یک روز بعد از ظهر، فهمیدم که به یک نفر بیخودی ده تا شلاق زدند با اینکه واقعاً نمی بایست می زدند. ماه مبارک رمضان بود، گریه ام گرفت، آن فرد کنار ایستاده بود. من خودم روی تخت شلاق خوابیدم، گفتم؛ تو را به امام زمان (عج)، بیا به من ده تا شلاق بزن، من قیامت طاقت ندارم. او هم مدام می گفت؛ نمی زنم، گفتم؛ باید بزنی. رئیس کل من بودم، خلاصه آنقدر آن روز گریه کردم که خانواده آن فرد راضی شدند و بخشیدند.

ماجرایش این بود که گفته بودند ایشان علنی روزه خواری کرده، نوار مبتذل می فروخته و اقرار به زنا کرده است، پس باید شلاق بخورد. سی ضربه شلاق برایش نوشته بودند. چون ماه مبارک بود من نوشته ده ضربه کم شود. می دانید که اقرار به زنا شرعاً حرام است، اینکه به کسی بگویند با کی زنا کردی، اصلاً جایز نیست، حتی شرعاً حق ندارند به زنی بگویند کسی با تو زنا کرده است. ولی قاضی می پرسید، این کار در دادگاه ها مرسوم بود. من با قاضی ها دعوا داشتم. این را من از نظر شرعی خلاف می دانستم. آقایی بود در دادگاه، احضارش کردم و پرسیدم آیا روزه خواری کرده؟ گفت؛ نه فقط دستش بوده، می برده. گفتم: چطور قاضی نوشته خورده!؟ اینها همه را سؤال و جواب کردم یک صفحه نوشتم در پرونده اش هم هست؛ در موضوع نوارها هم شرعاً شلاق نداشتیم که آن را هم بعد عرض می کنم. اجمالاً ما این کار را کردیم خانواده اش مرید من شدند. تا ده سال بعد از آن، از باغشان در کرج، مقداری توت فرنگی می آوردند می گفتند؛ ماه رمضان است آمدیم یک بار دیگر شما را ببینیم. ماه رمضان سالگرد شلاق خوردن آن فرد بود. من هم کتاب به آنها هدیه می دادم، میوه ای که می آوردند کتاب می دادم یا زعفران می دادم، همیشه جبران می کردم. خلاصه، اینها پای بند به دین شدند همین قضیه را آقای قرائتی در تلویزیون گفت. 

 منبع: اخلاق و مبارزه؛ خاطرات آیت الله سید مهدی طباطبایی

. انتهای پیام /*