روزی پس از بازگشت حضرت امام(س) از زندان در خدمتشان بودیم؛ نزدیک ظهر که خواستیم برویم، فرمودند: چند نفر از شما بمانید. متوجه شدیم که کسانی می خواهند به خدمت ایشان بیایند.
خلاصه پس از مدتی سرهنگ مولوی رئیس امنیت تهران به همراهی مردی دیگر وارد شدند ولی در همان بیرونی ماندند. مدتی بعد حضرت امام هم تشریف آوردند. روزهای اول نخستوزیری منصور بود. مولوی گفت آقا از
تهران از جانب نخست وزیر آمدهایم. آمدهایم پاهای شما را ببوسیم و به عرض برسانیم که نخستوزیر اجازه خواستهاند که شروع به کار بنمایند.
حضرت امام در جواب فرمودند: ما با کسی بی جهت عقد اخوت نبستهایم و دشمنی هم نداریم، ما به اعمال آقای منصور نگاه میکنیم. اگر ایشان برگشتند، ما هم تجدید نظر میکنیم والا وظیفه خود را انجام خواهیم داد.
مولوی گفت آقا 15 خرداد بسیار سخت بود. مردم زیادی کشته شدند. حضرت امام فرمودند: چه کسی مردم را کشت؟ جز شاه؟ این درست است که کسی که ادعا دارد اول شخصیت مملکت است، بگوید: من میزنم، می بندم، میکشم. آقا کوتاهی نکردی، زدی، بستی، کشتی، دیگر چکار از تو برمیآید؟ پایت را در یک کفش کردی و هر چه میخواستی انجام دادی، دیگر چکار از تو برمیآید؟
مولوی که میلرزید، گفت آقا اجازه میدهید یادداشت نمایم؟ امام فرمودند یادداشت کن. مولوی گفت: اجازه میفرمایید باز خدمت برسم و دست شما را ببوسم؟ امام فرمودند خیر. مولوی از جا برخاست و از در خارج شد.
منبع: صحیفه دل، مطالب و خاطرات مکتوب از شاگردان امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص55
.
انتهای پیام /*