در نجف یک روز جمعه همه خانواده امام دور هم نشسته بودند خانم گفت: آقا شما نمی خواهید یک سفر به کاظمین و سامرا بروید؟ آقا گفتند: چرا، دلم می خواهد ولی دیگر چیزی نگفتند. خانم گفت: اگر دلتان می خواهد، پس چرا نمی روید؟ آقا گفتند: "پول ندارم" خانم به مزاح گفت: همه ما فردا صبح داخل صحن حرم برویم و یک کمی پول جمع کنیم و بدهیم آقا تا برود زیارت. آقا گفت خانم! یک سطل پر از پول توی سرداب هست ولی مال من نیست" خانم گفت: شما با این پول حق اینکه یک زیارت کاظمین یا سامرا بروید را ندارید آقا گفتند: "حق چه کسی را بردارم و برای زیارت خرج کنم؟ من نمی روم" و نرفتند تا زمانی که می خواستند به پاریس بروند.

منبع: بر ساحل آفتاب؛ ص 378 به نقل از صغری مظفری

. انتهای پیام /*