سخنرانی
توطئه های استعمار علیه روحانیت ـ توصیه هایی به روحانیون
سخنرانی در جمع ائمه جماعات خراسان و روحانیون (توصیه به روحانیون)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 18 ش‍ه‍ری‍ور ‭1360

زمان (قمری) : 10 ذی القعده ‭1401

مکان: تهران

شماره صفحه : 206

موضوع : توطئه های استعمار علیه روحانیت ـ توصیه هایی به روحانیون

زبان اثر : فارسی

حضار : ائمه جماعات خراسان ـ روحانیون شهر ری و روحانیون کاروان های حج بیت الله الحرام

سخنرانی در جمع ائمه جماعات خراسان و روحانیون (توصیه به روحانیون)

سخنرانی

‏زمان: 18 شهریور 1360 / 10 ذی القعده 1401‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: توطئه های استعمار علیه روحانیت ـ توصیه هایی به روحانیون ‏

‏حضار: ائمۀ جماعات خراسان ـ روحانیون شهر ری و روحانیون کاروانهای حج بیت الله الحرام‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

شناسایی منابع کشورها، توسط دولتهای استعمارگر

‏     ‏‏من ابتدا از همۀ علمای اعلام؛ علمای خراسان، مشهد مقدس و علمای شهرری و‏‎ ‎‏علمایی که با کاروانها بنا دارند ان شاءالله ، مشرف بشوند، تشکر می کنم که در این محل‏‎ ‎‏تنگ حاضر شدند و با هم ملاقات بکنیم و مسائلی که لازم است تا اندازه ای عرض کنیم.‏‎ ‎‏دولتهای قدرتمند، خصوص امریکا، نقشه هایشان را از سالهای بسیار طولانی کشیده اند و‏‎ ‎‏قبل از اینها هم، قبل از امریکا، انگلستان کسی بود که نقشه کش بود. اینها مطالعاتشان را در‏‎ ‎‏همۀ کشورهایی که در دنیا هستند، خصوصاً کشورهایی که مورد نظر است از حیث‏‎ ‎‏مخازن و از حیث محلی، که جغرافیایی که دارد، نقشه های بسیار دقیق کشیده اند و حتی‏‎ ‎‏کشور ما و سایر کشورهایی که نظیر ما هستند، آنها از مخازن و از جاهایی که مورد‏‎ ‎‏نظرشان هست، از ما بهتر مطلعند. آنها کارشناس های خودشان را آن وقتی که ماشین و‏‎ ‎‏اتومبیل و اینها نبود، می فرستادند و با شتر همراه کاروانها می رفتند و همه جا را گردش‏‎ ‎‏می کردند و با آن ابزاری که داشتند، آنجاهایی که ما مخازن زیرزمینی از هر حیث، چه‏‎ ‎‏نفت و چه طلا و چه سایر چیزها داشتیم، شناسایی کردند.‏

‏     و این را من باز هم گفته ام که یکی از اهل علم حوزۀ علمیۀ قم که بعد خارج شده از‏‎ ‎‏این وضع، اهل همدان و از آقازاده های همدان بود، من سفری که رفته بودم به همدان،‏‎ ‎‏یک ورقۀ بزرگی آورد پیش من راجع به خود همدان بود، گفت این ورقه از وضع‏‎ ‎‏کشورهایی است ـ که حالا من یادم نیست، که مثلاً انگلستان را گفت یا جای دیگر ـ گفت‏

‏که این ورقه تمام دهات و تمام روستاها و همه را دارد. و جالب این بود که در آن، نقاط‏‎ ‎‏زیادی بود. من پرسیدم: این نقطه ها چیست؟ گفت: این نقطه ها جاهایی است که در آن‏‎ ‎‏یک چیزی پیدا می شود؛ یک معدنی، یک چیزی زیرزمینی هست. آن وقت که با شتر‏‎ ‎‏می شد رفت، رفتند و همه جای ایران را، حتی کویر را، رفتند و دیدند، بعد که‏‎ ‎‏رفت وآمدها زیاد شد، البته بیشتر کارشناس ها هم ترقی کرده بودند و بیشتر اطلاعات‏‎ ‎‏داشتند، و همین طور کارشناس هایی که مردم را می شناختند؛ وضع مردم را، چه‏‎ ‎‏گرایشهایی مردم دارند، چه دسته جاتی در بین مردم هست، احزاب چه وضعی دارند،‏‎ ‎‏جبهه ها چه وضعی دارند، بازار وضعش چطور است، روحانیین چه وضعی دارند، رابطۀ‏‎ ‎‏بین روحانیون و مردم چه جور است، خود روحانیون چه جور اشخاصی یا گروههایی‏‎ ‎‏هستند؛ همۀ اینها بررسی شده است و ماها غافل بوده ایم از شیطنت اینها و آن کارهایی که‏‎ ‎‏آنها به دست عناصر داخلی و گاهی هم به دست خودشان انجام می دادند؛ ما از آن غفلت‏‎ ‎‏داشتیم و آنها هوشیارانه عمل می کردند.‏

توطئه برای انزوای روحانیون

‏     ‏‏از جمله چیزهایی که آنها بررسی دقیق کردند و دنبالش هم با تبلیغات و با طورهای‏‎ ‎‏دیگری عمل کردند، قضیۀ بررسی رابطۀ بین روحانیون با هم و رابطۀ بین روحانیون و‏‎ ‎‏مردم و کیفیت اینکه اینها در چه اوقاتی می توانند چه اعمالی را انجام بدهند و در چه‏‎ ‎‏زمانهایی می توانند اینها مردم را بسیج کنند. تمام اینها، کارشناس های آنها در دفاترشان‏‎ ‎‏حتماً نوشته اند و دنبالش هم فعالیت کرده اند، نه فعالیت یک بعدی، فعالیت چندین‏‎ ‎‏بعدی. آنقدری که می توانستند روحانیون را در بین مردم خفیف می کردند و آنقدری که‏‎ ‎‏می توانستند مردم را از روحانیت جدا می کردند و بین خود روحانیین اختلاف ایجاد‏‎ ‎‏می کردند و چنانچه این مطلب را کافی نمی دانستند ـ و نمی دانستند ـ آنها با گماشتن‏‎ ‎‏بعضی عوامل خودشان با فشار کارها را انجام می دادند.‏

‏     شما، شاید کم از شما باشد که زمان رضاخان را درک کرده باشد. قضیۀ آمدن‏

‏رضاخان به تهران و کودتای رضاخان یک امر عادی نبود که مِن باب اتفاق یک نفر آدم‏‎ ‎‏ـ مثلاً ـ عامی لشکری بیاید و کودتا کند و دنبالش هم آنطور اعمال باشد و دنبالش هم‏‎ ‎‏آنطور اعمال. ابتدا این را آوردند و کلمه به کلمه آنطور که انسان حدس می زند، به او‏‎ ‎‏برنامه دادند و راه نشان دادند. ابتدا با ظاهر مقدسی و علاقه به اسلام، علاقه به روضۀ‏‎ ‎‏حضرت سیدالشهدا اینطور علاقه ها را به او نشان دادند و او هم خوب عمل می کرد. من‏‎ ‎‏در روضه ای که گمان می کنم که مال ارتش بود، در جوانی، در اوایل جوانی، در روضۀ‏‎ ‎‏آنها رفته ام و دسته جاتی که از ارتشیها نوحه خوانی می کردند و سینه زنی می کردند، دیدم.‏‎ ‎‏این ابتدائاً با این سلاح وارد شد در کشور ما؛ یعنی، آوردندش در کشور ما، با قلدری،‏‎ ‎‏آنهایی که مراکز قدرت بودند؛ کنار گذاشت و عشایر و کسانی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که قدرتی در ایران‏‎ ‎‏داشتند؛ آنها را با قلدری و نقشه شکست داد و کنار گذاشت و بعد از اینکه یک قدری‏‎ ‎‏استقرار پیدا کرد پایش، شروع کرد به آن نقشۀ دوم.‏

‏     نقشۀ دوم این بود که اسلام را هر چه می تواند، از آن قیچی کند. به روحانیون که مبدأ‏‎ ‎‏امور مردم بودند و مرجع مردم بودند و هریکی شان در یک دِه یا در یک شهر یا در یک‏‎ ‎‏استان نفوذ داشتند و می توانستند یکوقت مردم را بسیج کنند، روحانیون را آنقدر‏‎ ‎‏تضعیف کرد، آنقدر با تبلیغات اینها را تضعیف کرد که شوفرها اینها را سوار نمی کردند.‏‎ ‎‏یکی از دوستان من ـ خدا رحمتش کند ـ گفت: من اراک بودم، می خواستم بیایم قم. رفتم‏‎ ‎‏که اتومبیلی را اجاره کنم برای آمدن. آن شخص گفت که ما قرار داده ایم با خودمان ـ آن‏‎ ‎‏شوفر گفت ـ که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش و یکی آخوندها را!‏‎ ‎‏این طور تحقیر کردند. این تحقیر نه اینکه یک مطلبی بود که مِن باب اتفاق رضاخان‏‎ ‎‏می خواست این کار را بکند، این نقشه ای بود که روحانی از باب اینکه می توانست‏‎ ‎‏یک وقت یک کشوری را به هم بزند و یک ناحیه ای را بسیج کند، این قدرت باید گرفته‏‎ ‎‏بشود. این قدرت را کوشش کردند و گرفتند؛ یعنی، روحانیون را منزوی کردند و از هر جا‏‎ ‎‏هم که یک صدایی از آنها بلند می شد و یک قیامی می کردند، آن را خفه می کردند. از‏

‏مشهد بود، علمای مشهد یک وقت قیام کردند، گرفتند همه را؛ مثل مرحوم آقازاده‏‎[1]‎‏ که‏‎ ‎‏آن وقت آنقدر قدرت داشت، او را هم گرفتند. مرحوم آقا میریونس‏‎[2]‎‏ که آن وقت در‏‎ ‎‏مشهد بودند و عدۀ زیادی از علما را گرفتند و آوردند در تهران و مرحوم آقازاده را با‏‎ ‎‏یک شبکلاه از توی خیابان می بردند به دادگاه برای محاکمه. یک نفری که در خراسان‏‎ ‎‏آنقدر قدرت داشت، اینقدر او را تحت سلطه آوردند. و این یک مسئله ای نبود که‏‎ ‎‏رضاخان با آقازاده مخالف باشد، نه، مسئلۀ اساسی بود که باید آخوند نباشد. زور،‏‎ ‎‏دنبالش تبلیغات دامنه دار، اشعار اشخاصی که منحرف بودند و هکذا.‏

برنامه برای جدایی روحانیت از سیاست

‏     ‏‏و یک نقشۀ دیگری که قبلاً هم کشیده بودند و در عرض همین هم بود و توسعه اش‏‎ ‎‏دادند ـ که ما همۀ اهل علم، الاّ البته یک نادری، باورشان آمده بود که باید این جور‏‎ ‎‏باشد ـ و او اینکه معممین را از سیاست جدا کنند؛ مجالسی که تشکیل می شود و اهل علم‏‎ ‎‏در آنجا می خواهد صحبت بکند، نباید راجع به سیاست صحبت کند. آنقدر راجع به این‏‎ ‎‏معنا که «آخوند را به سیاست چه؟» ترویج کرده بودند که علما هم بسیاری از آنها باور‏‎ ‎‏کرده بودند و اگر یک کلمه ای گفته می شد، می گفت: این سیاست است، به ما ربطی‏‎ ‎‏ندارد. اگر یک ملاّیی دخالت می کرد به یک امری که مربوط به جامعه بود، مربوط به‏‎ ‎‏گرفتاری مردم بود و می خواست یک وقت با دولتی ـ مثلاً ـ طرف بشود، سایر آقایان که‏‎ ‎‏باورشان آمده بود که نباید در سیاست دخالت کرد، او را به عنوان «آخوند سیاسی» از‏‎ ‎‏خودشان جدا می دانستند. وظیفۀ آخوند این بود که از منزل بیاید به مسجد و مسجد هم‏‎ ‎‏اگر می رود منبر، مسئله بگوید واخلاق بگوید، یک کلمه راجع به گرفتاریهای جامعه نباید‏‎ ‎‏بگوید؛ یعنی، خودشان اینطور تربیت شده بودند و تبلیغات اینطور در مغزهای آنها اثر‏‎ ‎‏کرده بود. گاهی هم در مجلس فاتحه ای، رفت و آمد و دید و بازدید، و این جمعیتی که‏‎ ‎


‏باید اقتدا به پیغمبرها بکند و اقتدا به ائمه بکنند، بکلی از این بُعدی که در رأس امور بود‏‎ ‎‏پیش انبیا و پیش ائمۀ ما، اینها بکلی از این، خودشان را منعزل کرده بودند و هر کدامشان‏‎ ‎‏بیشتر دخالت نمی کردند، بیشتر منعزل بودند از مسائل، بلکه گاهی وقت‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏ اینکه بیشتر‏‎ ‎‏ملتفت مسائل نبودند، نمی فهمیدند، این در بین مردم بیشتر ارزش پیدا می کرد. مردم ‏‏[‏‏را‏‏]‏‎ ‎‏هم اینطوری تربیت کرده بودند که ـ قربانش بروم ـ این آقا نمی فهمد پنیر یعنی چه. اینطور‏‎ ‎‏نفوذ کرده بودند در همه جا که آقا یک کلمه نباید در سیاست دخالت بکند و آقا نباید‏‎ ‎‏مسائل را اصلش بفهمد؛ چه کار دارد آقا به این مسائل؟ نمازت را بخوان و برو مسئله ات‏‎ ‎‏را بگو و برو، آن هم مسئله، نه اینکه مسائل اسلامی و اصولی اسلام را. اگر می گذاشتند که‏‎ ‎‏آقایان مسائل اسلام را می گفتند، اگر می گذاشتند، مسائل اسلام همه چیز در آن بود، لکن‏‎ ‎‏مسائل اسلام فقط در کتب استدلالیه مدفون شده بود و رساله ها نداشت از مسائل اصلی‏‎ ‎‏اسلام.‏

خوف دشمنان اسلام از روحانیت

‏     ‏‏شما ببینید الآن در مصر همین مسئله است. سادات تمام مساجد را از قراری که‏‎ ‎‏خبرگزاری ها نقل می کنند، تمام مساجد را تحت کنترل خودش درآورده و همۀ اینها را‏‎ ‎‏ممنوع کرده از اینکه در سیاست دخالت کنند. علمای مصر به قول سادات، نباید در امور‏‎ ‎‏سیاسی دخالت بکنند، مسجد بروند. منبر هم بروند، لکن همان مسائلی که متعارف بود‏‎ ‎‏سابقاً در اینجا و آنجا، همین اینها را باید بگویند؛ دیگر غیر از این پا را فراتر نگذارند. ما‏‎ ‎‏امروز می فهمیم این معنا را، چنانچه سابق بود و دیروز بود. ما می گفتیم خوب راست‏‎ ‎‏می گوید، سادات راست می گوید: «آقایان چه کار دارند به سیاست؟» برای اینکه خود‏‎ ‎‏آقایان هم دخالت نمی کردند. اما امروز ما می فهمیم، ملت ما می فهمد، علمای اسلام‏‎ ‎‏می فهمند در ایران که این نقشه ای که سادات دارد انجام می دهد، این همان طرحی است‏‎ ‎‏که سابقاً در ایران هم انجام گرفت. ولکن حالا چون علمای مصر یک قدری توجه به‏‎ ‎‏مسائل دارند، می خواهند در امور دخالت کنند، او وحشت کرده از اینکه مبادا اینها‏

‏دخالت کنند و حکومت او را متزلزل کنند.‏

‏     هم ملتها را اینها اغفال کرده بودند و هم علما را. آدم بسیار مقدس آن بود که هیچ کار‏‎ ‎‏به کار جامعه نداشته باشد؛ دولت هر کاری می خواهد بکند، دولت است. تسلیم باشد در‏‎ ‎‏مقابل دولت. مأمورین دولت هر کاری می خواهند بکنند، تسلیم باشند در مقابل او؛ هیچ‏‎ ‎‏دخالتی نکنند. این البته اگر شما آقایان هم دخالت نکنید و ماها هم هیچ دخالت نکنیم،‏‎ ‎‏احترامات محفوظ است. سلام را با خیلی مَدّ هم سلام به آدم می گویند. دست هم ممکن‏‎ ‎‏است یک وقت ببوسند، لکن به شرط اینکه حدود محفوظ باشد. سیاست مال ما و‏‎ ‎‏مسئله گویی هم مال شما؛ مسجد مال شما، صحنۀ سیاست مال ما. اگر این مطلب را آقایان‏‎ ‎‏قبول بکنند، محترم هم هستند. و اگر امریکا خاطر جمع باشد که آقایان دیگر بنا ندارند در‏‎ ‎‏سیاست دخالت کنند، دستش را از روی این ملت و از این شیطنتها برمی دارد؛ برای‏‎ ‎‏اینکه، آنی که از او می ترسد، ‏‏[‏‏آخوند است.‏‏]‏‏ از آخوند می ترسد. اینها دیدند که آخوند‏‎ ‎‏همیشه دنبال این بوده که یک صدایی در آورد.‏

‏     همان وقتی هم که در زمان رضاخان آن اختناق عجیب و غریب بود که هر کسی از‏‎ ‎‏همسر خودش می ترسید ـ آن اختناقی که در زمان رضاخان بود، هیچ ربطی به آن اختناقی‏‎ ‎‏که در زمان محمدرضا بود نداشت ـ در همان زمان اختناق، خوب چندین قیام از ‏‏[‏‏سوی‏‏]‏‎ ‎‏علما شد؛ از آذربایجان شد، از اصفهان شد ـ که از اصفهانش همۀ علمای ایران را دعوت‏‎ ‎‏کردند به قم ـ و از مشهد شد. دیدند که خوب این مردم، این جمعیت با اینها باز هستند و‏‎ ‎‏آن نقشه ای که اینها را از هم جدا کند و اینها را مفروز‏‎[3]‎‏ کند انجام درست نگرفته است و‏‎ ‎‏این قیامها در زمان اختناق هم هست. دنبال این بودند که این طایفه را کنار بگذارند و اگر‏‎ ‎‏این طایفه را کنار بگذارند، همۀ مقاصدشان با سهولت انجام می گیرد. شما خیال نکنید که‏‎ ‎‏این قشرهای روشنفکر و ملی گرا و امثال ذلک کار از آنها می آید. اینها پیش مردم که‏‎ ‎‏حسابی ندارند. مردم به اینها کاری ندارند. آنی که از او می ترسند، از جامعه می ترسند، از‏

‏ملت می ترسند. آنی که با ملت سروکار دارد، شما آقایان هستید. ایران در هر دِهش یک‏‎ ‎‏اهل علم هست. حالا اگر نباشد هم خوب، خیلی نادر است و در هر شهری عده ای‏‎ ‎‏هستند، در هر استانی عده هایی هستند و اینهایند که آنها از آنها می ترسند. می گویند که‏‎ ‎‏اینها مردم به آنها توجه دارند.‏

‏     ائمۀ جماعت وقتی که در مسجد می روند، هر کدام یک عده ای دارند و یک عده‏‎ ‎‏مرید دارند، یک عده مأموم دارند. اگر یک وقت صدایشان درآید، خوب، این اسباب‏‎ ‎‏زحمت می شود. این دژ را باید بشکنند. با هر قیمتی که شده است، دنبال اینند که اینها را از‏‎ ‎‏بین ببرند. الآن هم هستند. آن وقتی که اینها درست ادراک نکرده بودند و حدس‏‎ ‎‏می زدند، خوب حدسی بود که درست هم بود که این طایفه در بین مردم اینطور هستند که‏‎ ‎‏می توانند مردم را بسیج کنند. با اینکه نشده بود یک همچو امری، مع ذلک، آنقدر‏‎ ‎‏جدیت کردند با دست عمال خودشان، با روزنامه نویس ها و با همۀ بوقهای تبلیغاتی که‏‎ ‎‏این جمعیت را از مردم جدا کنند و یک وقت همۀ عمامه ها را باید بردارند. عمامه ها را‏‎ ‎‏برداشتند؛ طلبه ها نمی توانستند در خیابانها بروند. در زمان رضاخان اینطور بود. بعد هی‏‎ ‎‏هر چه گذشت، دیدند نه، نمی شود. این جمعیت به اینطور از بین نمی رود؛ با زور و فشار‏‎ ‎‏و حبس و تبعید و امثال ذلک، لکن خوب، جنبه هایی که جنبه های سیاسی بود و‏‎ ‎‏جنبه هایی بود که مردم را از اینها دلسرد کنند؛ اینها را از مردم جدا کنند؛ امثال اینها. همۀ‏‎ ‎‏اینها را آن روزی که آنها ندیده بودند باز مطلب را، آنطور با جدیت دنبالش بودند.‏‎ ‎‏امروزی که دیدند و سیلی را خوردند از اسلام و از این روحانیت معظم اسلام و فهمیدند،‏‎ ‎‏احساس کردند این معنا را که اینها می توانند مردم را بسیج کنند؛ این بسیج عمومی، که‏‎ ‎‏الآن در ایران هر وقت که سپاه پاسداران بگویند، مردم بسیج می شوند، این دنبال همین‏‎ ‎‏معناست که مسجدها مرکز این مسائل بود و شد و این کار در ذهن مردم وارد شد.‏

‏     علمای اسلام احساس کردند، اکثریت قریب به اتفاقشان احساس کردند که باید ما این‏‎ ‎‏سد عدم دخالت در سیاست را بشکنیم و ما باید وارد بشویم در امور. باید ما دخالت کنیم.‏‎ ‎‏باید اهتمام به امر مسلمین داشته باشیم. اهتمام به امر مسلمین این نیست که من بروم نماز‏

‏بخوانم و اقتدا کنم؛ اینکه امر مسلمین نیست، این امر خداست. امور مسلمین عبارت از‏‎ ‎‏امور سیاسی و اجتماعی مسلمین است. تمام انبیا از صدر بشر و بشریت، از آن وقتی که‏‎ ‎‏آدم ـ علیه السلام ـ آمده تا خاتم انبیا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تمام انبیا برای این بوده‏‎ ‎‏است که جامعه را اصلاح کنند؛ فرد را فدای جامعه می کردند. ما فردی بالاتر از خود انبیا‏‎ ‎‏نداریم. ما فردی بالاتر از ائمه نداریم ـ علیهم السلام ـ این فردها خودشان را فدا می کردند‏‎ ‎‏برای جامعه. خدای تبارک و تعالی می فرماید که انبیا را ما فرستادیم، بینات به آنها دادیم،‏‎ ‎‏آیات به آنها دادیم، میزان برایشان دادیم و فرستادیم ‏لِیَقوُمَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛‎[4]‎‏ غایت این است‏‎ ‎‏که مردم قیام به قسط بکنند، عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، ظلمها از بین برود،‏‎ ‎‏ستمگریها از بین برود، ضعفا به آنها رسیدگی بشود، قیام به قسط بشود. دنبالش هم‏‎ ‎‏می فرماید: ‏وَ اَنْزَلْنَا الْحَدید‏. تناسبِ این چیست؟ تناسب این است که با حدید باید اینها انجام‏‎ ‎‏بگیرد؛ با بینات، با میزان و با حدید. ‏فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ‏؛ یعنی، اگر شخصی یا گروهی بخواهند‏‎ ‎‏یک جامعه را تباه کنند، یک حکومتی را که حکومت عدل است، تباه کنند، با بینات با‏‎ ‎‏آنها باید صحبت کرد. نشنیدند، با موازین، موازین عقلی صحبت کرد. نشنیدند با حدید. ‏

دخالت انبیا در مسائل حادّ سیاسی

‏     ‏‏اینهایی که دلسوزی می کنند برای این افراد فاسد، مفسد، مشغول به انفجار و ترور و‏‎ ‎‏امثال ذلک، اینها لغت «انبیا» را نمی دانند چیست. آنها خیال می کنند که انبیا آمده اند‏‎ ‎‏مسئله بگویند، تمام. شما کدام یک از انبیا را سراغ دارید که در امور اجتماعی، به آنطور‏‎ ‎‏حادش شرکت نکرده و سردمدار نبوده است؟ موسی ـ علیه السلام ـ یک شبان با‏‎ ‎‏عصایش راه می افتد می رود سراغ فرعون؛ نمی آید توی بازار مسئله بگوید. این هم‏

‏هست البته، اما می رود سراغ فرعون. خدا هم او را می فرستد دنبال فرعون؛ بروید او را‏‎ ‎‏دعوت کنید، دعوتش کنید؛ به قول لیّن‏‎[5]‎‏ هم دعوتش کنید و امثال ذلک. وقتی که قول‏‎ ‎‏لیّن نشد، خوب، آن وقت قیام می خواهد. پیغمبراکرم کدام روز نشست همین طوری فقط‏‎ ‎‏مسئله بگوید، کاری به کار جامعه نداشته باشد؟ اینهایی که می گویند «آخوند چه کار دارد‏‎ ‎‏به امور سیاسی»، پیغمبراکرم کدام روزش از مسائل سیاسی خارج بود؟ دولت تشکیل‏‎ ‎‏می داد، با اشخاصی که به ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها مبارزه می کرد، جنگ‏‎ ‎‏می کرد.‏

‏     ما را آنطور می خواستند منزوی کنند که لباس جندی را می گفتند با عدالت منافات‏‎ ‎‏دارد. حضرت امیر لباس جندی داشت، با عدالت منافات داشت؟! حضرت سیدالشهدا‏‎ ‎‏نداشت لباس جندی؟ اینها با آن تبلیغات بسیار وسیعشان ما را منزوی کرده بودند؛ یعنی،‏‎ ‎‏خود ما را، به مغزهای ما آنقدر خوانده بودند که خودمان باور کرده بودیم که نباید ما در‏‎ ‎‏سیاست دخالت کنیم. نخیر، مسئله این نیست. مسئلۀ دخالت در سیاست در رأس تعلیمات‏‎ ‎‏انبیاست. مسئلۀ جنگ مسلحانه با اشخاصی که آدم نمی شوند و می خواهند ملت را تباه‏‎ ‎‏کنند، در رأس برنامه های انبیا بوده است. ما همۀ تعلیمات انبیا را کنار گذاشتیم، فقط به آن‏‎ ‎‏تعلیماتی که با ـ عرض می کنم ـ دخالت نکردن در سیاست و دخالت نکردن در جامعه و‏‎ ‎‏اینها ‏‏[‏‏مرتبط است‏‏]‏‏ فقط همینش را گرفته ایم. نمازش را گرفته ایم، باقی را رها کردیم.‏‎ ‎‏مگر امکان دارد که انسان مسلمان باشد به فقط نماز خواندن و روزه گرفتن و حج رفتن و‏‎ ‎‏امثال ذلک و در امر مسلمین دخالت نکردن؟ اگر اهتمام به امر مسلمین کسی نکند مسلم‏‎ ‎‏نیست، به حسب روایت منسوب الی رسول الله .‏‎[6]‎

‏    ‏‏ملت ما باید همان طور که بیدار شده است و هوشیار و توجه به مسائل پیدا کرده و‏

‏فهمیده است که اینهایی که با روحانیون مخالفند با ملت مخالفند، نه با روحانیون. اگر‏‎ ‎‏روحانیون کاری به کار دولتها نداشتند خیلی هم محترم بودند و خیلی هم معزز؛ اما یک‏‎ ‎‏احترام میان تهیِ آبرو پیش خدا رفته و این ‏‏[‏‏که ـ مثلاً ـ‏‏]‏‏ حاکم شهر به آدم احترام‏‎ ‎‏می گذارد. امروز همه فهمیده اند این را، مگر آنهایی که خودشان را به نفهمی می زنند و‏‎ ‎‏آنهایی که مغزهایشان خشک است که نمی فهمند هیچ چیز را که این مسئلۀ دخالت در‏‎ ‎‏امور سیاسی از بالاترین مسائلی است که انبیا برای او آمده بودند. قیام بالقسط و مردم را به‏‎ ‎‏قسط وارد کردن مگر می شود بدون دخالت در امور سیاسی؟ مگر امکان دارد بدون‏‎ ‎‏دخالت در سیاست و دخالت در امور اجتماعی و در احتیاجات ملتها، کسی بدون اینکه‏‎ ‎‏دخالت کند، قیام به قسط باشد؟ ‏لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ ‏باشد؟ مگر می شد ما و شما با محمدرضا‏‎ ‎‏بسازیم که بیا، دیگر ما کاری به شما نداریم؟ آمد گفت دیگر که ای مراجع اسلام، ای چه،‏‎ ‎‏ای چه، من دیگر از آن کارها دست برداشتم. همانی که مراجع اسلام را می گفت که «این‏‎ ‎‏سیاه روزها» و این کذا و کذا؛ بدگویی می کرد به آنها، همان آمد گفت.‏‎[7]‎‏ چرا آمد گفت؟‏‎ ‎‏برای اینکه دوباره بازی بدهد. خیال می کرد حالا دوباره می شود بازی داد.‏

‏     یک وقت بازی نخورید! یک وقت این شیاطین نیایند بگویند که به شما چه دخالت‏‎ ‎‏در اسلام، دخالت در سیاست؛ شما بروید سراغ مسئله گفتنتان! خیلی هم معزز هستید و‏‎ ‎‏چنانچه مسئله می گفتید، دیگر ‏‏[‏‏شهادتی‏‏]‏‏ واقع نمی شد؛ برای دخالت در سیاست بود که‏‎ ‎‏چندین هزار معلول و ‏‏[‏‏شهید‏‏]‏‏ دارید. این اشکال اولش به نبی اکرم وارد است. اگر ایشان‏‎ ‎‏هم به سرمایه دارهای مکه و حجاز کاری نداشت و تو مسجد می نشست و مسئله‏‎ ‎‏می گفت، جنگ پیش نمی آمد، کشتار نمی شد، عموی معظمش کشته نمی شد. و به‏‎ ‎‏سیدالشهدا وارد است. اگر سیدالشهدا می رفت پیش یزید و بیعت می کرد و مسئله گو،‏‎ ‎‏مسئله می گفت، با او می ساخت و مسئله می گفت، یزید خیلی هم احترام می کرد، دستش‏‎ ‎‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم می بوسید. ولی تکلیف این بود؟ ما وحشت داریم از اینکه چند هزار آدم از ما‏

‏کشته شده است؟ اگر ما وحشت داریم، باید ما اصلاً طریقۀ انبیا را کنار بگذاریم. باید آن‏‎ ‎‏چیزی که انبیا آوردند، آن چیزی را که خدا امر کرده به آنها که بروید این سردمدارها را‏‎ ‎‏دعوت کنید، ‏‏[‏‏رها کنیم.‏‏]‏‏ دعوت همین نبود که بروند بگویند: آقا، مسلمان شو؛ چنانچه‏‎ ‎‏نشد، دیگر بروند سراغ کارشان. نخیر، دعوت می کردند، با شمشیر توی سرشان می زدند‏‎ ‎‏تا آدم بشوند، کشته می دادند و می کشتند. مگر شهادت یک امری است که انسان برای‏‎ ‎‏آن عقب نشینی بکند؟! هی گفته بشود به اینکه خوب اگر اینطور مسائل نبود، اگر ما با شاه‏‎ ‎‏کنار می آمدیم، دیگر اینقدر کشتار واقع نمی شد. پیغمبر هم اگر با ابوسفیان کنار می آمد،‏‎ ‎‏نمی شد. سیدالشهدا هم اگر با یزید، حضرت امیر هم اگر با مخالفینش، که مخالف اسلام‏‎ ‎‏بودند، کنار می آمد، دیگر کشتاری نمی شد، دیگر جنگ صفینی در کار نمی آمد، جنگ‏‎ ‎‏جَمَلی در کار نمی آمد. چشمها را هم می گذارند و خودشان را یا به نفهمی می زنند یا‏‎ ‎‏نفهم اند و نمی بینند که انبیا چه کردند و چه زحمتهایی و چه جانفشانی هایی برای مقاصد‏‎ ‎‏خودشان کردند، و اسلام ـ از صدر اسلام تا آخر ـ اولیای خدا چه کردند و چه‏‎ ‎‏جانفشانی هایی کردند و چه فداکاریهایی کردند.‏

‏     اگر الآن به شما ملت مسلمان و به شما روحانیون معظم اشکال بکنند که آقا، چنانچه‏‎ ‎‏نشسته بودید سر جایتان، خوب، چی تان لنگ بود؟! خوب، محمدرضا کارها را انجام‏‎ ‎‏داده بود؛ حالا امریکا هم یک قدرش را ببرد، خوب به ما چه؟ مال دنیا که اینقدر ارزش‏‎ ‎‏ندارد؛ نفت هم یک چیز بوگندی است که ارزشی ندارد، خوب، ببردشان جان ما را فارغ‏‎ ‎‏کند از نفت؛ اگر شما با آنها ساخته بودید، حالا دیگر این اجتماعات نبود و این‏‎ ‎‏راهپیماییها نبود و این زحمتها نبود و این تعطیلات نبود و این کشتارها نبود و این گرانیها‏‎ ‎‏ـ مثلاً ـ نبود و امثال ذلک، همۀ این حرفها به انبیا وارد است. اگر شما خودتان را دنباله رو‏‎ ‎‏انبیا می دانید و ملت ما خودش را دنباله رو پیغمبراکرم می داند، باید این مسائل را با کمال‏‎ ‎‏جدیت ‏‏[‏‏ادامه دهد با‏‏]‏‏ همان طوری که پیغمبراکرم در همان وقتی که زمان رحلتش بود،‏‎ ‎‏همان وقت یک جیشی را فرستاده بود بیرون مدینه، مهیا بودند که بروند به جنگ. کدام‏‎ ‎‏روز پیغمبر خالی از این مسائل سیاسی و اجتماعی بود؛ از جنگ بود؟ پیغمبر نمی دانست‏

‏مگر در احد اینقدر کشته می شود و در فلان، این همه عزیزان از بین می روند؟ لکن‏‎ ‎‏تکلیف بود؛ خدا گفته بود این را. پیغمبر هم نمی توانست تخلف کند؛ امر خدا بود. خدا‏‎ ‎‏بینات فرستاده و میزان فرستاده و حدید فرستاده: ‏لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْط‏. اگر شد با بینات، با‏‎ ‎‏میزان ـ موازین هر چه هست ـ اگر نشد، حدید است. تو سر مردم با حدید زد تا اینکه اینها‏‎ ‎‏را آدم کرد، تا جامعه را جامعۀ صحیح کرد.‏

اصلاح جامعه، هدف همۀ انبیا

‏     ‏‏تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمده اند، تمام. و همۀ آنها این مسئله را داشتند که فرد‏‎ ‎‏باید فدای جامعه بشود. فرد هرچه بزرگ باشد ـ بالاترین فرد که ارزشش بیشتر از هر چیز‏‎ ‎‏است در دنیا ـ وقتی که با مصالح جامعه معارضه کرد این فرد، باید فدا بشود. سیدالشهدا‏‎ ‎‏روی همین میزان آمد، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد؛ که فرد باید‏‎ ‎‏فدای جامعه بشود، جامعه باید اصلاح بشود؛ ‏لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْط‏، باید عدالت در بین مردم و‏‎ ‎‏در بین جامعه تحقق پیدا بکند. جانها را دادند، مالها را دادند، زحمتها کشیدند. نمی شود‏‎ ‎‏گفت پیغمبر یک شب و روز راحت خوابیده باشد. تمام زمان عمرش صرف این شد که با‏‎ ‎‏هر ترتیبی که می شود، با قرآن، با احادیث خودش، با کلمات خودش، با موعظه های‏‎ ‎‏خودش، ‏‏[‏‏جامعه را اصلاح کند.‏‏]‏‏ وقتی که می بیند نمی شود این، با شمشیر، با شمشیر‏‎ ‎‏می زند و اشخاصی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که می خواهند این جامعه را از بین ببرند و ملت را تباه بکنند، آن‏‎ ‎‏با شمشیر، وقتی نمی شود با بیّنه و میزان عمل کرد، با حدید عمل می کند.‏

‏     ما همان ادعا ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ می کنیم که ما امت رسول الله هستیم و شیعۀ علی بن ابی طالب. ما باید‏‎ ‎‏مطالعه کنیم، ببینیم آنها چه کردند. شیعه این نیست که فقط بگوید من شیعه هستم، این‏‎ ‎‏است که ببیند چه کردند آنها، دنبال کند همان چیزهایی را که آنها کردند. پیغمبراکرم‏‎ ‎‏چقدر جنگ در زمان او واقع شد! برای اینکه اصلاح کند جامعه را، برای اینکه دست‏‎ ‎‏ستمکارها را کوتاه کند؛ دست این سرمایه دار چپاولگر را کوتاه کند، دست آن جبارهای‏‎ ‎‏ظالم را کوتاه کند؛ تمام عمرش مشغول این بود در مکه. به آنطور نمی توانست، به بینات و‏

‏به میزان و به موعظه ها عمل می کرد تا وقتی که درصدد بود. نه اینکه نشسته بود‏‎ ‎‏همین طور؛ ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏صدد بود، آدم جمع می کرد تا وقتی که مدینه مهیا شد و ایشان هم آمدند‏‎ ‎‏مدینه. دیگر همه اش مسائل، مسائل جنگ بود و مسائل سیاست بود و اینها. اگر امت‏‎ ‎‏رسول الله هستیم، این رسول الله ! اگر شیعۀ علی بن ابی طالب هستیم، علی بن ابی طالب‏‎ ‎‏چقدر در جنگها رفت، در رکاب رسول الله بود تا آخر که رسول الله تشریف بردند. بعد‏‎ ‎‏یک جنگ باطنی داشت که صلاح این می دید که باید اجتماع محفوظ بماند و باید این‏‎ ‎‏استقرار پیدا بکند. آن روزی هم که بعد از مسائل ایشان با او بیعت کردند، آن روز هم‏‎ ‎‏مطلب خودشان را گفتند؛ اول برنامه شان را گفتند و مهمترین برنامه این بود که من حتی‏‎ ‎‏آن چیزهایی که صداق کردید از چپاولگریها برای زنهایتان، آن ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ هم ازتان می گیرم.‏‎ ‎‏از آنجا که ایشان این ندا را در داد، دیدند نمی شود با این زندگی کرد. این غیر مسئلۀ قبلی‏‎ ‎‏است. این باهاش زندگی نمی شود ‏‏[‏‏کرد.‏‏]‏‏ شروع کردند و سه تا جنگ مهم انجام داد‏‎ ‎‏حضرت امیر. چقدر کشته شد از مسلمانها؟! چقدر کشته شد از آن طرف؟! همه هم‏‎ ‎‏مسلمان بودند، مسلمان. آن مسلمان بازی خورده بود؛ آن طرف مسلمان بازی خورده‏‎ ‎‏بودند، این طرف مسلمانهای هدایت شده بودند. لکن وقتی مسلمانی هم بازی خورد و به‏‎ ‎‏جنگ با مسلمانهای هدایت شده برخاست، او هم جوابش حدید است. اگر بینات و میزان‏‎ ‎‏نتوانست کار خودش را بکند، جوابش حدید است.‏

لزوم تقویت حوزه های علمیه و فقاهت

‏     ‏‏حالا این مطلب را هم باید عرض کنم به عموم حوزه های علمیه، حوزۀ قم، حوزۀ‏‎ ‎‏مشهد و همۀ حوزه های علمیه که شما می بینید که در رأس اهداف خبیثۀ دولتهای بزرگ‏‎ ‎‏واقع شدید. این برای چیست؟ برای اینکه ملت شما را به عنوان فقها، به عنوان علما، به‏‎ ‎‏عنوان علمایِ دینی می شناسد و تکلیف الهی خودش را تبعیت می داند. پس حفظ این‏‎ ‎‏حوزه ها، حوزه های فقاهت، حفظ این حوزه های علمی به همان معنایی که سابق بود،‏‎ ‎‏باید بماند. جدیت بکنید در اینکه تحصیل بکنید و محصل زیاد کنید، ملاّ زیاد کنید. خیال‏

‏نکنید که حالا ما دیگر احتیاجی نداریم، ما تا آخر احتیاج به علما داریم. اسلام تا آخر‏‎ ‎‏احتیاج دارد به این علما. این علما اگر نباشند، اسلام از بین می رود. اینها کارشناس های‏‎ ‎‏اسلام هستند و حفظ کردند اسلام را تاکنون و باید اینها باشند تا اسلام محفوظ بماند.‏‎ ‎‏اسلام با روشنفکر محفوظ نمی ماند. روشنفکرش آن است که آیۀ صریح قرآن را مسخره‏‎ ‎‏می کند. اسلام با شماها، با این طبقه تا اینجا رسیده است و باید شما با تمام جدیت، فقیه‏‎ ‎‏درست کنید، ملاّ درست کنید؛ فقیه در همه چیز. منافات ندارد که فقیه باشد، دخالت در‏‎ ‎‏امور مسلمین هم بکند، هیچ منافات با هم ندارد.‏

‏     اما طبقۀ جوان باید مشغول باشند به تحصیل، و این حوزه های فقاهتی هر چه باید، هر‏‎ ‎‏چه بیشتر باید بشود و مراجع به اینها عنایت زیادتر بکنند و مدرسین عنایات زیادتر راجع‏‎ ‎‏به اینها داشته باشند. و حوزۀ فقهی به همان معنایی که تاکنون بوده است، حفظ کنید که اگر‏‎ ‎‏این حفظ نشود، فردا مردم دیگر شما را قبول نمی کنند. مردم معمم نمی خواهند، مردم‏‎ ‎‏عالِم می خواهند. این منتها علامت علم است. اگر یک وقت ـ خدای نخواسته ـ حوزه های‏‎ ‎‏علمیۀ ما سست شدند در تحصیل، سست شدند در اینکه فقاهت را تقویت بکنند، بدانند‏‎ ‎‏که این یک خیانت بزرگی به اسلام است.و اگر این فکر تقویت بشود که ما دیگر لازم‏‎ ‎‏نیست خیلی چه بکنیم و فقاهت تحصیل بکنیم، این یک فکر شیطانی است؛ موافق آمال‏‎ ‎‏امثال امریکا در درازمدت. اگر شما حوزه های فقاهتی را؛ شما آقایان خراسان، آقایان قم،‏‎ ‎‏آقایان تبریز، سایر جاها، هر جا یک حوزۀ علمیه دارد، اگر تقویت نکنید اینها را به همان‏‎ ‎‏فقه که تاکنون بوده است؛ به همان فقه سنتی، اگر فقها تحویل جامعه ندهید، علما تحویل‏‎ ‎‏جامعه ندهید، مطمئن باشید که نمی گذرد یک نیم قرن، الاّ اینکه از اسلام هیچ اسمی‏‎ ‎‏دیگر نباید باشد. اگر فقهای اسلام، از صدر اسلام تا حالا نبودند، الآن ما از اسلام هیچ‏‎ ‎‏نمی دانستیم. این فقها بودند که اسلام را به ما شناساندند و فقه اسلام را تدریس کردند و‏‎ ‎‏نوشتند و زحمت کشیدند و به ما تحویل دادند. و ما باید همین جهت را حفظ بکنیم. و‏‎ ‎‏یک تکلیف الهی ـ شرعی است به اینکه حوزه ها باید تقویت بشود. و البته در بین‏‎ ‎‏حوزه ها، اشخاصی هستند که آنها دخالت در امور اجتماعی و سیاسی می کنند و باید هم‏

‏بکنند. اما غفلت از اینکه ما دیگر به فقاهت کار نداشته باشیم، این غفلت اسباب این‏‎ ‎‏می شود که اسلام را ـ خدای نخواسته ـ منسی کنید بعد از چند وقت. باید حوزه ها به قوّت‏‎ ‎‏خودش ‏‏[‏‏باقی بماند‏‏]‏‏، بلکه هر روز قوّتش زیادتر ‏‏[‏‏شود‏‏]‏‏. حالا مزاحمها دیگر رفته اند.‏‎ ‎‏آنهایی که با عمامۀ شما کار داشتند حالا دیگر مدفون شده اند.‏

‏     شما باید خودتان حفظ کنید اسلام را به حفظ فقاهت ـ اسلام همه اش توی این‏‎ ‎‏کتابهاست ـ با حفظ فقاهت، با حفظ این کتب، با نوشتن، با بحث کردن، با حوزه های‏‎ ‎‏علمی تشکیل دادن از همۀ علوم اسلامی، آن کتبی که منسی شده بود، آن کتب را باز به‏‎ ‎‏صحنه آوردن و بحث کردن و حفظ کردن این دژ محکمی که تاکنون اسلام را نگه داشته‏‎ ‎‏است. ما موظفیم که اسلام ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ به همان طوری که آمده است و به دست ما رسیده است،‏‎ ‎‏ما هم تحویل بدهیم به نسلهای آتیه ان شاءالله . آنها هم به نسلهای بعد و بعد، تا صاحبش‏‎ ‎‏بیاید و تسلیم او بکنند. ‏

‏     و من امیدوارم که این آقایانی که می خواهند مکه مشرف بشوند با این کاروانها، خیلی‏‎ ‎‏توجه به مسائل داشته باشند و حجاج را متوجه بکنند که حجاج ایرانی نمونه ای باشند از‏‎ ‎‏اسلام و از انقلاب اسلامی، و آنطور نباشد که ـ خدای نخواسته ـ یک وقتی بعضی از افراد‏‎ ‎‏یک تخلفاتی بکنند که اسباب وهن باشد. باید موعظه کنند آقایان، باید علما جلسه داشته‏‎ ‎‏باشند در این موارد مختلف؛ هر جا هستند با مردم صحبت کنند، مردم را ارشاد کنند،‏‎ ‎‏توجه بدهند مردم را به مسائل و مظلومیت ایران را به مسلمین جهان عرضه کنند و بگویند‏‎ ‎‏که با ما دولتهای بزرگ و آن اشخاصی که وابسته به آنهاست برای خاطر اینکه ما‏‎ ‎‏می خواهیم اسلام باشد، با ما چه می کنند.‏

‏     خداوند ان شاءالله ، اسلام را تقویت کند و علمای اسلام را ان شاءالله ، تقویت و تهذیب‏‎ ‎‏کند. ‏

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

‎ ‎

  • ـ فرزند آخوند خراسانی و یکی از علمای خراسان در دوره پهلوی اول، وی در سال 1355 قمری بطور مشکوکی در تهران درگذشت.
  • ـ میر یونس اردبیلی، از شاگردان معروف آخوند خراسانی و از علمای برجسته مقیم مشهد در عهد رضاخان بود.
  • ـ جدا شده.
  • ـ اشاره به آیۀ 25 سورۀ حدید: «لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ اَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّه ُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ اِنَّ اللّه َ قَوِیٌّ عَزیزٌ»؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم براستی و عدالت گرایند و آهن را، که در آن سختی و کارزار و نیز منافع بسیار بر مردم است، برای حفظ عدالت آفریدیم تا خدا بداند که چه کسی با ایمان قلبی، او و رسولانش را یاری خواهد کرد، همانا خدا قوی و مقتدر است.
  • ـ اشاره به آیات 43 و 44 سورۀ طه: «اِذْهَبا اِلی فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغی. فَقوُلا لَهُ قَوْلاً لَـیِّناً لَـعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَوْ یَخْشی»؛ بروید [تو؛ موسی و برادرت، هارون] به سوی فرعون که او به راه کفر و طغیان شتافته است و با او در کمال آرامی و نرمی سخن گویید. باشد که متذکر شود و یا بترسد.
  • ـ اصول کافی، ج2، ص164، ح4و5.
  • ـ اشاره به نطق معروف محمدرضا پهلوی، یک روز قبل از انتصاب ازهاری به نخست وزیری است. شاه در این نطق، که به «توبه نامه» معروف شد، از علمای اعلام و حجج اسلام استمداد کرد.