وقتی مصطفی با خانواده پنج نفری‌ اش آخن آمد، چند روزی را در منزل ما بود در ‌‎ ‎‌همان آپارتمان دو اطاقه خود از آن شش نفر پذیرایی می کردیم. در آن ایام اوضاع پولی، ‌‎ ‎‌زیاد جالب نبود، به طوری که مثلاً به شوخی به پلوی عدس می گفتیم: «عدس پلو». ‌‎ ‎‌چون نسبت عدس به برنج در آن تقریباً پنج به یک بود. دلیل آن هم ارزان تر بودن ‌‎ ‎‌عدس نسبت به برنج بود. یا به آب گوشت بی گوشت می گفتیم. آبگوشت بدون ‌‎ ‎‌پروتئین، چون گوشت باعث سوءهاضمه می شود. به هر حال برای آماده شدن جهت ‌‎ ‎‌پذیرایی از آن میهمانان عزیز، قطعه قالیچه ای داشتیم و آن را فروختیم. ظاهراً روز ‌‎ ‎‌چهارم یا پنجم پول ما ته کشید. در فکر تهیه یا قرض پول بودم که فاطی نگرانیم را بر ‌‎ ‎‌طرف کرد. بدون اطلاع من تنها انگشتر خود را فروخته بود. وقتی از این ماجرا خبردار ‌‎ ‎‌شدم ضمن ناراحتی آمیخته با سپاس به او گفتم:‌‌ «انگشتانت بدون انگشتر هم زیبا هستند».‌

ذکر مجدد این مطلب را بی فایده نمی بینم که این شرایط مالی در حالی بود که پدرم ‌‎ ‎‌به عنوان یکی از بزرگان عالی مقام حوزه قم، ماهانه به طلاب کمک مالی می دادند و ‌‎ ‎‌وجوهات شرعی مردم را دریافت می کردند، ولی صرف آن را طبق ضوابط و مقررات ‌‎ ‎‌شرعی فقط در موارد تعیین شده مجاز می دانستند. زندگی خود ایشان هم در قم در ‌‎ ‎‌نهایت سادگی می گذشت.

برشی از کتاب خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج ۱، ص ۵۷

. انتهای پیام /*