به گزارش پرتال امام خمینی(س) مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور در گفت و گویی که در پرتال امام خمینی منتشر شده است، در پاسخ این پرسش "یکی از سجایای اخلاقی که موجب جذب دیگران می شود و در روایات ما تأکید زیادی روی آن شده است، تواضع است که خصوصاً از علما بیش تر خواسته شده است. در این زمینه اگر از حضرت امام خمینی (س) خاطراتی دارید، نقل بفرمایید." اینگونه نقل خاطره کرده است:

 همان طور که عرض کردم، یک بعد بسیار برجسته از ابعاد وجودی حضرت امام بعد اخلاقی ایشان است که یک شاخۀ آن هم تواضع است. فروتنی و تواضع، هم در گفتار، و هم در رفتار امام متجلی بود. ممکن است عده ای در مقام گفتار فروتن باشند، اما وقتی که به مرحلۀ عمل برسند، عملشان در راستای گفتارشان نباشد، یا تا وقتی که در مسند قدرت نیستند، بر خوردشان متواضعانه باشد، اما وقتی که به قدرت می رسند، دگرگون شوند. ولی حضرت امام شخصیتی خود ساخته بود که در این زمینه تالی تلو ائمۀ اطهار علیهم السلام بود.

بعد از رحلت آیت الله حکیم، مرجعیت بین مراجع مختلف در قم، مشهد، عراق و نجف اشرف تقسیم شد. طبیعتاً اطرافیان کسانی که مدعی مرجعیت بودند، سعی می کردند مقلدان را به مرجع مورد نظرشان جلب کنند. در این زمینه منعی هم از طرف هیچ یک از مراجع صورت نمی گرفت و من به یاد ندارم که یکی از مراجع از این که اطرافیانش مردم را به او دعوت می کنند، منعی کرده باشد، یا گفته باشد راجع به من صحبتی نکنید. اما حضرت امام پس از فوت آقای حکیم برای ما پیغام دادند که من راضی نیستم کسی از من تبلیغ کند و صحبتی به میان آورد. این امر نسبت به سایر مراجع تواضع محسوب می شد. البته در این اقدام امام، جنبه های روحی و معنوی دیگری هم نهفته است.

یکی از علمای بزرگ نجف، آقا شیخ مجتبی لنکرانی بود که بنده مکاسب را خدمت ایشان تلمذ کردم. ایشان هم دورۀ آقای خویی بود و شب ها می آمد پشت سر امام نماز می خواند، ولی بعد از آیت الله حکیم جزو علمایی بود که اعلمیت آیت الله خویی را امضا کرده بودند. بنده با یکی از دوستانی که او هم خدمت ایشان مکاسب خوانده بود، خدمت ایشان رسیدیم و سؤال کردیم به نظر شما در میان این مراجع از چه کسی می توانیم تقلید کنیم که هیچ دغدغۀ خاطری نداشته باشیم و نظر شما راجع به آقای خمینی چیست؟

ایشان گفت من با آقای خویی خیلی حشر و نشر داشتم و هم دوره بودم و تمام مبانی ایشان را می دانم، اما در رابطه با آقای خمینی فقط کتاب های ایشان را خوانده ام و از نظر علمی آثار فقهی و اصولی شان را که بررسی کردم، دیدم اگر نگوییم ایشان در خیلی از موارد از نظر قوت مبانی و استدلال و استنباط برتر از آقای خویی است، به هیچ وجه کم تر نیست و در خیلی از موارد از آقای خویی جلوتر است، ولی اصولاً مرجعیت، ویژگی های دیگری هم لازم دارد که امروز در غیر از آقای خمینی وجود ندارد. از جملۀ این ویژگی ها این است که فردی که می خواهد زعامت مسلمانان را به دست گیرد، باید یک ثبات روحی و معنوی داشته باشد و در هیچ حالی وضعیت روحی اش تغییر نکند. انسان ها معمولاً وقتی که تنها هستند و طرفدار ندارند با وقتی که به ریاست می رسند و مرید پیدا می کنند، تفاوت می کنند، اما یک مرجع تقلید نباید هیچ تفاوتی در وضعیت روحی و اخلاقی اش ایجاد شود. من در غیر از آقای خمینی این خصوصیت را در کس دیگر ندیده ام.

بعد ایشان گفت در فروردین 1343 که آقای خمینی از زندان آزاد شد، من در قم بودم و دیدم که مردم از سراسر ایران برای ملاقات ایشان به قم می آیند و شاهد جشن ها، چراغانی ها و مجالسی که برای استقبال ایشان بر پا شد و اظهار علاقه ای که اقشار مختلف به ایشان می کردند، بودم، و آن عظمت ریاستی را که از آقای خمینی دیدم، در طول عمرم در مورد هیچ یک از معاصران خودم ندیده بودم. مراجعی هستند که مقلدانی دارند که شاید در طول عمرشان یک بار هم مرجع خود را ندیده اند یا اگر هم او را ببینند، نهایتاً دستی می بوسند و وجوهاتی می دهند و می روند. اما این که مردمی موقع دست گیری مرجعی حاضر شوند جانشان را بدهند، کفن بپوشند، شهید شوند و بعد از آزادی او آن جشن های عظیم را برای استقبال بر پا کنند، من در مورد کسی مشاهده نکرده ام.

آقا شیخ مجتبی لنکرانی در ادامه گفت من آقای خمینی را در قم زیارت کردم و دیدم عظمت ریاست در روحیه شان هیچ تاثیری نگذاشته بود. باز ایشان را وقتی که از ترکیه به عراق تبعید شدند، دیدم که با حاج آقا مصطفی وارد بغداد شدند و تک و تنها از آن جا به کاظمین آمدند و ما جزو اولین کسانی بودیم که از نجف برای دیدن ایشان به کاظمین رفتیم. ایشان در یک مسافرخانۀ بسیار محقر در اتاقی نشسته بودند و این غربت هم در روحیه شان هیچ تاثیری نگذاشته بود. روحیات، برخورد و تواضع ایشان در این دو روز که من ایشان را دیدم؛ یک روز در اوج عظمت و یک روز در اوج غربت، یکسان بود. این شخصیت است که می تواند شئون مسلمانان را اداره کند و مرجعیت و زعامت بر مسلمانان داشته باشد. لذا از نظر من تقلید از ایشان متعیّن است.

این ها مطالبی بود که از آقا شیخ مجتبی لنکرانی در مورد امام نقل شد. حال بنده مطالبی را در مورد امام به طور خلاصه عرض می کنم. امام به کرات می فرمودند من یک طلبه هستم. این که یک مرجع تقلید و یک شخصیت برجستۀ سیاسی ـ مذهبی خودش را به عنوان یک طلبه معرفی کند، کمال تواضع وی را می رساند. البته امام در عمل هم طلبه بودند. در نجف اشرف مانند یک طلبۀ معمولی در یک خانۀ بسیار محقر زندگی می کردند و در طول سیزده، چهارده سالی که در نجف بود، محل اقامت خود را تغییر ندادند.

امام در رابطه با کار برجسته و عظیمی که مردم قم در جریان نوزده دی 1356 انجام دادند، می فرمودند من افتخار می کنم که قمی هستم. این کمال تواضع و فروتنی ایشان نسبت به مردم قم بود. یا این که می فرمودند من دست مراجع را می بوسم، دست علما را می بوسم، دست طلبه ها را می بوسم، دست کارگرها را می بوسم و... این تواضع در گفتار، کار افراد عادی نیست و نشان دهندۀ این است که ایشان در راه هدفی عالی و متعالی که مبارزه با ظلم و برقراری نظام عدل بود، حاضرند تا این حد فروتنی و تواضع از خود نشان دهند.

نکته ای که در این جا ذکر آن را ضروری می دانم، این است که یکی از مؤلفه های مرجعیت، صلاحیت هایی است که صاحبان زعامت و مرجعیت دارند؛ از جمله حکم به ثبوت هلال و اول ماه، دخالت در امور حسبیه و... این موارد، خاص زمان هایی بوده که حکومت اسلام مبسوط الید نبوده است و مسلمانان حاکم مبسوط الیدی نداشته اند. علی القاعده پس از انقلاب و استقرار حکومت اسلامی، وقتی که امام رهبر انقلاب و جمهوری اسلامی می شوند، این موارد از جمله اختیارات اختصاصی ایشان می شود. اما ایشان تا آخر عمرشان در رابطه با حکم ثبوت هلال که از اختصاصات ایشان بود، می فرمودند اگر نزد مراجع قم هلال ثابت شده است، از طرف خود مراجع اعلام کنند. این هم یکی از مصادیق بارز تواضع ایشان بود که صلاحیتی را که خاص خودشان بود، به دیگران واگذار می کردند.

از جمله دیگر مواردی که نشان دهندۀ تواضع امام است و من خودم شاهد آن بودم، این ماجرا بود: یکی از علمای تهران به نام جاپلقی، هم دورۀ امام بود، منتها قم را ترک کرده بود و آمده بود تهران. پیرمرد بسیار وارستۀ خوبی بود و چون در تهران در محل ما زندگی می کرد، من او را می شناختم. وقتی که به نجف مشرف شدم، یک روز در خیابان ایشان را دیدم و جلو رفتم و سلام و احوال پرسی کردم. گفت کجا می روی؟ گفتم می روم نماز امام؟ در حرم باز ایشان را دیدم و پرسیدم شما کجا سکونت کردید؟ گفت در منزلی در کوچۀ قزوینی ها. من با ایشان رفتم و دیدم جای بسیار نامناسبی است که پله می خورد و ایشان هم پیرمرد است و بالا رفتن از پله برایش دشوار است. گفتم ما دو اتاق داریم که در یکی از آن ها با خانواده زندگی می کنیم. شما تشریف بیاورید و در اتاق دیگر سکونت کنید. از این که از غربت در می آمد، خیلی خوشحال شد و همان شب با خانمش به منزل ما آمد. من به درس اصول حاج آقا مصطفی خمینی می رفتم. وقتی که به ایشان گفتم آقای جاپلقی منزل ما هستند، خیلی تعجب کرد و پرسید آقای جاپلقی را از کجا می شناسی؟ گفتم از تهران با ایشان آشنا بودم. غروب آن روز که از نماز امام برگشتیم، حاج آقا مصطفی به من گفت امام فرمودند می خواهم بیایم دیدن آقای جاپلقی. من گفتم اجازه بدهید به ایشان خبر بدهم. حاج آقا مصطفی گفت پس قرار می گذاریم برای فردا شب.

شب که آمدم منزل به آقای جاپلقی گفتم که امام فرمودند می خواهم برای دیدن شما بیایم. آقای جاپلقی خیلی آشفته شد که نه، من می خواهم بروم خدمت ایشان. گفتم نه، دیگر ایشان تصمیم گرفته اند. فردا سر درس، حاج آقا مصطفی گفتند امشب امام می آیند منزل شما. بعد از نماز من رفتم خدمت امام و در خدمت ایشان آمدیم به خانۀ ما و تشریف آوردند به اتاق ما. تشکی پهن کرده بودیم که ایشان روی آن بنشینند. از آقای جاپلقی پرسیدند شما کجا می نشینید؟ آقای جاپلقی گفت شما بفرمایید آن جا [روی تشک]. امام فرمودند نه، شما بنشینید. آقای جاپلقی نشست و امام به گونه ای نزدیک ایشان نشستند که زانوهایشان با زانوهای آقای جاپلقی مماس شد و به هم چسبید و آن قدر صمیمانه با این پیرمرد رفتار کردند که ما متحیر مانده بودیم؛ مانند دو برادر، سه ربعی نشستند و با هم صحبت کردند و بعد امام تشریف بردند.

. انتهای پیام /*