید و بیان علت آن، یزید را به تنهایی مورد توجه قرار نمی دهد بلکه به سخن خود عمومیت می دهد و آن را به صورت یک اصل کلی و پیام عام طرح می کند و می فرماید: «مثل یزید» و این تعبیر عام و ادبی، هم در فراز قبل به کار رفته و هم در همین فراز از سخن امام و به این معنا است که در هر عصر و زمانی و در هر نقطه ای از کشورهای اسلامی اگر افراد پلید، فاسد، پست، عیاش و کیاف، ظالم و ستمگری همچون یزید، زمام امور مسلمین را به دست گیرد، برای اسلام مصیبت عظما و خطر قطعی است و موجب انحراف و نابودی اسلام و سقوط امت اسلامی است و باید مسلمین، حسین گونه علیه او بپاخیزند و این خطر حتمی را از سر راه اسلام و امت اسلامی بردارند و این همان «فرهنگ و منشور عالی عاشورا» و فریاد بیدادگر و پیام جاودانه حسین است که از مدینه جدش در آغاز قیامش برای امت اسلام در تمام قرون و اعصار، صلا می دهد و پیام خونین می فرستد!!

5- امام در این گفتار کوتاه به یک اصل مهم مربوط به بهداشت و سالم سازی جامعه اشاره می کند  و آن اینکه «قبل از وقوع و یا تشدید جرم و فساد در جامعه، باید از پیدایش و گسترش آن پیشگیری شود» و اگر این پیشگیری انجام نشود، جرم و فساد در جامعه اتفاق می افتد. سپس گسترش پیدا می کند و همه جا را فرا می گیرد و در جامعه ریشه می دواند. آنگاه اصلاح و جبران آن به آسانی میسر نخواهد بود. چنانکه در تاریخ اسلام و در جامعه مسلمین وقتی معاویه زمام امور مسلمین را بدست گرفت و در جای پیامبر و روی منبر پیامبر نشست و این فساد بزرگ دامنگیر جامعه اسلامی گردید و مسلمانان از آن جلوگیری نکردند، نتیجتاً یک جرم بزرگتر و فساد خطرناکتر دیگری اتفاق افتاد و تاریخ اسلام را لکه دار نمود. یعنی یزید، فرزند پلید، فاسق و شرابخوار معاویه یک جوان مغرور و خام بر جان و مال و ناموس مسلمین مسلط شد و فسادی در جامعه اسلامی به بار آورد که جز با خون پاک فرزند پیامبر قابل اصلاح و قابل شستشو نبود و این یک اصل مسلم، سنت جاری و قانون حاکم در جوامع بشری و در جهان آفرینش است که جلو جرم و فساد و یا تشدید آن را قبل از وقوع باید گرفت و الا ملت و جامعه را در کام خود فرو می بلعد و به سقوط و هلاکت می رساند و این نیز یکی دیگر از اصول «تعالیم و فرهنگ عاشورا» است که امام و رهبر عاشورا در آغاز قیامش آن را به امت اسلام منشور می کند.

6- امام در این گفتار شیوا و کوتاهش به دو فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز اشارت دارد و بر اجرای کامل آن در جامعه اسلامی تأکید می ورزد. نتایج شوم و عواقب خطرناک ترک امر به معروف و سکوت در برابر مفاسد رابرای امت اسلامی گوشزد می کند و هشدار می دهد که همه مشکلات، مفاسد، ظلمها، جنایتها، خیانتها و انحرافاتی که در جامعه و تاریخ اسلام به وقوع می پیوندد و پیکر اسلام را رنجور می سازد و حتی حکومت آدمهای فاسد، ظالم، خائن و پلیدی همچون یزید در اسلام و تسلط آنها بر جان، مال و ناموس مسلمین، همه اینها نتیجه شوم ترک امر به معروف و نهی از منکر و عدم اجرای کامل این دو فریضه الهی در جامعه اسلامی است. چنانکه این موضوع در روایات اسلامی نیز فراوان آمده است که به عنوان نمونه به دو روایت زیر توجه شود:

-رسول خدا(ص) می فرماید: «اذا لَم یَامُروا بِالمَعروفِ وَ لَم یَنهوا عَن المُنکَرِ وَ لَم یَتَّبِعوا الاخیارَ مِن اَهل بیتی سَلَّط الله عَلَیِهم شِرارَهُم فَیَدعوا عِندَ ذلِکَ خیارُهم فَلایُستَجابُ لَهُم»؛[11]  آنگاه که در جامعه اسلامی امر به معروف  و نهی از منکر نشود و از صالحان و شایستگان خاندان پیامبر(امامان حق) پیروی نگردد، خداوند اشرار و ستمگرانشان را  بر آنان مسلط می کند، در این هنگام دعایشان و حتی دعای نیکانشان نیز پذیرفته نخواهد شد.

-علی امیرالمؤمنان(ع) نیز می فرماید: «لاتَترِکوا الَامَرَ و المَعروف و النَّهی عنِ المنکَرِ فَیُوَلّی الله اُمورَکُم شِرارَکُم ثُمّ تَدعونَ فَلا یُستَجابُ لَکُم دُعائَکُم»[12] ؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید و اگر ترک کنید خداوند زمام امور  شما را به دست بدترین و شرورترین شما می سپارد. سپس هر چه دعا کنید که از شر آنها نجات پیدا کنید، خداوند دعایتان را نمی پذیرد.

5-فرهنگ اخلاص و عرفان در قیام عاشورا

امام که از بیعت یزید استنکاف نمود، تصمیم بر خروج از مدینه گرفت، نخست به قصد وداع و شکوا، به زیارت قبر شریف جد بزرگوارش رفت. پس از سلام و عرض ادب به پیشگاهش از خطری که دامنگیر اسلام و مسلمین شده است و از بلیه ای که برای وی رخ داده است و از هتک حرمتی که نسبت به فرزند پیامبر روا می شود، به حضور جدش شکایت نمود، آنگاه رو به سوی خدا افکند و عرضه داشت:

«اَللّهُِمّ انّی اُحِبُّ المَعروفَ وَالنُکرَ وَ اَسئَلکَ یا ذَالجَلال و الاکرامَ بِحَقّ القَبرِ وَ مَن فیهِ الّا اِختَرت لی ما هُو لَکَ رِضاً وَ لِرَسولِکَ رضاً» [13]

خداوندا! تو خود بهتر می دانی که من امر به معروف و نهی از منکر را چقدر دوست دارم. ای خداوند صاحب جلال و کرامت! تو را به حق این قبر و صاحب آن سوگند که ما را به آنچه رضای تو و رضای پیامبرت در آن است، هدایت فرما، راهی را برای ما برگزین که ما را به رضای تو و پیامبرت برساند!

از این راز و نیاز که امام در شروع قیامش در حرم جد بزرگوار خود با پروردگارش می کند، چند مطلب استفاده می شود:

1- این دعا به یکی از علتها و انگیزه های مهم قیام عاشورا  که امر به معروف و نهی از منکر است، اشاره می کند. چنانکه در فراز قبل نیز به  این عامل و انگیزه مهم اشاره داشت و این موضوع در سخنان و بیانات دیگر  امام حسین(ع) به طور صریحتر و مشروحتر آمده است ولی در این جمله یک  نکته بسیار زیبا و ظریفی نهفته است و آن اینکه:

حسین فرزند پیامبر عاشق امر به معروف و نهی از منکر است و خدا گواه است که او این فریضه الهی را چقدر دوست دارد؟! تا حدی که حاضر است جانش، تمام هستی و زندگیش و تمام اهل و عیال، فرزندان، یاران و خاندانش را در راه آن و برای احیا و اجرای آن فدا کند.

از این جمله کوتاه دو نکته بسیار مهم استفاده می شود. یکی: مهمترین علت و انگیزه قیام امام حسین، دومی: اهمیت و ضرورت امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، یعنی این فریضه مقدس الهی در جامعه اسلامی به قدری ارزش، ضرورت و اهمیت دارد که حسین(ع) فرزند پیامبر عاشق آن است و جانش را در راه احیأ و اقامۀ آن، فدا می کند. «فرهنگ و منشور عاشورای» او، انگیزه قیام او و پیام خونین او، همان امر به معروف و نهی از منکر است!!

2-نکته مهم دیگری که از این دعا استفاده می شود، این است که معیار حرکت و قیام او و هدف غائی و نهایی او، رضای الهی و رضای پیامبر او است. اگر قیام می کند، اگر حرکت می کند، اگر خونش را نثار می کند، اگر سختترین و شدیدترین مصائب را بر جان می خرد، اگر فرزندان را به شهادت می دهد و اگر محبوبترین خاندانش را به دست اسارت می سپارد، هر بلا و مصیبتی را که متقبل می شود، برای این است که رضای الهی را بدست آورد. خدایش از او راضی باشد. رضایت جد بزرگوارش را حاصل کند. زیرا که رضای او نیز رضای خداست. این است که در آغاز قیامش در حضور جد بزرگوارش، بهترین و مهمترین چیزی که از خداوند می خواهد، این است که او را به راهی هدایت کند و راهی را به روی او بگشاید و برنامه ای را برای او برگزیند که رضایت خدا در آن است و اگر خدا از او راضی باشد همه مصائب و همه حوادث، هر چه هم شاق و سنگین باشد، برای او سهل و آسان است و همه تلخیها برای او شیرین و گوارا است. بدین جهت همانطور که در جملات فوق ملاحظه فرمودید، امام با دعا و طلب رضای الهی، قیامش را آغاز می کند و با اظهار رضایت از قضای الهی و نیل به رضای او، به پایان می رساند. وقتی که همه عزیزان و یارانش را از دست می دهد و خود نیز با بدن مجروح و قطعه قطعه شده به گودال قتلگاه می افتد، آنگاه که جان به جان آفرین و معشوقش می سپارد، عرضه می دارد:

 «اِلهی رِضاً بِقَضائِکَ تَسلیماً لامرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غیاثَ المُثتَغیثینَ» خداوندا! من به حکم و قضای تو راضی ام و در برابر تو تسلیم و جز تو معبودی ندارم، ای پناه بی پناهان (تو نیز از من راضی باش!).

این همان اخلاص، عرفان، عشق به خدا و فنا فی الله و خدا محوری است که انسان جز خدا چیزی نبیند و جز او چیزی نشناسد و چیزی نخواهد و امام حسین(ع) در عالیترین نقطه این عشق مقدس و در اوج این اخلاص و عرفان قرار داشت و قیام او بر اساس این شالوده مقدس و پایه محکم پی ریزی شده بود. به همین دلیل است که جهانی، جاودانی و الهی شده است و این حقایق عالیه از عالیترین و زیباترین «تعالیم و  فرهنگ عاشورا» است که در سیره، روش و گفتار امام در تمام طول قیامش متجلی و به وضوح نمایان است.

3- از جمله «بِحَقَّ القَبرِ وَ مَن فیه» چنین استفاده می شود که توسل به بندگان صالح خدا و واسطه قرار دادن آنها در پیشگاه الهی نه تنها از نظر شرعی و اعتقادی اشکالی ندارد بلکه مستحسن نیز می باشد.

4- امام با جمله «اِختَرتَ» سرنوشت و عاقبت امورش را به پروردگارش تفویض و محول می کند و با این سخن و عمل مسأله توکل، اتکال، تفویض  و استخاره را که از مسائل مهم اعتقادی و اخلاقی است در اسلام، به عنوان «فرهنگ عاشورا» به مسلمانان و تمام پیروانش یاد می دهد.

6-فرهنگ نظارت عمومی و امر به معروف و نهی از منکر

امام بعد از زیارت جد بزرگوارش و آماده شدن به خروج از مدینه، وصیت نامه ای خطاب به برادرش محمد بن  حنیفه نمود و بخش مهمی از اهداف و انگیزه های قیامش را که از تعالیم عالیه و از آثار برجسته فرهنگ عاشورا است، در آن وصیت نامه بیان داشت و به امت اسلام در تمام اقطار و اعصار منشور و اعلان  نمود. صدور چنین وصیت نامه ای در آن موقعیت حساس و هنگام خروج از مدینه با لحن سیاسی – فرهنگی، از آغاز یک مأموریت خطیر و بروز حادثۀ پرمخاطره و عظیمی در تاریخ اسلام حکایت می کرد و از یک برنامه و دعوت الهی و قیام خونباری خبر می داد.

امام در وصیت نامه سیاسی و الهی خود بعد از نام و یاد خدا و شهادت بر وحدانیت الهی و رسالت جد بزرگوارش و شهادت بر معاد، حساب و کتاب و اصول حقّه اسلام نوشت:

 «... وَ انّی لَم اَخرج اشراً وَ لا بَطراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجت لِطَلَبِ الاِصلاح فی اُمّةِ جَدّی اُریدُ اَن امرَ بِالمَعروفِ وَ اَنهی عَنِ المُنکَرِ وَ اَسیرُ بسیرة جَدّیِ(ص) وَ اَبی عَلی بنِ ابیطالِب فَمَن قَبِلَنی بِقبولِ الحَقِّ فَالله اَولیٰ بِالحَقِّ  وَمَن رَدَّ عَلَیّ هذا اَصبِرَ حَتّی یقضیَ الله بَینی و بَینَ القَومِ وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمین» [14]

من از روی: خودخواهی، غرور و خیره سری، و یا به منظور ایجاد فساد و آشوب و یاغیگری و یا ظلم و ستمگری به پا نخواسته ام بلکه قیام کرده ام به منظور اصلاح امور مسلمین و امت جد بزرگوارم اجرای برنامه امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی و احیا  و اجرای سنت جدم رسول خدا و پدرم علی بن ابی طالب در میان امت اسلامی هر کس این دعوت را از من بپذیرد، دعوت خدا را پذیرفته است زیرا حق از آن خداست و هر کس رد کند، من در راه هدف خود، صبر و استقامت می کنم تا خداوند میان من و این قوم ستمگر قضاوت و داوری کند که خداوند بهترین حاکمان و داوران است.

از این وصیت نامه چند نکته مهم استفاده می شود:

1- این وصیت نامه کوتاه و در عین حال پربار و پرمعنا، یک وصیت نامه عادی نیست بلکه سیاسی – فرهنگی است و یک وصیت نامه مقطعی و موردی نیست بلکه جهانی و جاودانی است. امام مطلب اصلی وصیت نامه را با کلمه «خروج» که به معنای قیام و انقلاب است، آغاز می کند، سپس قیامها و انقلاباتی را که در جهان اتفاق می افتد، از نظر هدف و انگیزه به پنج گروه تقسیم می کند. آنگاه به اهداف قیام خود می پردازد:

- گاهی انسان در اثر خودخواهی یعنی برای منافع شخصی یا گروهی خود قیام می کند مانند رسیدن به مال، منال، شهرت، حکومت و امثال آن که اکثر انقلابهای غیرارزشی از این قبیلند و با انگیزه منفعت طلبی فردی و یا گروهی که همان خودخواهی است، به وقوع می پیوندد. «اَشِراً»

- گاهی شاید منفعت خاصی نیز مورد نظر نباشد بلکه روحیه خیره سری، تندروی و غرور او را به عصیان و طغیان و در نتیجه به قیام علیه آنچه بر آن آشفته است، وابدارد. «بَطِراً»

- گاهی شاید افراد شرور و مفسدی به منظور ایجاد شر، فتنه، فساد و آشوب، انقلاب به پا کنند. «مُفسِداً»

- گاهی نیز فرد و یا افراد ظالم و ستمگر که از کشتار، قتل، غارت و ظلم کردن به مردم احساس لذت می کنند، دست به این عمل می زنند. «ظالِماً»

- گاهی نیز انسانهای الهی و فداکاری در تاریخ بشریت پیدا می شوند که با انگیزه معنوی و برای مصالح مردم و اصلاح جامعه، علیه مفاسد سیاسی و یا اجتماعی حاکم در جامعه به پا می خیزند، هستی، زندگی و جانشان را در این راه مقدس و هدف عالی فدا می کنند. «لِطَلَبِ الاصلاحِ»

انگیزه و هدف انقلابات گروه اول، منافع مادی است و گروه دوم، سوم و چهارم، نوعی بی هدفی است و عقده گشایی است و هدف نوع پنجم مصالح معنوی و مردمی است و انقلاب به معنای  واقعی و حقیقی همین است و بقیه انقلابات، آشوبهایی هستند که از عقده ها و بیماریهای روحی و اخلاقی نشأت می گیرند.

امام در وصیت نامه خود با اشاره ضمنی به انواع و اقسام انقلابها و انگیزه های مختلف آنها، به بیان هویت و حقیقت انقلاب خود می پردازد و می فرماید که: انقلاب او یعنی قیام عاشورا از چهار نوع اول نیست. نه از روی خودخواهی و  یا غرور و خیره سری است و نه به منظور ایجاد فساد در جامعه و یا رواداشتن ظلم و ستم بر کسی است، بلکه از همه این آلودگیها و انگیزه های حقیر، پست و پلید، پاک و مبرا است. «[لا] اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً» بلکه قیام او از نوع پنجم انقلابها و از عالیترین آنها است که با هیچ قیام و انقلابی قابل مقایسه نیست. انقلابی است با اهداف والا و در مسیر اصلاح طلبی، مصالح مسلمین و احیای ارزشهای اخلاقی، انسانی و الهی در جامعه اسلامی.

امام در این وصیت نامه کوتاه خود که می توان آن را منشور عاشورا نامید، به سه هدف بزرگ از اهداف عالیه قیام عاشورا، اشاره می کند:

الف- اصلاح امور مسلمین و زدودن آثار ظلم و فساد از جامعه اسلامی.

ب- اجرای دو فریضه مقدس و بزرگ الهی یعنی امر به معروف و نهی از منکر در میان مسلمین.

ج- احیا و زنده کردن سیره و سنت جدش رسول خدا و پدرش علی بن ابی طالب در اسلام.

2- امام در این وصیت نامه به خصوصیات و ویژگیهای بزرگ قیام عاشورا که آن را از دیگر انقلابها برتر و متمایز می سازد، اشاره می کند که یکی از آنها، اهداف عالیه آن است و دومی نیز این است که یک قیام خودسرانه و غیرمسئولانه نیست که هدف، وسیله را توجیه کند و به هر شکل و روش دلخواهی انجام گیرد بلکه برنامه و چهارچوب مشخص و مشروعی دارد که تحت رهبری و ولایت امام معصوم و در چهارچوب سیره، سنت و روش جد بزرگوارش رسول خدا و پدر والا مقامش علی بن ابی طالب انجام می گیرد و هر انقلاب و قیامی که این دو خصوصیت را دارا باشد، قیام شرعی و الهی است و کشته شدن در آن قیام، شهادت است. در غیر این صورت مشروعیت ندارد.

3- ویژگی و خصوصیت سوم قیام عاشورا این است که دعوت به حق و قیام الهی است زیرا که حق از آن خدا است. «... فَالله اَولی بِالحَقّ»

4- صبر و استقامت در اعلا درجه آن از تعالیم برجسته عاشوراست که امام در این وصیت نامه به آن اشاره دارد. «اَصبِر»

5- امام با وصیت کردن و شهادت دادن به توحید و نبوت و به معاد و حساب و کتاب و اصول

حقه اسلام و همچنین در پایان وصیت نامه اش با اشاره به صبر، استقامت و پایداری که در پیش خواهد گرفت و با حکم و داور قرار دادن خداوند در میان خود و قوم ستمگر، از حوادث بسیار تلخ و ناگواری و از مصائب سنگین و عظیم، حتی از شهادتی که در این مسیر به آن حضرت متوجه خواهد شد، خبر می دهد و همه آنها را پیش بینی می کند و به یاران و خاندانش بطور اشاره اعلان و تفهیم می کند و این پیش بینی با شهادت او و یارانش و اسارت خاندانش در روز عاشورا تحقق پیدا نمود.

6- امام وصیت خود را با نام خدا و شهادت به توحید، نبوت، معاد و با اقرار به تمام عقائد حقه اسلام آغاز می کند و منظور این است که اولاً: فرهنگ عاشورا، فرهنگ توحید، رسالت، ولایت و اعتقاد به مبدأ و معاد و عقائد حقه اسلامی است و در مسیر احیا و تحکیم آن است و ثانیاً: آنان که ریختن خون فرزند پیامبر را به اتهام خروج از دین خدا روا و مباح می دانند، دروغ می گویند. اسلام و ایمان با خون حسین آمیخته و با جانش عجین شده است و ثالثاً: اگر در دنیا نسبت به فرزند پیامبر ظلم روا می دارند، دنیا که ارزش و اعتبار ندارد همه امور به خدا برمی گردد و جز این دنیای فانی، جهانی دیگر است که حق و باطل در آنجا روشن می شود هر کس در آنجا به جزای اعمال نیک و بد خود خواهدرسید!

اهداف سه گانه قیام امام حسین و تمام نکاتی که در توضیح وصیت نامه آن بزرگوار ذکر شد همه آنها از «تعالیم عالیه و آثار برجسته فرهنگ عاشورا» است و مهمترین آنها «امر به معروف و نهی از منکر» است زیرا این دو فریضه الهی اساس و زیربنای همه اصلاحات و ضامن اجرا و تضمین کننده آن است به همین جهت امام حسین(ع) در اکثر بیانات خود به این هدف عالی تصریح کرده است که در فرازهای قبلی و در همین فراز ملاحظه نمودید و در فرازهای آینده نیز ملاحظه خواهید نمود. مسأله امر به معروف و نهی از منکر در قرآن مجید و در روایات و احادیث اسلامی نیز فراوان آمده است که جمع آوری آن، کتاب قطوری را تشکیل می دهد و ما جهت اختصار، از ذکر آنها در اینجا خودداری می کنیم.

7-فرهنگ شهادت

ناصحین ظاهربین

امام که از بیعت استنکاف نمود با صراحت و قاطعیت آن را رد کرد، از طرف عوامل یزید در مدینه، سخت تحت فشار و پیگیری قرار داشت، بدین جهت تصمیم گرفت که از مدینه خارج و در مکه، حرم امن الهی استقرار پیدا کند و از آنجا صدای اعتراض خود را به گوش تمام مسلمانان نقاط و بلاد اسلامی برساند بعد از زیارت قبر شریف جد بزرگوارش رسول خدا و مادرش زهرا و برادرش حسن مجتبی و صادر کردن منشوری به عنوان وصیت نامه، بالاخره روز 28 رجب با گروهی از بنی هاشم و خاندانش از مدینه به سوی مکه حرکت نمود بعد از 5 روز طی مسافت روز سوم شعبان که مصادف با سالروز ولادتش بود، به مکه رسید و بعد از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه از آنجا نیز به  سوی عراق حرکت و در روز دوم محرم به کربلا یعنی به کوی شهادتش  و به محل مأموریتش رسید، بدینگونه روز 28 رجب سال 60 با حرکت کاروان عاشورا از مدینه به سوی مکه، قیام عاشورا رسماً و عملاً آغاز گردید و در مسیر این حرکت عده ای از مشایخ حجاز و از زنان و مردان سرشناس اسلام و دوستداران امام جلو کاروان آن حضرت را می گرفتند و او را از این سفر پرمخاطره منع می کردند امام نیز ضمن تأیید سخنان آنان و تقدیر از خیرخواهی و دلسوزیشان به هر کدام پاسخ مناسبی می داد و راه خود را پیش می گرفت این افراد که امام را از این سفر پرمخاطره منع می کردند اکثراً از دوستداران آن حضرت بودند و از روی دلسوزی و خیرخواهی این پیشنهاد را می داده اند ولی عده معدودی نیز مانند عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر، بودند که پیشنهادشان ظاهرسازی و سیاسی بود و این افراد که پیشنهاد انصراف از سفر به عراق و یا کلاً انصراف از قیام، به امام می دادند و به اصطلاح امام را نصیحت می کردند، به ظاهر مصیب و حق به جانب بودند و نظر خیرخواهانه و  ناصحانه داشتند ولی فقط اشتباهشان در این بود که ظاهر را می دیدند و براساس ظواهر امر داوری و پیشنهاد می کردند از حقیقت امر و پشت پرده غیب و از هدف نهایی امام خبر نداشتند بدین جهت ما آنها را «ناصحین ظاهربین» می نامیم که عبارت بودند از:

1- ام سلمه همسر رسول خدا(ص) 2- عمر اطرف برادر امام حسین(ع) 3- محمد بن حنفیه برادر امام (دربار: یک بار در حرکت به مکه بار دیگر در حرکت به کربلا) 4- عبدالله بن عباس عموزاده پیامبر و علی(ع) 5- عبدالله بن جعفر طیار عموزاده پیامبر و علی 6- عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم 7- عبدالله بن زبیر 8- عبدالله بن مطیع 9- عبدالله  بن سلیمان از بنی اسد کوفه 10- منذر بن اسماعیل از بنی اسد کوفه 11- عمر بن عبدالرحمان 12- فرزدق شاعر و عده دیگر به صورت فردی و دسته جمعی در مسیر کاروان امام قرار می گرفتند و او را از این سفر و از ادامه حرکت منع می کردند و در این فراز حساس از قیام عاشورا و در پیشنهادها و سخنان این افراد و پاسخ امام به آنان، نکات بسیار مهم و آموزنده ای نهفته است که ما جهت اختصار به ذکر فقط چند مورد آن هم به طور کوتاه و اشاره اکتفا می کنیم:

سخنان ناصحین ظاهربین و پاسخ امام

1-ام سلمه، همسر رسول خدا(ص) در موقع خروج از مدینه به حضور امام آمد و عرضه داشت:

 «یا بُنَیّ لاتُحزِنی بِخُروجِکَ اِلی العراقِ فَاِنّی سَمِعتُ جَدَّکَ یَقولُ: یُقتَل وَلَدی الحُسَین بِاَرضِ العِراق یُقالُ لَها الکَربَلا» [15]

فرزندم مرا با رفتن به عراق غمگین مساز زیرا از جدت رسول خدا شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در سرزمینی به نام کربلا به قتل خواهد رسید.

پاسخ امام: «یا اُمّاه وَ اَنَا وَ الله اَعلَم اَنّی مَقتولٌ مذبوحٌ ظلماً و عدواناً وَ قَد شأَعَزَّ وَ جَلَّ اَن یُری حَرَمی وَ رَهطی مُشَرَّدینَ وَ اَطفالی مَذبوحینَ» [16]

ای مادر به خدا سوگند من این را می دانم که کشته خواهم شد سر از تنم جدا خواهد شد و خداوند چنین خواسته است که خاندان و اهل بیتم در راه او اسیر و فرزندانم شهید باشند!

2- محمد بن حنفیه، فرزند علی امیرمؤمنان و برادر امام حسین(ع) هنگام حرکت امام از مدینه

به مکه به حضور وی شتافت و عرض کرد:

 «یا اَخی اَنتَ اَحَبُّ الناس اِلَی وَ اَعَزَّهُم عَلَیَّ و لَستُ اَدَّخِرُ النصیحه لَاِحَدٍ منَ الخَلقِ اَحَقَّ بِها مِنکَ...» [17]

ای برادر! تو بهترین، محبوبترین و عزیزترین مردم هستی پیش من و من نصیحتم را از کسی دریغ نمی کنم و تا شایسته تر از هر کس دیگری که صلاحت را بگویم

پاسخ امام: «یا اَخی لَولَم یِکُن فی الدنیا مَلجاً و لا مأوی لَما بایعت یزید بن معاویة... یا أخی جزاکَ الله خیراً لَقَد نَصَحتَ وَ اَشَرتَ بِالصّوابِ وَ اَنا عازِمٌ علی الخُروجِ الی مکّة و قد تَهَیّاتُ لِذلِکَ انا و اخوَتی و بَنو اخی و شیعَتی...»[18]

برادرم: اگر در دنیا هیچ ملجأ و مأوی و هیچ پناهگاهی نداشته باشم باز هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد. خداوند به تو جزای خیر و پاداش نیکو دهد که از روی خیرخواهی پیشنهاد خوبی کردی و آنچه گفتی حق و حقیقت بود ولی من عزم راسخ بر حرکت به سوی مکه دارم، خودم با برادران و برادرزادگان و گروهی از شیعیانم آماده حرکت هستیم.

محمد بن حنفیه، بار دوم نیز در موقع حرکت امام از مکه به حضور آن حضرت آمد و او را از حرکت به سوی عراق منع کرد و حرکت به یمن را پیشنهاد کرد امام در جوابش فرمود: من جد بزرگوارم را در خواب دیدم و به من دستور داد که:

 «یا حُسَین اُخرُج فَاِنَّ الله تَعالی شاءَ اَن یراکَ قَتیلاً... وَ شاءَ اَن یراهُنّ سَبایا» [19]

ای حسین به پا خیز و حرکت کن که خداوند می خواهد تو را شهید و خاندانت را اسیر ببیند.

3-عبدالله بن عباس، هنگام حرکت امام از مکه به عراق به حضور آن حضرت شتافت و از وی تقاضا نمود که از سفر به عراق منصرف شود و در مکه حرم امن الهی اقامت گزیندو چون امام را در قیام و حرکتش مصمم و قاطع دید عرض کرد: «فَاِنّی اُعیذُ بِالله مِن ذلکَ وَ اِن اَبَیتَ الّا الخُروجَ فَاَخرج اِلی الیَمَن»؛ من از این سفر به خدا پناه می برم سفر عراق بسیار خطرناک است و اگر مجبور به قیام و حرکت هستی به سوی یمن حرکت کن که آنجا برای شما امن تر از عراق است. امام در پاسخ ابن عباس فرمود:

 «یابنَ العَم انّی و الله لا علَمُ اِنّکَ ناصِحٌ مشفِقٌ و قَد ازمَعتُ عَلی المَسیرِ وَ الله لایَدعونی حَتّی یَستَخرِجوا هذِهِ العُلقَة مِن جوفی فَاِذا فَعَلوا سَلط الله عَلَیهِم مَن یُذِلهُم حتی یکونوا اَذَلَّ من فرام المَرئة» [20]

ای فرزند عمو! به خدا سوگند من به یقین می دانم که تو ناصح و خیرخواه من هستی ولی من عزم راسخ بر حرکت به سوی عراق دارم زیرا هیچ شهری و هیچ نقطه ای از روی زمین برای من امن نیست و تفاوتی ندارد آنها از من دست بردار نیستند تا این که خون مرا بریزند وقتی این ظلم و خیانت را بر فرزند پیامبر روا داشتند خداوند کسی را  بر آنان مسلط خواهد نمود که خوار و ذلیلشان کند بطوری که از کهنه کثیف زنان ذلیلتر گردند.

4-عبدالله بن زبیر، نیز در آن هنگام از مدینه به طور متواری فرار کرده و در مکه اقامت گزیده بود وقتی که حرکت امام را از مکه به سوی عراق شنید در  دل خود خوشحال شد زیرا می خواست که مکه در انحصار او باشد و با وجود فرزند پیامبر در مکه، کمتر به او توجه می شد ولی جهت رفع اتهام و حفظ ظاهر به حضور امام آمد ضمن مذاکره ای عرضه داشت: من اگر پیروانی همچون پیروان شما در کوفه داشتم، در سفر کردن به آن شهر تردیدی به خود راه نمی دادم اما اگر بخواهید در مکه بمانید من نیز با تو بیعت کرده و یاریت خواهم کرد.

سخن ابن زبیر دو پهلو بود و از روی حقیقت و صداقت نبود بلکه بیشتر سیاسی و برای حفظ ظاهر بود ولی در پاسخ امام به ابن زبیر نکات مهمی وجود دارد:

امام در پاسخ ابن زبیر مسائل مهمی را مطرح کرده و فرمود:

 «اِنّ اَبی حَدَّثَنی اَنّ بمَکََّة کَبشاً بِهِ تَستَحَلَّ حُرمَتُها فَما اَحِبّ ان اَکونَ ذلکَ الکَبشَ وَ لَئِن اُقتَل خارجاً منها بشیرٍ اَحَبّ اَن اُقتَلَ فیها... وَ اَیمُ الله لَو کُنتُ فی جحرِ هامَّة من هذه الهوامّ یَستَخرِجونی حتّی یَقضوا بی حاجَتَهُم... یَابنَ زُبَیرلَئِن اُدفَنُ بشاطی الفُرات اَحَبّ اِلَی من ان ادفَنَ بِفِناء الکعبة...» [21]

جد بزرگوارم برای من خبر داده است که در مکه قوچی باشد که بوسیله آن، حرمت حرم امن الهی شکسته شود، نمی خواهم همان قوچ، من باشم اگر من یک وجب دورتر از مکه بمیرم برای من بهتر از این است که در مکه بمیرم و بوسیله من حرمت حرم شکسته شود. و باری به خدا سوگند من هر کجا باشم به عراق بروم یا در مکه بمانم یا حتی به آشیانه مرغی پناه ببرم باز مرا خواهند یافت تا با کشتن من به هدف شومشان برسند... ای فرزند زبیر! اگر من در کربلا در کنار فرات دفن شوم برای من بهتر از این است که در کنار کعبه دفن شوم!

آنچه از مذاکرات ناصحان با امام استفاده می شود

از این چند مورد نمونه کوتاه از مذاکرات ناصحان ظاهربین با امام، که نمونه کمی از بسیار است، چند نکته مهم در رابطه با فرهنگ و تعالیم عاشورا استفاده می شود:

1-عزم راسخ و استواری در هدف

امام در تصمیم خود مبنی بر عدم بیعت با یزید و مخالفت با او و آفریدن حماسه عاشورا و کربلا، به قدری استوار، مصمم و قاطع بود که هیچ قدرت و عاملی و هیچ طرح و پیشنهادی نمی توانست آن را در هم بشکند و یا کوچکترین تزلزلی در آن ایجاد کند این استواری و قاطعیت در تمام حالات و در تمام فراز و نشیبهای قیام عاشورا و در رهبری قیام از آغاز تا پایان به طور یکسان حاکم بود. آن روزها که نامه ها و صداهای حمایت و خیرخواهی به سوی امام از همه جا سرازیر بود با روزی که امام یک تنه و یا با عده بسیار قلیلی در برابر دهها هزار دشمن قرار داشت هیچ تفاوتی نمی کرد و این حقیقت نشانگر این است که:

اولاً: امام از آغاز قیامش یک هدف مشخصی داشته و تا پایان نیز ادامه یافته است و حال امام در تمام شرائط و فراز و نشیبهای قیام یکسان بود بنابراین، مسئله به بن بست رسیدن و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتن، در قیام عاشورا جایگاه و مفهومی ندارد.

ثانیاً: امام در قیام عاشورا ورای شکست و پیروزی ظاهری یک هدف خاص و والای دیگر را دنبال می کرده است.

ثالثاً: در فرهنگ عاشورا، استواری و قاطعیت در هدف بعد از تشخیص موضوع و ایمان به هدف، از شرایط و خصوصیات لازم انقلابهای اسلامی و از صفات برجسته رهبری امت اسلام است.

2-حفظ حرمت حرم

از این داستان یک حکم فقهی  مهمی نیز استفاده می شود و آن عبارت است از «وجوب حفظ حرمت و قداست خانه خدا و حرم امن الهی» که امام جان خود را فدای این حکم فقهی کرد و جهت حفظ حرمت حرم به خطر قطعی تن می دهد و می گوید اگر من یک وجب دورتر از حرم کشته شوم برای من بهتر است از این که در حرم کشته شوم و یا در آنجا جنگی اتفاق بیفتد و خون عده ای ریخته شود و حرمت حرم شکسته شود.

3-قداست خاک کربلا

از این داستان عظمت و قداست خاک کربلا نیز استفاده می شود که از نظر امام خاک کربلا به یک معنا از خاک مکه با ارزشتر است  بدین جهت امام دفن شدن در کربلا را بر دفن شدن در آستانه کعبه و کنار خانه خدا ترجیح می دهد و می گوید: «لَئِن اُدفَنُ بِشاطی الفُرات...»؛ یعنی اگر من در کنار فرات (کربلا) دفن شوم برایم بهتر و گواراتر است که در فضای کعبه و خانه خدا دفن شوم. زیرا دفن شدن در کنار کعبه، برای خود انسان فایده دارد ولی کشته شدن در کربلا و دفن شدن در آنجا برای کل بشریت درس است، سرمشق و الهام بخش است، پیام دارد و فایده می رساند، مکه کوی عارفان و عابدان است کربلا کوی عاشقان و پاکباختگان است، مکه محل حرکت برای خداست و کربلا محل حرکت به سوی خدا است، مکه محراب نماز و طواف است، کربلا محراب جهاد و شهادت است. مکه میدان سخن است و کربلا میدان عمل! یعنی در فرهنگ و تعالیم عاشورا، عشق، جهاد، شهادت، ایثار، فداکاری  و تلاش در راه نجات اسلام و اصلاح امور مسلمین، از حج، عبادت، سعی و طواف و از هر عمل دیگر  باارزشتر است.

4-پیشگویی و کیاست امام

در مذاکرات امام با ناصحان چند مورد پیشگویی مهم وجود دارد که از وسعت، علم، آگاهی، هوشیاری، کیاست  و سیاست امام حکایت دارد و ارتباط آن حضرت را با مبدأ غیب نشان می دهد و آنها عبارتند از:

-خبر از شهادت و کیفیت و محل دفن و شهادتش «انّی مقتولٌ.... یَستَخرِجونی... اُدفَنُ... شاءَ اَن یُراکَ قَتیلاً... حتّی یَستَخرِجوا هذهِ العُلقة و...»

-پیشگویی و خبر از اسارت خاندانش «شاءَ اَن یَراهُنَّ سَبایا... مَأسورینَ وَ مُقَیَّدین و...»

- خبر از ذلت و خواری که در اثر و به دنبال نقض بیعت و کشتن فرزند پیامبر متوجه قاتلان امام و کوفیان خواهد شد «سَلَّط اللهُ عَلَیهِم... بَعَثَ الله اِلَیهِم مَن یقتلهم... اَذَلّ من فرام المَرئةِ»

این پیشگویی در سال 66 هجری بوسیله مختار علیه قاتلان امام، تحقق یافت و نسبت به کوفیان نیز عیناً طبق پیش بینی امام، خداوند ظالمترین، بی رحمترین و شرورترین انسانهای روی زمین یعنی حجاج بن یوسف را از سال 75تا 95 به مدت بیست سال بر آنان مسلط نمود و دمار از روزگارشان در آورد و به حدی خوار و ذلیلشان نمود که تاریخ نظیرش را ندیده است و این خود، داستانی طولانی، معروف و ننگ آوری در تاریخ اسلام دارد و به علت اختصار به اشارت قناعت می شود.

خبر و پیشگویی از شکسته شدن حرمت کعبه بوسیله کبش مکه یعنی عبدالله بن زبیر و کشته شدن وی در مکه «انَّ اَبی حَدَّثَنی اَنّ بمکه کَبشاً...»

این پیشگویی مهم یکبار در سال 64 به دستور یزید جهت دستگیری ابن زبیر با سنگباران کردن و آتش زدن و تخریب کعبه تحقق پیدا کرد و یکبار نیز در سال 73 با هدم کعبه و کشته شدن عبدالله بن زبیر به دستور حجاج به وقوع پیوست که این نیز داستان طولانی، مشهور و ننگبار در تاریخ اسلام دارد و ما به علت طولانی شدن مقاله از ذکر آن خودداری و به اشاره اکتفا می کنیم.

5-علم به شهادت

 در قیام عاشورا یک مسأله مهمی مطرح است که پاسخ صحیح آن، کلید حل بسیاری از مسائل مورد بحث و ناشناخته این حادثه عظیم تاریخی است و  در شناخت صحیح این قیام و هدف نهایی آن رهگشا است و آن اینکه: آیا امام از آغاز قیامش نتیجه نهایی آن را می دید و از شهادتش کاملاً اطلاع داشت؟ و یا اینکه به قصد پیروزی و ساقط کردن حکومت یزید و با تشکیل حکومت اسلامی بپاخواست ولی نهایتاً به شکست ظاهری و شهادت وی و اسارت خاندانش منتهی شد؟ آنچه از دلایل عقلی و نقلی  فراوان و از قراین و شواهد حالی و مقالی استفاده می شود این است که امام از ابتدای حرکتش انتهای آن را به روشنی می دید و از شهادت خود و مصائبی که به او و خاندان و یارانش وارد خواهد شد، آگاهی داشت، با آگاهی و دانسته و با علم به شهادت، قیام نمود و به سوی شهادت حرکت می کرد، اما چرا؟ و به چه علت؟ که این خود بحث طولانی دارد و باید به عنوان اهداف قیام عاشورا بطور مستقل و جداگانه مورد بحث قرار گیرد ولی فعلاً ما به دلایل  آن می پردازیم و دلایل این نظریه را می توان در پنج گروه خلاصه کرد:

1-علم امامت، نظر ما در علم امامت هر چه باشد به علت اهمیت موضوع در اینجا جریان داشت.

2- اخبار و پیشگوییهای پیامبر اسلام و...

3- قرائن و شواهد موجود از قبیل نفوذ، قدرت، زور، زر و  تزویر فوق العاده دشمن، سرسختی و بی رحمی آن و ناآگاهی کامل اکثریت قاطع مردم، حاکم بودن امام نشناسی، بی وفایی، ترس، وحشت، دنیاپرستی، راحت طلبی و جهالت در اکثر بلاد اسلامی که وجود همین شرایط و زمینه ها موجب شده بود که فرد حیله گری همچون معاویه مدت بیست سال به عنوان جانشین پیامبر، در میان امت اسلامی با قدرت کامل و خودکامگی حکومت کند و آن همه فجایع در تاریخ اسلام به بار آورد و بهترین انسانها و یاران پیامبر را سر ببرد و... و امام خود در بیاناتش به این حقیقت، فراوان اشاره کرده است از جمله این که در منشورات کربلایش می فرماید: «الناسُ عبیدُ الدُّنیا  و الدّینُ لَعقٌ علی اَلسِنَتِهِم»؛ مردم برده دنیا هستند، دین به ظاهر در زبانشان جاری است.

بنابراین، روزنه امیدی در آن جامعه وجود نداشته تا امام امیدی به پیروزی داشته باشد و بر آن اساس حرکت کند!!

4-تجربه تاریخ که خود امام بهتر و بیشتر از هر کس دیگری در دوران پدر و برادرش آن را لمس کرده بود.

5- سخنان خود امام در طول قیامش از آغاز تا پایان که در مناسبتهای مختلف، فراوان خبر از مرگ و شهادت داده است حتی یک مورد نیز از پیروزی ظاهری و ساقط کردن حکومت یزید سخن نگفته است.

6-نظر مشاوران، ناصحان و کارشناسان سیاسی، نظامی و اجتماعی که امام خود، بهتر از همه آنها می دانست و این همان مسأله مورد بحث ما در همین فصل است که نمونه هایی از نظرات کارشناسان و مذاکرات آنها را با امام و پاسخ امام را نقل کردیم و از آن چنین نتیجه می گیریم که اولاً: این افراد از روی قرائن و شواهد موجود، عاقبت مسیر امام را به وضوح درک می کرده اند چگونه ممکن است امام از این امر واضح اطلاع نداشته باشد و ثانیاً: خود امام سخن و نظرات این کارشناسان و ناصحان را تأیید می کرد و بر تشخیص آنها مهر صحت می زد و ثالثاً: خود امام در پاسخ آنها بهتر و بیشتر از آنها از حوادث آینده و سرنوشت خود خبر می دهد و همه اینها به وضوح دلالت دارد که امام از عاقبت امر خود و پایان قیام خود و حتی از شهادتش بهتر از هر کس دیگر اطلاع داشته است، فقط به امر الهی و تکلیف عمل می کرده است و با امر و فرمان خدا حرکت می کرده و این از عالیترین و زنده ترین «تعالیم و فرهنگ عاشورا» است!

6-عمل به تکلیف و اجرای مأموریت الهی

ناصحان و مشاوران امام سفر به عراق را خطرناک و کوفیان را طبق تجربه تاریخی بی وفا و پیمان شکن توصیف می کردند و با معادلات عادی و ظاهری هیچ پیروزی و موفقیتی در این سفر برای امام پیش بینی نمی کردند و او را از این سفر منع می کردند و پیشنهاد می دادند که امام در مکه اقامت گزیند و یا به یمن و یا به یکی از نقاط امن و دوردست و یا به نقطه نامعلومی حرکت کند و یا شهر به شهر بگردد و حتی بعضی از آنان مانند عبدالله بن عمر، پیشنهاد می دادند که جهت حفظ جانش با یزید سازش کند و از قیام و مخالفت علنی علیه وی بپرهیزد.

امام در پاسخ این افراد همه پیش بینیها، ارزیابیها، کارشناسیها، تشخیصها و پیشنهادهای آنها را تأیید می کرد و مهر صحت بر آن می نهاد و به خیرخواهی اکثر ناصحان و مشاوران و به دلسوزی و صداقت آنها و به حق و صائب بودن نظراتشان اعتراف داشت و می گفت: «وَ اَنا وَ الله اَعلَمُ... صَدَقَت لله الَامر... لا علَمُ اَنَّکَ ناصِحٌ مشفقٌ... لَقَت نَصَحتَ وَ اَشَرتَ بِالصَواب»؛ من به خدا سوگند همه آنچه را که گفتی می دانم، به خاطر خدا راست گفتی، من به یقین می دانم که تو ناصح مهربان هستی، حقیقتاً نصیحت کردی و در نصیحت حق گفتی و گل  کاشتی و در پاسخ برادرش اطرف می گوید «اَتظنّ اَنََّکَ تَعلَمُ ما لَم اَعلَمه»؛ آیا تو خیال می کنی چیزی را که تو می دانی من نمی دانم؟!

امام در مقام سخن، نظرات همه ناصحان را می پذیرفت ولی در مقام عمل به آنچه خود می دانست عمل می کرد و به راه خود ادامه می داد و پیش می رفت. اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه: ناصحان و مشاوران امام که افراد وارد، کارشناس، مطلع و آگاه از شرایط روز بودند و شناخت کامل از اوضاع و روحیات مردم و بلاد اسلامی داشتند و از روی خیرخواهی و با صداقت امام را از سفر عراق منع می کردند امام نیز تشخیص،  نظرات و همچنین صداقت و خیرخواهی آنها را نسبت به خودش تأیید می کرد و خود وی نیز از جریان بیش از آنها اطلاع داشت و در پاسخ ناصحان حتی به جزئیات حوادث و مصائبی که بر او وارد خواهد شد اشاره می کرد، با این حال، چرا از سفر عراق منصرف نمی شد و عملاً از پیشنهاد ناصحین سر می پیچید، پاسخ این سؤال کلید حل معمای عاشوراست و نشانگر هدف واقعی و نهایی امام است و از این داستان چنین استفاده می شود که سخن ناصحان و عمل حسین هر دو حق بود و تفاوت فقط در دیدگاههاست: ناصحان و مشاوران ظاهر را می دیدند و شکست و پیروزی را با معادلات و محاسبات عادی و ظاهری ارزیابی می کردند و هدف حسین را ساقط کردن حکومت یزید و تشکیل حکومت حسینی می شناختند و از پشت پرده غیب و از درون جان و روح حسین و از  واقعیت امر اطلاع نداشتند و با این دیدگاه هرچه می گفتند حق بود، خیرخواهی و صداقت بود و امام نیز تأییدشان می کرد ولی امام دیدگاه دیگر و هدف دیگر داشت، واقع را می دید، یک هدف دیگر و بالاتر و والاتر از پیروزی ظاهر و حکومت کردن، در نهان داشت و آن را  دنبال می کرد امام  می دانست پیروزی او در کشته شدن و شکست ظاهری اوست که ناصحان از آن باک دارند و او را از آن برحذر می دارند، حسین می دانست که تنها با شهادتش و خونش می تواند بر شمشیر پیروز آید و لکه ننگین یزید را از دامن اسلام و تاریخ اسلام بزداید و مکتب خون و شهادت علیه مفسدین و ستمگران عالم، در سراسر جهان تا ابد و روز قیامت، تأسیس کند و این، یک برنامه و مأموریت الهی بود که از سوی پروردگارش بر عهده حسین گذاشته شده بود و به او ابلاغ شده و بر اجرایش مأموریت یافته بود و جز حسین فرزند وارسته پیامبر از کسی دیگر نیز ساخته نبود، در یک کلام «قیام عاشورا تکلیف بود، تکلیف الهی» و حسین(ع) نیز به تکلیف عمل می کرد و کاری به شکست و پیروزی ظاهری نداشت و این خود از عالیترین و مقدسترین «تعالیم فرهنگ عاشورا» است.



[1] - صلح امام حسن و قیام امام حسین علیهماالسلام نه تنها دو سیاست متغایر و یا متضاد نبودند؛ بلکه هر دو در یک مسیر و در مسیر یک هدف قرار داشتند. روزی موقعیت و شرایط جامعه و مصالح مسلمین ایجاب می‌کرد که امام حسن طی شرایطی با معاویه پیمان صلح منعقد کند و روزی دیگر که شرایط کاملاً عوض شده بود و معاویه پیمان صلح را نقض کرده بود و مصالح مسلمین اقتضا می‌کرد که امام حسین، علیه جنایتها، خیانتها و پیمان‌شکنی معاویه، مفاسد و مظالم فرزندش یزید که خود عیناً سند نقض پیمان بود؛ قیام کند و هر دو حرکت در راستای یک هدف بوده و بر اساس شرایط جامعه و مصالح مسلمین انجام گرفته است و این امر یعنی ملاک قرار دادن شرایط جامعه و مصالح مسلمین از تعالیم مهم ائمه ما و فرهنگ عاشوراست که حضرت امام خمینی نیز از همین فرهنگ الهام گرفته، در انقلاب اسلامی از شرایط جامعه و مصالح مسلمین پیروی نموده و روش هر دو امام، هر کدام را در محل خود به کار برده است. آنگاه که شرایط را برای جنگ و دفاع فراهم می‌دید، آن را در مسیر مصالح اسلام ادامه داد و آنجا که شرایط دگرگون شد و ادامه جنگ را برخلاف مصالح اسلام و انقلاب اسلامی تشخیص داد، قطعنامه صلح را پذیرفت و متارکه جنگ نمود و در واقع جام زهر را سرکشید تا اسلام و انقلاب اسلامی زنده و جاوید بماند. یعنی در هر دو مورد یک هدف حاکم بود و آن، رضایت الهی و مصالح اسلام و مسلمین و حفظ بقای انقلاب و نظام اسلامی است. همانطور که شرایط خاص آن زمان، صلح را بر امام حسن تحمیل نمود. برای حضرت امام و انقلاب او نیز صلح و جنگ هر دو تحمیل شده بود که با تدبیر و هوشیاری خاص خود و با اصل قرار دادن رضای الهی و مصالح مسلمین، هر دو را به طور احسن رهبری نمود و به نفع اسلام و انقلاب به پایان رسانید و این است نتیجه فرهنگ پیروی از رضای الهی و مصالح مسلمین، که از اصول برجسته «فرهنگ و تعالیم عالیه عاشورای حسینی و انقلاب خمینی» است. [2] - شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید: ج 16، ص 44؛ فتح‌الباری: ص 156؛ بحار: ج44، ص 33؛تاریخ الخلفاء للسیوطی، ص 194؛ تاریخ ابن کثیر: ج8، ص 41؛ الامامة و السیاسة: ج1، ص 163؛ صلح الحسن لآل یاسین: ص 259؛ دائرةالمعارف فرید وجدی: ج3، ص 443؛ مقاتل الطالبین: ص 26؛ علل الشرایع: ص 81؛ تاریخ طبری: ج4، ص 128؛ تاریخ ابن اثیر: ج2، ص 466؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 570 به نقل از فصول‌المهمه که هر کدام از آنها یک و یا چند ماده و بعضی از آنها همه مواد صلح را نقل کرده‌اند. [3] - تاریخ ابن‌اثیر: ج2، ص 129. [4] - الامامة و السیاسة لابن قتیبه: ص 180؛ صلح الحسن لال یاسین: ص 308؛ بحارالانوار: ج 44، ص 212؛ رجال کشی: جزء اول، ص 47؛ ائمتنا لعلی محمدعلی دخیل: ج1، ص 205؛ جمهرة الرسائل: ج2، ص 67؛ الغدیر: ج10، ص 160؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 528 با مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات. [5] - تاریخ طبری: ج4، ص 251؛ تاریخ ابن اثیر: ج2، ص 529. [6] - نحل: 36. [7] - بقره: 256. [8] - بحارالانوار: ج44، ص 325؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 588؛ تاریخ حبیب السیر: ج2، ص 38. [9] - آل عمران: 13. [10] - بحارالانوار: ج44، ص 326؛ لهوف: ص 20؛ اعیان الشیعه: ج1، ص588؛ مثیر الاحزان، ص 10؛ مقتل خوارزمی: ج1، ص 185؛ مقتل عوالم، ص 53. [11] - بحارالانوار: ج97، ص 72. [12] - بحارالانوار: ج 97، ص 77. [13] - مقتل عوالم، ص 54؛ مقتل خوارزمی: ج1، ص 186؛ بحارالانوار: ج44، ص 328. [14] - اََئِمتنا: ج1، ص 204؛ مقتل خوارزمی: ج1، ص188؛ بحارالانوار: ج44، ص 329؛ مقتل عوالم: ص 54. [15] - بحارالانوار: ج44، ص 331؛ خرایج، ص 26؛ مدینة المعاجز، ص 244؛ اثبات الوصیه، ص162. [16] - پیشین. [17] - بحارالانوار: ج44، ص329؛ طبری: ج4؛ ص 253؛ کامل ابن‌اثیر: ج2، ص 531؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 588؛ارشاد شیخ مفید، ص 203؛ مقتل خوارزمی: ج1، ص 188؛ مقتل عوالم: ص 54. [18] - پیشین. [19] - لهوف: ص 65؛ بحارالانوار: ج44، ص 364؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 593. [20] - طبری: ج4، ص 288؛ کامل‌ابن‌اثیر: ج2، ص 546؛ انتساب الاشراف: ج3، ص 161؛ اعیان الشیعه: ج1، ص 593؛ تاریخ حبیب السیر: ج2، ص 46. [21] - کامل‌ ابن‌اثیر: ج2، ص 546؛ انتساب الاشراف: ج3؛ص 164؛ تاریخ طبری: ج4، ص 289.

. انتهای پیام /*