فقه اکبر و فقه اصغر

نخستین کتاب حضرت امام(س) ـ شرح دعای سحر ـ کتابی است که بر پایۀ حکمت اُنسی و عرفان اسلامی بنا شده است. همچنین کتاب دیگر ایشان مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه از آثار بزرگ عرفان شیعی در قرن معاصر است.  تألیف چنین کتاب هایی بر پایۀ چنان حکمتی در آغاز راه، یک حادثه و اتفاق معمولی نبود، بلکه می تواند دلیل بر این مدّعا باشد که امام(س) در همان اوان، منظر و نگاه خویش بر  عالم و آدم را اختیار نموده و مسیر تفکر و اندیشه یا همان سرچشمۀ حکمت خود را یافته بود.

در این جا سؤالی رخ می نماید و آن این که هر چند امام در آغاز راه، کتاب هایی حِکمی و عرفانی تألیف نمودند، اما از آن پس، در تألیف کتاب های فقهی و اجتهادی اهتمام داشته اند و این امر، دلیلی است بر این که فقه ایشان بر عرفان و حکمت وی ارجحیت داشته است؛ چرا که ایشان در سنین بالا به تألیف این کتاب ها دست یازیده اند.

این پرسش را به دو گونه می توان پاسخ گفت:

اولاً، هر چند فقه اصغر نزد علما و حکما مقامی والا دارد، لکن در وادی سیر و سلوک صرفاً مقدّمه ای است که می بایست طی شود. به عبارت دیگر، فقه اصغر ـ که بیش تر تألیفات حضرت امام(س) را شامل می شود ـ مقدّماتی اکتسابی دارد، ولی ایشان در مرتبۀ فقه اکبر و یا همان حکمت اُنسی، با طیّ طریق در مسیر پر مخاطرۀ جهاد اکبر از همان آغاز شکوفایی عرفانی خویش، بدان نایل شدند.

این که چرا تألیفات متأخر امام در دایرۀ فقه اصغر بوده است، خود حکایتی شیرین است که گفته خواهد شد، ولی در این مرحله همین نکته بس که فقه اصغر هر چند در مقام نظر و قلم متأخر از فقه اکبر است، ولی در عمل، مقدّمه ای بیش نیست؛ چنان که ایشان خود متذکر این معنا بوده اند: علم فقه، مقدّمۀ عمل است و اعمال عبادی، خود مقدّمۀ حصول معارف و تحصیل توحید و تجرید است، اگر به آداب شرعیۀ قلبیه و قالبیه و ظاهریه و باطنیۀ آن قیام شود. و نقض نتوان نمود که از عبادات چهل ـ پنجاه سالۀ ما هیچ معارف و حقایقی حاصل نیامده است، چه از علوم ما نیز هیچ کیفیت و حالی حاصل نشده و ما را سر و کاری با توحید و تجرید که قرّة العین اولیا علیهم السلام است، نبوده و  نیست. و آن شعبه از علم فقه که در سیاست مُدُن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد و تنظیم عباد است نیز مقدّمۀ آن اعمال است که آن ها دخالت تام تمام در حصول توحید و معارف دارند... .[2]

حقیقت امر آن است که اجتهاد در مرتبۀ فقه اکبر یا همان «توحید» صورت می پذیرد و هر فقه خوانده ای لزوماً به مرتبۀ اجتهاد نمی رسد و هر فقه اصغری، لاجرم بر فقه اکبر مبتنی نیست. چه بسیارند آنان که فقه را نیز همچون علوم دیگر فرا می گیرند، لکن هیچ گاه به مرتبۀ اجتهاد دست نمی یابند؛ زیرا اجتهاد نه از مکاسب، بل از مواهب است و نه با خواندن، بل با عمل و تزکیۀ روح و نفس و در نهایت، با عنایت حضرت حق حاصل می شود و حکیمان صاحب اجتهاد، خود در این باب سخن گفته اند. برای نمونه حضرت امام(س) اجتهاد را با قوّۀ قدسیه مقایسه نموده و می فرماید:

«هو خارجٌ من فهمنا» که گویا مقصودشان این است که اجتهاد یک رشتۀ تخصصی است و مقدّماتی لازم دارد که هر کسی آن مقدّمات را تحصیل کند به این تخصص می رسد؛ گر چه مورد عنایت های خصوصی خدای رحیم قرار نگرفته باشد. گواه این مطلب آن است که در تاریخ احیاناً مجتهدان زبردستی بوده اند که در اجتهاد و تخصص آن ها در این رشته جای تردید نیست، اما مع الوصف عادل نبوده اند و کسی که عادل نیست چطور  می توان گفت از قوّۀ قدسیه برخوردار است؟! مگر این که قوّۀ قدسیه به همان ملکۀ اجتهاد تفسیر شود.[3]

ثانیاً، باطن بر ظاهر مقدّم است؛ یعنی روی آوردن حضرت امام(س) به تألیف کتب فقهی، می تواند بدین معنا باشد که ایشان پس از مکاشفۀ آن اسرار ازلی و دریافت حقایق لم یزلی، روی به خلق آوردند تا رفع حوایج و مشکلات ایشان نمایند و اجتهاد ـ که حاصل مشاهدۀ عوالم غیبی و درک معانی قرآنی است ـ به منظور حل مسائل اخروی و دنیوی مسلمانان است. فقه اصغر معلول مواجهۀ انسان با ظاهر شریعت و قرآن است و ظواهر، همواره حافظ و نگهبان بواطن هستند. هیچ معنایی، معنا و هیچ باطنی، باطن نیست جز آن که صورت و ظاهری بر آن مترتّب باشد.

فقه در چنین مرتبه ای، در حقیقت رسالتی سنگین بر دوش دارد. فقیهان در مواجهه با قرآن و احادیث برآنند تا دنیا و عقبای مردمان را اصلاح نمایند و این، رسالتی بس دشوار  است.

حضرت امام(س) نیز اشاره بدین حقیقت داشته اند: و یکی دیگر از مطالب قرآن شریف، بیان قوانین ظاهر شریعت و آداب و سنن الهیه است که در این کتاب نورانی، کلیات و مهمّات آن ذکر شده و عمده در این قسم، دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است؛ مثل باب صلاة و زکات و خمس و حج و صوم و جهاد و نکاح و ارث و قصاص و حدود و تجارت و امثال آن. و چون این قسم که علم ظاهر شریعت است، عامّ المنفعه و برای جمیع طبقات از حیث تعمیر دنیا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت کنند، از این جهت در کتاب، دعوت به آن بسیار است و در احادیث و اخبار نیز خصوصیات و تفاصیل آن ها به حد وافر است و تصانیف علمای شریعت در این قسمت، بیش تر و بالاتر از سایر قسمت ها است.[4]

پس در حقیقت، تألیفات متأخر حضرت امام دو وجه دارد و هر وجهی دارای حقیقتی است: وجهی از آن که رو به خلق دارد فقه اصغر است و صورت ظاهر حکمت دینی امام است؛ اما وجهی که رو به حق دارد و باطن تألیفات و آثار ایشان محسوب می شود، همان مرتبۀ اجتهاد و فقه اکبر است که مطابقتی تام با حکمت آن امام همام دارد.

اسفار اربعه

امام خمینی(س) چونان همۀ بزرگان و اولیاءاللّه  سفرهای معنوی خود را با حفظ مراتب، طی نمود و در هر مرحله ای، آداب و اصول خاص آن مرحله را به خوبی فرا گرفت و به انجام رساند و بدین گونه به اعلی علّیین تقرّب جست. این سفرها عبارتند از:

1. سیر از کثرت به وحدت

بی شک، سفر اول آن حضرت همان تزکیۀ نفس و سیر و سلوک بر مبنای طریقت معصومان علیهم السلام و تلمّذ نزد اولیای دین و اوتاد زمانه، همچون آیة اللّه شاه آبادی و آیة اللّه میرزا جواد ملکی تبریزی و نیز کسب مدارج علمی و تحصیل نزد بزرگانی چون آیة اللّه حائری یزدی بود. حاصل این سفر از سویی تصفیۀ نفس و سیر از ظاهر به باطن امور بود که به ایشان توفیق طیّ طریق از شریعت به حقیقت دین داد و به ایشان چشم و گوشی ملکوتی برای اخذ حقایق بخشید. و از سوی دیگر، چون این امر متضمّن رسوخ در ظاهر و شریعت دین برای عبور و گذشت از آن به جانب حقیقت بود، امام را دانای علوم معقول و منقول ساخت و به عنوان یک مدرّس برجستۀ حوزۀ علمیه و فیلسوف و فقیهی سترگ جلوه گر نمود که هم دانای فقه اصغر و هم عارف به فقه اکبر است؛ یعنی ظاهر را در آینۀ باطن، و شریعت را در آینۀ حقیقت دین شهود کردند. تحقّق این امر در بهار جوانی آن حضرت، جای بسی اعجاب دارد و حاکی از ذوق و همّت و طلب و توفیق خاصی است که از جانب حق تعالی به وی ارزانی شده بود.  

2. سیر از واحدیت به احدیّت

سفر دوم معنوی امام(س) غور در دریای معرفت و حقیقت، و باطن شریعت بود که ثمرۀ آن را می توان در آثار ذوقی و عرفانی ایشان آشکارا دید. جان مایۀ آنچه امروز به عنوان آثار عرفانی امام(س) در دسترس قرار دارد و آنچه متأسفانه در یورش ساواک به منزل ایشان به یغما رفته و مفقود گردیده است، دستاورد سیر معنوی ایشان در ساحت مقدس واحدیت و برخورداری از فیض اقدس احدیّت و مقام محو در جلوات ربّانی است.

3. سیر از وحدت به کثرت

سومین مرحله از مراحل سیر و سلوک حضرت امام(س) بازگشت به ظاهر و رؤیت عالم کثرت به مثابۀ مرآت آن وحدت باطنی بود. این دوره از زندگانی حضرت امام رحمه الله متضمّن شهود جلوۀ احدیّت در جمیع کثرات و مواجهه با خلق است. ایشان از یک سو با تألیف و تقریر آثار فقهی و به خصوص فقه سیاسی، و از دیگر سو با مبارزه با حجب ظلمانی طواغیت آخرالزمان، این سیر را پشت سر گذاشتند. به عبارت دیگر، آن امام بزرگوار در این مرتبه از سیر معنوی، از فقه اکبر به فقه اصغر تنزّل فرمود و حقیقت اجمالی را در آینۀ کثرت مسائل فقه اصغر تفصیل داد. و از سوی دیگر، نفی شیطان باطنی را با جهاد علیه شیاطین متکثّر ظاهری بسط و تفصیل بخشید و جهاد اکبر را با جهاد اصغر جمع فرمود. اما این همه، فقط در وادی نظر بود و از ساحت قلم و بیان و محدودۀ حوزه فراتر نمی رفت و در این مرحله به تألیف و تقریر آثار فقهی و تربیت شاگردان و نخبگانی چون شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید قدوسی پرداختند.

4. سیر از کثرت با خلق به وحدت حق

آخرین سفر معنوی امام، سیر در ظاهر به نور باطن یا از خلق به خلق در معیّت حضرت حق است که چیزی جز شهود وحدت در کثرت و کثرت در وحدت نیست و برای حضرت امام، هدایت مردم از ظلمات به جانب نور را در پی داشت. این دوران که مقارن با مبارزات ایشان بر علیه طاغوت و نظام استکبار جهانی بود، ایجاب می کرد که امام، زبانی متناسب با فهم عامّۀ مردم اختیار نماید و لذا بیانی سهل و ممتنع انتخاب نمود تا هر دو گروه را بهره مند سازد. عرصه ای که مخاطبان وی اغلب مردمانی هستند که آنچه را می بینند و می شنوند بر دل می نشانند و امام در چنین مرتبه ای حکمت را هم عملاً در رفتار خویش ـ که برای هر چشم بینایی مشهود بود ـ جلوه گر ساخت و هم به زبان عام و در بیانی ساده و بی تکلّف به سمع امت پذیرای پیام حق رساند و سرانجام دل از ایشان ربود.[5]

فقه اصغر نه پایه و اساس تفکر دینی، بل وجهی از صورت و مظهر آن می باشد؛ هر چند که وجه غالب نیز همین باشد، لکن در ورای این صورت ظاهر، تفکری عمیق و وسیع نهفته است که همانا فقه اکبر است و تنها با اُنس و آشنایی با آن می توان نسبتِ بین آن صورت و این معنا را دریافت. اگرچه عمدۀ آثار و تألیفات امام رحمه الله در زمینه های فقهی و اجتهادی بوده است، لکن هر  خوانندۀ دانا و صاحب ذوقی درمی یابد که چنین فقه و اجتهادی نیز برخاسته از چنان تفکر و حکمتی است. نگاه حضرت روح اللّه  به موضوعات و معارف گوناگون چنین نگاهی بود. 

به عنوان نمونه، در باب اخلاق، بسیاری ـ از گذشته تا کنون ـ کتاب نوشته اند و آثار بزرگی از خود بر جا نهاده اند، به طوری که برخی از این آثار از منابع و مراجع اصلی اخلاق به شمار می رود. حضرت روح اللّه نیز در باب اخلاق، تألیفی دارند؛ اما کتاب ایشان تفاوت های اساسی با دیگر کتب اخلاق دارد. کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل از کتب اخلاقی حضرت روح اللّه  است که چیزی جز حکمت و عرفان نیست. از همین رو کتاب ایشان در نوع خود بی نظیر و متفاوت با کتب اخلاقی دیگران  است. ایشان علی رغم احترام و ارزشی که برای قدما و بزرگان علم و دانش قائل بودند، در بیان حقیقت و میزان ارزش کتب این بزرگان، با صراحت و صداقت، مطالبی را عنوان می کنند. از جمله می فرمایند:

حتی علمای اخلاق هم که تدوین این علم کردند، یا به طریق علمی ـ فلسفی، بحث و تفتیش کردند، مثل کتاب شریف طهارة الأعراق محقّق بزرگ ابن مسکویه و کتاب شریف اخلاق ناصری تألیف حکیم متألّه و فیلسوف متبحّر، افضل المتأخّرین، نصیر الملّة و الدین ـ قدّس اللّه  نفسه الزکیه ـ و بسیاری از [قسمت های ]کتاب احیاء العلوم غزالی و این نحو تألیف علمی را در تصفیۀ اخلاق و تهذیب باطن تأثیری بسزا نیست؛ اگر نگوییم اصلاً و رأساً  نیست. و یا از قبیل تاریخ الاخلاق است ـ به اصطلاح نویسنده ـ که مشتمل بر قصص و حکایات و امثال و وقایع است که صَرف وقت در آن، انسان را از مقصد اصلی باز می دارد... بالجمله: به نظر قاصر، اخلاق علمی و تاریخی و همین طور تفسیر ادبی و علمی و شرح احادیث بدین منوال، از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است.[6]

این که برخی عرصه های مختلف علمی حضرت امام(س) را از هم جدا می دانند و برای مثال، فقه وی را از حکمتش، و حکمتش را از سیاستش، و سیاستش را از تفکر اقتصادی اش جدا دانسته اند، سخن صوابی نیست و ریشه در همان غفلتی دارد که هر عرصۀ معرفت را مبتنی بر تفکری مستقل و تافته ای جدا بافته از مجموعۀ تفکرهای یک متفکر می دانند. حضرت امام رحمه الله می فرمایند: اسلام یک دین عبادی ـ سیاسی است که در امور سیاسی اش عبادت مُنضمّ است، و در امور عبادی اش سیاست.[7]

این سخن در واقع اشاره به همین وحدتی دارد که برخی از آن غافلند؛ وحدتی که این نوشتار عهده دار اثبات آن است.

 تفکر رفتن از باطل سوی حق                          به جزو اندر بدیدن کلّ مطلق[8]

 حضرت امام خمینی(س) از باطل به سوی حق در حرکت بود و «کل مطلق» را در همۀ اجزا مشاهده می نمودند و از همین رو است که می فرمایند: به قلوب محجوب و منکوس خود برسانید که عالم، از اعلی علّیین تا اسفل سافلین، جلوۀ حق ـ جلّ و علا ـ و در قبضۀ قدرت او است.[9]

امام(س) گرچه از حکمت مشّاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه و معارف دیگر بزرگان فکر و اندیشۀ عالم اسلام بهره بردند، لکن این حکمت اُنسی و ابن عربی بود که از وی دل ربود و راه اصلی را نمایاند. او در طریق خود، مقلد صِرف نبود، بلکه با بینش عمیق و دریافت حقایق و معانی، بر حکمت اُنسی گردن نهاده بود.

از جمله توفیقات آن سالک واصل این بود که شرط سلوک را که قبول ولایت اولیاء اللّه بود پذیرفته بود و همین دلدادگی به ولایت اولیاءاللّه و والیان مدینۀ حکمت و علم بود که وی را به مرتبۀ ولایت بر خلق، در آخرین مرحله از سفر معنوی رساند. «ولایت» که در مبحث ولایت فقیه تمامیت یافت، ثمرۀ پربرکت درخت حکمتی بود که امام(س) پیش تر، در ساحت بیان و قلم و حوزۀ درس خویش، بانی طرح آن بود ولی با ظهور انقلاب اسلامی تجسّم عینی بدان بخشید. و مگر نه این است که انقلاب اسلامی ایران در ذات خود، ظهور این ودیعۀ الهی بود که می فرمودند: ولایت فقیه برای مسلمین یک هدیه ای است که خدای تبارک و تعالی داده است.[10]

حاصل آن که حقیقت انقلاب و امام(س) پیش از این عالم، بدان ملکوت تعلّق داشت و اهل معرفت به حق الیقین دانسته اند که انقلاب اسلامی نه یک رخداد سیاسی صرف این جهانی، بل واقعه ای در ملکوت بوده است؛ چرا که ارادۀ الهی بر آن قرار گرفته بود تا اسمی از اسماء خود را ظهور دهد و انقلاب اسلامی، تجلّی دیگری از اسم «اللّه  اکبر» بود که شعار صدها هزار شهید گلگون کفن و شهدای زندۀ جانباز و اسیران آزاده ای شد که هماهنگ با میلیون ها زن و مرد و پیر و جوان مؤمن به ولایت امام، صفحۀ جدیدی را در تاریخ بشریت ورق زد.

پس امام(س) مظهر «انسان کامل» عصر ما در هنگام غیبت انسان کامل حقیقی، یعنی بقیة اللّه الاعظم بود و انقلاب اسلامی رخدادی ملکوتی در مُلک و نفخه ای لاهوتی در ناسوت بود.

ولایت فقیه، صورت ظاهر حقیقتی بود که ولیّ خدا در طی طریق خود بدان نایل گشته بود. باطن ولایت فقیه همان ولایت مطلق «اللّه» و رسول صلی الله علیه و آله و اولواالامر علیهم السلام است، لکن چون در عهد غیبت ولیّ اللّه  الاعظم و برای عامّۀ مردم متجدّد و نیمه متجدّد تجلّی می یابد، در نحوۀ بیان و ارایه، حفظ مراتب کرده و به زبان فقه اصغر ـ که برای عموم مفهوم است ـ ابراز شده است.

 هر مرحله از وجود، حکمی دارد                       گر حفظ مراتب نکنی زندیقی

حقیقت انقلاب

صورت ها (ظواهر) مدّعیان بی تکلیفند و علی رغم تکلّفشان، سست و بی بنیادند. بی تکلیفی و تکلّف ظواهر انقلاب، مشقی شد از برای صورت پرستان، و هر کس از زاویۀ تنگ و تاریک نفس خویش دریچه و بل روزنه ای گشود و انقلاب، صورت خود را برایشان به گونه ای نمود. در هم تنیدگی مرزها، پیدایش مقولات ناشناخته یا طبقه بندی نشده، تداخل مقولات متقابل و عدم کارآیی فرمول های متداول سیاسی، فرهنگی و جامعه شناختی در تحلیل انقلاب، نشانی از بلاتکلیفی تحلیل گران و ناظرانی بود که وجوهی از صورت ظاهر انقلاب اسلامی را می دیدند و در تشخیص و تعریف آن درمی ماندند. این سردرگمی آشکار که مورد اعتراف بسیاری از همان تحلیل گران بود، این حقیقت را روشن می ساخت که هر کسی صورت ظاهر را گرفت و از باطن امر غافل گردید، سرگشته و حیران می ماند و هرگز راه به وادی معنا و حقیقت نخواهد برد.

صورت ظاهر انقلاب، تحوّلی در ساختار حکومت و تبدّل برخی از واژگان و اصطلاحات را منعکس می کرد. «حکومت شاهنشاهی» به «جمهوری اسلامی»، «نژاد» به «عقیده»، «متحدان غربی» به «استکبار جهانی»، «دولت بزرگ امریکا» به «شیطان بزرگ»، «اسرائیل» به «فلسطین اشغالی»، «روشن فکران چپ» به «چپ امریکایی»، «روشن فکران لیبرال» به «منافق» تبدیل شد، و بسیاری دیگر از واژگانی که در ادبیات ساختار حکومتی پیشین کارکرد داشتند، به سرعت یا به تدریج تغییر یافتند. 

آنچه از لابه لای این تغییرات رخ نمایاند، شأن صوری و ظاهری این واژگان و عرصۀ تغییرات بود. اما تغییرات باطنی فراوانی نیز وجود داشت که تنها ساحتِ بروز آن در صورت ظاهر بود. از همین رو است که حضرت روح اللّه  شأن باطنی انقلاب را مقدّم بر هر شأن دیگر می دانستند: انقلاب اسلامی بزرگ ما، قبل از آن که انقلاب سیاسی و اجتماعی باشد، یک انقلاب معنوی روحانی است.[11]

اما در ورای صورت های ظاهر، «واقعه ای» رخ می داد؛ واقعه ای که بالذات امری باطنی  بود. واقعه در لسان اهل حکمت «کشف برخی از حقایق امور غیبی و غایب شدن از محسوسات در اثنای ذکر و استغراق در آن حالت» را گویند.[12]

هر واقعه ای چند ویژگی دارد: نخست، کشف حقایق غیبی؛ دوم، غایب شدن از محسوسات؛ سوم، استغراق در ذکر.

اوّلاً: روزهای انقلاب روزهای واقعه بود؛ چرا که بسیاری از حقایق امور غیبی بر دیدگان مردمان ایران و جهان آشکار شد؛ همه دانستند که این نه مردم و نه انسان ها، بلکه ارادۀ ازلی حضرت حق است که ظهور کرده و طاغوت و نظام طاغوتی را واژگون ساخته است. حضرت روح اللّه  از همان ابتدای راه متذکر این معنا بودند: شما می دانید که این پیروزی به دست آمده است، لکن این من نبودم که به واسطه من پیروزی را به دست آوردید؛ خدای تبارک و تعالی در سایۀ امام زمان ـ سلام اللّه  علیه ـ ما را پیروز کرد. اسلام [و] قرآن مجید ما را پیروز کرد.[13] ظهور انقلاب باعث شد دست خدا آشکارا دیده شود و انسان فطری دریافت که قدرت الهی بالاترین قدرت ها است.[14]

ثانیاً: برای محجوبان از حق و دورشدگان از فطرت الهی، عدم این دریافت موجب غایب شدن مردمان (به بیانی دقیق تر، انقلابی ها) از دیدگان مثلاً «ناظر» آن ها و بالطبع از ذهن تحلیل گرشان گردید. خیل جمعیت در روزهای انقلاب در کوچه ها و خیابان های شهرها موج می زد و ناباوران دولت طاغوت  آن حقیقت را مجاز پنداشتند[15] و روشن فکران حقیر چپ و راست، آن را نشانۀ نفوذ کلام گنگ خود می دانستند. به طور کلی می توان گفت، یکی از نشانه های «واقعه»، غایب شدن انقلاب و انقلابی ها از دیدگان طاغوت و طاغوتیان بود.

ثالثاً: این واقعۀ عظیم تاریخ در اثنای ذکر و استغراق در آن حالت رخ داد؛ «مرگ بر شاه» و «اللّه  اکبر» اذکاری بودند سلبی و ایجابی که بر لسان انقلابیون جان بر کف و کفن پوش جاری بود. و باز ناباوران، ذکر را شعاری سیاسی می پنداشتند که برای آن ها تهی از معنا بود؛ غافل از آن که استغراق در آن اذکار و معانی بود که پیر و جوان، زن و مرد، خرد و کلان را جملگی در حالتی از وجد و  شیدایی در برابر گلوله ها به ایستادگی وا می داشت که گویی در مجلس سماع به گردش آمده اند و به قول  حافظ:

 زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت                        کانکه شد کشتۀ او نیک سرانجام افتاد[16]

 روزهای انقلاب، روزهای در هم تنیدگی عالم ملک و ملکوت بود. زمان فانی به زمان باقی مبدّل شده بود و انسان ها در این زمانِ بی زمانی و غرق در شور و شیدایی، زمانی و طرحی نو درافکندند. شیدایی مردمان در دوازدهم بهمن و با ورود نقطه و محور «واقعه»، به اوج و کمال خود رسید. ورود امام با آن آرامش و وقار ماورای طبیعی، حیرت آور بود.[17] عالم در جنب و جوش و هیجانِ «واقعه» بود. امام، آرام و با قلبی مطمئن، سوار بر امواج «واقعه»، تنها به رضایت خالق می اندیشید و این حال از عارفی چون امام نیز انتظار می رفت. هیچ واقعه و حتی مکاشفه ای این عارف باللّه  را به هیجان و غرور نمی افکند، بلکه تنها جلب رضایت حضرت دوست مدّنظر وی بود و این حال، یادآور بیتی از لسان الغیب است:

 گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند                     عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش[18]

 روزهای انقلاب به روز خدا ـ یوم اللّه  ـ تأویل شد؛ چرا که «اللّه » در تجلّی «اکبر» خود، اسمی از اسماء خویش را آشکار ساخت که عالم فانی را زیر و رو کرد و بدین گونه بود که «اللّه  اکبر»، تاریخ را رقم زد. این پیروزی انقلاب ما پیروزی ای بود که به برکت اسلام و گرایش به اسلام و با فریاد اللّه  اکبر [این پیروزی] به دست آمد.[19] «اللّه  اکبر» تنها شعاری در لسان انقلابیون نبود، بلکه نشانی از دور جدید تاریخ بود.[20]

گرچه بسیاری از انقلابیون، حکمتْ ناخوانده بودند، لکن نسبتی بی واسطه با حقیقت داشتند که بنابر همان نسبت حضوری، حقایق و بواطن امور را نیز در می یافتند و در یک هم سنخی حیرت انگیز با امام، کلام امام را به «عین الیقین» و «حق الیقین» باور داشتند و در راه آن از جان و فرزند و خانمان می گذشتند. آنان به پایان دور طاغوت ایمان داشتند و در انتظار ظهور دور جدیدی از تاریخ بودند که در آن اسم «اللّه  اکبر» حاکم باشد.

انقلاب، سرآغاز دور جدیدی از تاریخ بود که انفجار نور در ظلمت و رفتن از حالی شیطانی به حالی الهی بود. بار دیگر خدا، معنویت را به تاریخ بشر، آن هم نه فقط در مسجد و کلیسایی که یاد خدا را فراموش کرده بودند، بلکه در عرصۀ سیاست و اقتصاد و فرهنگ، باز می گرداند و پردۀ نفاق از رخ مذهبی نمایان لائیک و صورتک انسانی از چهرۀ جهان خواران دیو سیرت برمی داشت. آغاز انقلاب با «واقعه» بود و تداوم این واقعۀ بزرگ در طول انقلاب نیز منشأ بسیاری از وقایع دیگر شد؛ چه هر از چندگاهی در مقطعی از تاریخ انقلاب، «واقعه»ای خاص، ممدّ حیات اولین واقعۀ انقلاب  می گردید. وقایع بعد از انقلاب را می توان در دو قسم «واقعۀ صادق» و «واقعۀ کاذب» تقسیم نمود؛ چنان که در حقیقتِ «واقعه» نیز این انقسام ذکر گردیده است:

الف. وقایع صادق

1. دوازدهم فروردین 1358، آشکارگی حکومت اللّه

نخستین «واقعه» بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ندای «لبیک» اکثریت مردم به دعوت محور و اساس «واقعه»، یعنی حضرت روح اللّه  بود. روز دوازدهم فروردین، روز آشکارگی و تثبیت حکومت «اللّه » و سرنگونی رژیم سکولار طاغوت بود. حضرت امام رحمه الله در نخستین پیام خویش به مناسبت این روز خدا فرمودند: صبحگاه 12 فروردین که روز نخستین حکومت اللّه  است از بزرگ ترین اعیاد مذهبی و ملی ما است. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگره های قصر 2500 سال حکومت طاغوتی فروریخت و سلطۀ شیطانی برای همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خدا است به جای آن نشست.[21]

این روز را از آن رو «واقعه» می نامیم که نشانی از شور و وجد مردمانی بود که علی رغم تبلیغات دشمنان برای انحراف اذهان، توانستند خود را در صراط مستقیم و در مسیر هدایت، حفظ نمایند و تنها گوش دل به ندای رهبر و ولیّ خویش بسپارند.

آنچه در این «واقعه» حیرت آور بود، طریق هدایت و شیوۀ رهبری حضرت روح اللّه  بود. ایشان جز حقیقت و رضای حضرت حق، هیچ دغدغه ای نداشتند و چنان با صراحت و بی پرده با مؤمنان که مرآت تجلّی حق بودند، سخن می گفتند که عقل حسابگر آدمی قادر به درک آن نبود. امام فقط «حق»ی را در نظر داشت که اول و آخر و ظاهر و باطن بود و جز خوف از او، پروای هیچ جناح و طیف سیاسی را نداشت:

و همۀ شما در این رفراندمی که می شود، من خودم رأی می دهم به «جمهوری اسلامی» و از شما هم تقاضا دارم که برای اسلام رأی بدهید و به جمهوری اسلامی رأی بدهید. آن هایی که بر خلاف جمهوری اسلامی رأی می دهند، آن ها آزادند، لکن بدانند که این یک امری است که مخالفت با ملت است، مخالفت با اسلام است و من نصیحت می کنم آن ها را که این کار را نکنند و همه با هم به جمهوری اسلامی رأی بدهند.[22]

2. سیزدهم آبان 1358، تسخیر لانۀ شیطان

یوم اللّه  سیزدهم آبان در صورت ظاهر خود، در تاریخ دیپلماسی، امری پیچیده و بی سابقه بود که بسیاری از ظاهر پرستان در تحلیل و فهم آن عاجز ماندند و پس از گذشت سال ها، هنوز هم قادر به درک حقیقت، واقعیت و ابعاد مختلف تأثیرات سیاسی و فرهنگی آن نگردیده اند. معضل اصلی درک این واقعه از آن رو بود که با معیارها و حسابگری های عقل دوران جدید هم خوانی نداشت. نظامی نوپا چون جمهوری اسلامی، بیش از آن که در پی دشمن تراشی ـ آن هم با کشوری چون امریکا ـ برآید، می بایست با عقل و درایت مرسوم سایر کشورهای جا افتادۀ جهان امروز، با جلب پشتیبانی و حمایت چنان دولت هایی، پایه های رژیم جدیدالتأسیس خویش را مستحکم می ساخت.

عقل می گفت: امریکا کشوری بزرگ است که مبارزه با آن به مثابۀ نابودی کشور است. عشق می گفت: امریکا شیطان بزرگ است و هر کس رهرو راه علی علیه السلام  است، حتی لحظه ای با شیطان، سرِسازش ندارد و انقلاب اسلامی چیزی جز جلوۀ حق در تضاد با باطل نیست و بر اساس ایمان به این حقیقت قرآنی و تاریخی استوار است که «حق بر باطل پیروز است».

ولایت علی علیه السلام حضرت روح اللّه را به وادی عشق می برد و گرچه عاقلانی در گوشه و کنار، چونان خنّاسان وسوسه گر، زمزمۀ مصلحت بینی سرداده بودند، لکن وادی عشق، وادی مصلحت نبود و امام نیز امام عشق بود.

 عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی                       عشق داند که در این دایره سرگردانند[23]

 هر چند صورت این واقعه نیز بسیار پیچیده و غیر قابل تحلیل می نمود، اما ورای این پیچیدگی صورت، باطن و معنایی بس عمیق بود که همانا حقیقت «واقعه» بود. دانشجویان پیرو خط امام به عنوان جوانانی با فطرت سالم ـ که هنوز حرص مقام و ثروت و قدرت نیافته و در سنینی نبودند که حتی وسوسۀ «شهرت» داشته باشند ـ در مکتب امامشان این درس را آموخته بودند که شیطان، همواره رونده و بازگردنده ـ خنّاس ـ است و مدام در کمین انسان دام گستری می کند. آنان به «علم الیقین» آزمودند که راه رهایی از مکر شیطان بزرگ، به یاد داشتن این دو رهنمود امام است که در دو مقطع زمانی نزدیک، بیان شده و کاملاً وابستۀ به یکدیگر است: «خطر امریکا جدّی است» و «امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند». آن ها با دریافت این حقیقت که اگر خطر امریکا را جدّی بگیریم و با آماده باش کامل، نقاط نفوذ آن را مسدود کنیم، در آن صورت است که غلطی نمی تواند بکند، به اشغال لانۀ جاسوسی شیطان بزرگ همّت گماشتند.

3. هشت سال جهاد مقدّس؛ عاشورا و کربلای ایران

جهاد دفاعی در برابر استکبار جهانی ـ  در هیأت رژیم بعث عراق ـ که مرزهای میهن اسلامی را مورد  هجوم قرار داده بود، اصیل ترین و پربارترین واقعۀ انقلاب بود و حضرت روح اللّه  همواره متذکر آن  بودند: ما در جنگ ریشه های انقلاب پربار اسلامی مان را محکم کردیم.[24]

دوران جهاد، دوران ملکوت مطلق انقلاب بود؛ ملکوتی که در آن، زمانِ فانی واژگون شده و مکان، چونان قطعه ای از بهشت گردیده بود. شاید سخن گفتن از این «واقعه» نیاز به گذشت زمان درازی داشته باشد؛ چرا که تجلّیات این واقعه هنوز پابرجا است و اثرات آن به دید می آید و انسان مست، هرگز از مستی سخن نمی گوید. آیا امروز که قرن ها از واقعۀ کربلا می گذرد، می توان از حقیقت آن، به تمامی، سخن گفت؟ و آیا عاشورا هیچ گاه حقیقت خود را عیان خواهد ساخت؟ دوران جهاد مقدّس انقلاب نَمی از آن یَم بود و چگونه می توان از معنای این نم سخن گفت بی آن که نسبتی با آن می داشت؟! این عاشورای بزرگ که تمام خطّۀ میهن اسلامی را کربلای خود ساخته بود، مبدأ عاشوراها و کربلاهایی دیگر شد که از یک سو لبنان تا الجزایر و از سوی دیگر افغانستان تا تاجیکستان را در بر گرفت و در مرکز و قبلۀ انقلاب نیز هیچ کجا را باقی نگذارد.

همین امر بود که رزمندگان را در جبهه های نبرد نور علیه ظلمت به جهاد وا می داشت و خانواده و دوستداران آن ها را در پشت جبهه، آماج ترور دشمنان حکومت دینی و نوکران حلقه به گوش امریکا و عوامل آشکار صدام می ساخت. آن ها کوردلانه بمب گذاری ها و تیر اندازی ها و آتش سوزی های داخلی را موجب تضعیف انقلاب می شمردند. و امام با نگاهی عمیق و نافذ به آفاق انقلاب اسلامی، همۀ این سوانح را موجبات هشیاری مردم و وحدت کلمۀ آن ها و زنده ماندن عهد و پیمان الهی ایشان می دید و تمام حوادث تلخ و شیرین را مبارک می دانست.

هر چند برای کوردلان، فهم این معنا مشکل بود، ولی گذشت روزگار صحّت نظر امام(س) را روشن ساخت و انقلابی که آن ها ده ها بار شمارش معکوس پایان عمر آن را شروع کرده بودند، پس از نابودی بسیاری از دشمنان، سرافراز و پیروز و پابرجا باقی ماند و نقش کلمۀ طیّبۀ توحید همچنان بر قلب پرچم در اهتزاز آن، برکت و سعادت آفرید.

4. هفتم تیر ماه و هشتم شهریور 1360؛ شهادت 72 یار امام و انفجار دفتر نخست وزیری

امام امت نظیر مولای خود امیرالمؤمنین علیه السلام ـ که خوارج را در صلب پدران و رحم  مادران برقرار می دید ـ با توجه به محرومیت های عظیم تاریخی و تبعات سوء فرهنگ عقب مانده و غرب زدۀ دو هزار و پانصد سالۀ شاهنشاهی، می دانست که فرزندان خانواده های گمراه و یا گمراه شدگان از صراط مستقیم، همواره طعمۀ خنّاسان وسوسه گر خواهند بود و مردم مظلوم این کشور، در هر مقطع تاریخی، درگیر با آثار تزویر یا خشونت آن ها می باشند؛ لذا علی رغم برخورد قاطع و علی وار با همۀ این جنگ های سرد و گرم علیه انقلاب اسلامی ـ که هر بار لبیک گستردۀ امت را به همراه داشت ـ این وقایع اجتناب ناپذیر را تداوم ابتلای الهی برای آب دیده کردن مردم انقلابی و مسلمان ایران می دانست و در باطن آن، جلوه های دیگر «واقعۀ بزرگ» انقلاب را می دید و در باطنِ باطن آن، واقعۀ عظیم کربلای حسینی را شهود می کرد.

پس بی جهت نبود که وقتی منافقین مزدور، برای خوشایند شیطان بزرگ و رژیم کافر صدام، در واقعۀ هفتم تیرماه سال شصت، 72 نفر از نمایندگان مردم و جلوداران حرکت مردمی انقلاب اسلامی را به شهادت رساندند و با فاصله ای کوتاه، در هشتم شهریور ماه همان سال، رئیس جمهور منتخب و محبوب مردم و نخست وزیر برگزیدۀ نمایندگان ملت  را به آتش کینۀ اهریمنی خویش سوختند، امام آخرین تردیدها را از دل امت زدود  و  فرمود: چون ما توجه مان به خدا است و برای خدا است و ملت ما برای خدا قیام کرده است، با رفتن اشخاص هیچ سستی به خودشان راه نمی دهند.[25]

5. عروج روح اللّه

روز ورود امام به ایران در سال 1357 «واقعه»ای جمالی بود که قرینه و ظهور متقابل آن در روز عروج حضرت روح اللّه  شکل گرفت. رحلت امام واقعه ای سنگین بود که در پس صورت جلالی اش، جمالی نهفته داشت. گریه های بی وقفه، سینه چاک کردن ها و خاک بر سر ریختن های شبانه روزی مردم در ایام «واقعه» جلوه هایی از جمال الهی در خود نهان داشت. تاریخ بشر شاید هیچ گاه چنان وداعی را به خود ندیده باشد؛ وداعی که در آن میلیون ها عاشق، در حالتی از بی خبری و دلدادگی، نظاره گر برون شدن جان از ابدان خویش باشند. این خمینی نبود که از دنیا می رفت، بلکه این جان های عاشقی بود که در روز «واقعه» از پیکرها جدا می شد.

گرچه عروج روح اللّه  دردی جانکاه و درمان ناپذیر بود که بر پیکر امت وارد شد، لکن نشانی دیگر از قدرت و ارادۀ الهی بود تا این حقیقت را بر ملا سازد که باطن انقلاب متعلّق به هیچ انسانی نیست و علی رغم شهادت ستارگان و عروج خورشید انقلاب، حقیقت انقلاب که در فریاد «اللّه  اکبر» ملت جاری بود، همچنان به راه خود ادامه خواهد داد و حتی اگرروزی این حقیقت و باطن از جغرافیای ایران نیز رخت بربندد، بی گمان در نقطه ای دیگر از کرۀ خاکی و در میان قومی دیگر ظهور می نماید و این وعدۀ الهی است: «وَ نُرِیدُ أن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»؛[26] ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار  دهیم.

ب. واقعۀ کاذب

گرچه وقایع انقلاب فراوان بود، ولی آنچه ذکر شد عمده ترین و مهم ترین وقایع صادق بود. اما «واقعه» همیشه صادق نیست، بلکه گاهی کاذب است. تاریخ انقلاب از وقایع کاذب نیز خالی نبود و می توان نشانی از واقعه های کاذب در آن یافت؛ واقعه هایی که نشانه های واقعه را در خود داشت، اما چونان رؤیایی کاذب، نشانی از صدق در آن نبود.

انتخابات ریاست جمهوری بنی صدر چنین واقعه ای بود که در طول تاریخ انقلاب به چشم می آید. واقعه ای که بسیاری در آن، فریب ظواهر را خوردند و از باطن و معنا غافل شدند و خوش باورانه آن را دنبالۀ طبیعی وقایع صادق انقلاب انگاشتند. بنی صدر خود نیز به این باور غلط دامن می زد که گویی به تنهایی مظهر واقعه ای است که به مردم ایران عطا شده است. غافل از آن که کذب این واقعه از کذب رفتار و گفتار و نوشتار بنی صدر آشکار بود. او مثل همۀ فریبکاران، چهره ای حق به جانب به خود می گرفت و چنین القا می کرد که  مظهر دانش و اخلاق و قانون گرایی و خردورزی است و مخالفان او در جهت مقابل قرار دارند. او حرمت رهبر انقلاب را به ظاهر نگاه می داشت، اما به مطبوعات جیره خوار، این وظیفه را داده بود که بدنام ترین افراد ـ و گاهی اشخاص سادۀ خوشنام ـ را به هتّاکی علیه امام و انقلاب وا دارند و به نام «آزادی»، هرگونه تخریب که می خواهند، به انجام رسانند.

بیهوده نبود که پشت سر وی، از نهضت آزادی گرفته تا ملی گرایان وطن فروش و کمونیست های غرب گرا و منافقان کور دل و جوانان فریب خورده، قرار گرفتند. او علاوه بر آن که به دروغ در روزنامه ای که به پول ملّت و برای جبران کاستی آشکار مطبوعات مذهبی تأسیس شده بود، مطلب می نوشت و خبر جعل می کرد ـ و به جای آن که روزنامۀ مذکور به عنوان روزنامۀ رسمی مملکت باشد، آن را رسماً سخن گوی جناح خویش ساخته بود و افراد جیره خواری را در رأس آن گماشته بود که با هوچی گری، هماهنگ با سایر رنگین نامه ها، افکار عمومی را به سمت و سوی خاصی سوق دهند ـ برای اعلام کاندیداتوری خویش نیز نیرنگی عوام فریبانه به کار برد.

ولی علی رغم شواهد آشکاری که از برنامه ریزی او و برای کاندید شدن در انتخابات ریاست جمهوری حکایت می کرد ـ از جمله چاپ تیراژ فراوانی از پوستر وی ـ از اعلام رسمی نامزدی خود سر باز زد و آن را موکول به آینده ساخت. پس از مدتی جوسازی و  تبلیغات فریبکارانه، پس از آن که برای موضوعی از امور جاری، به حضور امام رحمه الله رسید، با برنامه ریزی قبلی، خبرنگاران را به محل بیت امام رحمه اللهکشاند و پس از خروج از محضر امام رحمه الله اعلام کرد که اینک تصمیم به کاندیدا شدن گرفته است. او بدون آن که نامی  از امام رحمه الله بیاورد، تلویحاً وانمود کرد که این موضوع، نتیجۀ مذاکرۀ او با امام بوده و رهبر انقلاب به او تکلیف کرده است که از تردید و وسواس خارج شود و در انتخابات رکت کند!!

تحویل دو دستی خرمشهر و گمرک عظیم آن به صدام حسین و مخالفت با تخلیه و حتی نابودی کالاهای آن، بمباران هلی کوپترهای در شن نشستۀ امریکایی که حاوی اسناد مهمی بودند و صدها جلوۀ نفاق و کذب و خیانت، ثمرۀ این واقعۀ کاذب بود که می بایست امت بزرگ ایران تجربۀ آن را از سر بگذراند تا مَحَکی برای سنجش حوادث مشابه در آینده داشته باشد. به هر حال، کذب این واقعه چنان برملا گردید که بنی صدر با حکم نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی، معزول شد و پس از تنفیذ آن توسط امام امت، در کسوت زنان، فرار را بر قرار در معرکه ای که خود ساخته بود، ترجیح داد.

حضرت روح اللّه  بارها متذکر حقیقت واقعه بودند و بر این باور بودند که تمام پیروزی های انقلاب به خواست و ارادۀ خداوند است و هیچ ارادۀ دیگری در آن دخیل  نیست: این پیروزی ارتباط به من نداشت، من یک طلبه هستم و نباید این را به من منتسب کنید؛ پیروزی ارتباط به ملت هم نداشت؛ این پیروزی مربوط به خدا بود.[27]

تاریخ انقلاب در دریایی از امواج پرتلاطم در حرکت است و منازل و مراحلی در پیش روی آن. اما آنچه حقیقت دارد، وقایع صادق آن است و مادام که انقلاب، متذکر وقایع صادق و متنبّه از وقایع کاذب باشد، همواره پیروز و سربلند، راهِ گشوده شده توسط امام را ادامه خواهد داد و سلوک در صراط مستقیم اسلام را که طریقت عشق و حرّیت و تفکر معنوی است، سرلوحۀ حرکت خویش خواهد ساخت؛ با این باور عمیق که در این راه، هر حادثۀ تلخ و شیرین، موهبتی رحمانی است که بایستی از آن توشه ای برگرفت.

 در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست                  در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست[28]

 نتیجه گیری

انقلاب اسلامی ثمرۀ «سیر من الخلق الی الخلق بالحقّ» امام به عنوان مظهر انسان کامل امت عصر خویش بود. او در این سفر نهایی از اسفار خود، جز به هدایت و سعادت خلق و عافیت دنیوی و اخروی ایشان نمی اندیشید. توجه و تأکید آن حضرت به مسئولان و والیان امور مملکتی جهت تأمین آسایش و امنیت مردم، از همین حقیقت ناشی می شد. انسان کامل، مشعل فروزان حق است که در میان خلق می سوزد و از نور وجود خود، صراط مستقیم بندگان خدا را روشنایی می بخشد. این حقیقت را در باب «انسان کامل»، بسیاری از عرفا و حکما در گذشته متذکر بوده اند. عزیز الدین نسفی در کتاب الانسان الکامل می نویسد:

ای درویش! چون انسان کامل خدای را بشناخت و به لقای خدای مشرف شد و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای، هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به خلق رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند که مردم چون آن بشنوند و به آن کار کنند، دنیا را به آسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند. و هر که چنین کند، وارث انبیا است، از جهت آن که علم و عمل انبیا میراث انبیا است و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است. پس میراث ایشان هم به فرزند ایشان می رسد.[29] 

و امام رحمه الله نیز در همین باب می فرمودند: من آمده ام تا پیوند خدمت گزاری خودم را به شما عزیزان عرضه کنم که تا حیات دارم خدمت گزار همه هستم؛ خدمت گزار ملت های اسلامی؛ خدمت گزار ملت بزرگ ایران؛ خدمت گزار دانشگاهیان و روحانیان؛ خدمت گزار همۀ قشرهای کشور و همۀ قشرهای کشورهای اسلامی و همه مستضعفین جهان.[30]

حق است اگر او را حکیم و عارف و مظهر انسان کاملی بنامیم که وارث بحقّ انبیا و میراث دار علم و عمل آن ها است و صواب آن است که همۀ سخنانش را در ذیل حکمتش بخوانیم.

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. آداب الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380 ش.

2. الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی، تصحیح ماژیران موله، انتشارات طهوری، 1371 ش.

3. دیوان حافظ، شمس الدین محمد حافظ، به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی، انتشارات جاویدان، 1372 ش.

4. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380  ش.

5. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.

6. کلمات قصار، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.

7. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.

8. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمن جامی، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، انجمن فلسفۀ ایران، 1398 ق.

منبع: امام خمینی و اندیشه های اخلاق- عرفانی- ج10، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، مقاله اکبر جباری، ص 107-128


[1) استاد دانشگاه. [2] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10. [3] سی مقاله، ص 94. [4]  آداب الصلاة، ص 190. [5] آنچه در باب سفرهای معنوی امام (س) گفته شد، برگرفته از سخنان حکما و عرفا و از جمله خود امام (س) پیرامون اسفار اربعه بود. ر.ک: مصباح الهدایه، ص 88 ـ 89. [6] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 11 ـ 13. [7] کلمات قصار، ص 29. [8] گلشن راز. [9] کلمات قصار، ص 20. [10] همان، ص 119. [11] کلمات قصار، ص 95. [12] ر.ک: نقد النصوص، ص 156 ـ 157. [13] صحیفۀ امام، ج 7، ص 59. [14].در همان زمان، روژه گارودی، فیلسوف فرانسوی که هنوز به اسلام نگرویده بود، به ایران آمد و گفت: راز پیروزی  انقلاب اسلامی، ورد «اللّه‏ اکبر» است؛ یعنی خداوند بزرگ‏تر از همۀ آن چیزی است که همۀ انسان‏ها می‏ توانند انجام دهند. [15].اشاره به اظهارات «ازهاری» که در واپسین لحظات عمر رژیم پهلوی نیز فریاد مردم را همهمۀ نوار می‏ پنداشت. چنین کور و کر شدن ‏هایی در طول انقلاب بسیار دیده شد. [16] دیوان حافظ، ص 99. [17] اشاره است به پاسخ امام(س) به خبرنگاری که از ایشان به هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد پرسیدند: چه احساسی نسبت به پیروزی انقلاب دارند، و امام در کمال ناباوری فرمودند: «هیچ احساسی».  [18] دیوان حافظ، ص 152. [19]  کلمات قصار، ص 101.   [20] جدا از روژه گارودی که قبلاً توجه او به اهمیت شعار «اللّه‏ اکبر» مذکور شد، بسیاری از صاحب‏نظران و ناظران غربی نیز بر خلاف کوردلان داخلی و خارجی، آشکارا وجه الهی انقلاب را مورد تأکید شدید قرار دادند. از جمله دو روزنامه ‏نگار مشهور فرانسوی که از نزدیک، شاهد لحظه به لحظۀ شکل ‏گیری و پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران بودند که کتاب خاطرات خود را تحت عنوان انقلاب ایران، انقلاب به نام خدا تألیف و منتشر ساختند. اما مهم‏تر از همه، فیلسوف شهیر فرانسوی میشل فوکو بود که انقلاب ایران را بزرگ‏ترین رخداد معنوی در پایان قرن بیستم دانست. [21] صحیفۀ امام، ج 6، ص 454. [22] همان، ج 6، ص 358. [23] دیوان حافظ، ص 234. [24] کلمات قصار، ص 164. [25] صحیفۀ امام، ج 15، ص 138. [26] قصص (28): 5. [27] کلمات قصار، ص 101. [28] دیوان حافظ، ص 32. [29] الانسان الکامل، ص 6. [30] کلمات قصار، ص 227. 

. انتهای پیام /*