پرتال امام خمینی: مبدأ آشنایى اینجانب با فقید سعید رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران مرحوم آیت اللّه  العظمى آقاى حاج آقا روح اللّه  موسوى (امام خمینى) ـ اعلى اللّه  فى الفردوس مقامه و رفع اللّه  فى الخلد اعلام  ـ از آغاز انقلاب انجمنهاى ایالتى و ولایتى بود، از قبل نام شریفشان را شنیده بودم و به عنوان یکى از مدرسین عالى رتبه حوزه ایشان را مى شناختم، لیکن جریان انقلاب مزبور و ظهور و بروز آن بزرگوار موجب شد که مکرراً از نزدیک ایشان را زیارت کنم و از سخنرانیهاى پرصلابت معظم له بهره مند گردم.

آنچه به خاطر دارم ایشان در همان دوران که کم کم مورد توجه عموم طلاب و فضلا قرار گرفته بودند، در منزل خودشان در یخچال قاضى نماز مغرب و عشا را به جماعت اقامه مى فرمودند و جمع زیادى در آن فصل در نماز ایشان شرکت مى کردند و همه حیاط منزل پر مى شد و احیاناً صفوف اقتداکنندگان به داخل اتاقها نیز کشیده مى شد؛ به خوبى یاد دارم که شبى بین نماز مغرب و عشا احساس سرما کردند و لذا آقاى صانعى را صدا زدند که عباى کلفت و ضخیم ایشان را بیاورد.

نماز ایشان زیاد طولانى نبود، زیاد هم سریع نمى خواندند و از این رو اشخاص در اقتدا به ایشان مشکلى نداشتند که خسته شوند و یا کسانى درست به رکوع و سجودشان نرسند. نماز ایشان از کیفیت معنوى و نشاط و حال روحى بالایى برخوردار بود و گویا کاملاً خود را مواجه با حضرت حق مى دیدند و با معبود خود سخن مى گفتند و گاهى که اینجانب پشت سر ایشان در صف دوم قرار داشتم و آن منظره معنوى بیشتر در زیر نظرم بود احساس لذت مى کردم؛ تا آنجا که به خاطرم مى آید تسبیحات صدیقه طاهره ـ  سلام اللّه علیها  ـ را بلافاصله مى خواندند و بعد هم نوافل را به جا مى آوردند و ظاهراً نوافل مغرب را هم نشسته به جاى مى آوردند؛ در حال نماز تحت الحنک مى انداختند،لیکن یاد ندارم که دور داده و به پشت سر بیندازند، انتهاى آن را در ناحیۀ سینه از قباى خود قرار مى دادند. در دوران تبعید ایشان به نجف، توفیقى دست داد و به عنوان زیارت عتبات مقدسه ائمه عراق ـ ارواحنا لهم الفداء  ـ مدتى کوتاه تشرف حاصل شد. در توقف کوتاهى که در نجف داشتم نیز توفیق درک نماز ایشان دست داد و همان خصوصیات یادشده را در حال نمازشان در آنجا نیز احساس مى کردم.

درس مرحوم امام ـ  اعلى اللّه  مقامه  ـ درسى تحقیقى و مشتمل بر دقت و تعمّق در مطالب بود؛ صور مختلف و گوناگون مسأله محل بحث را کامل تشقیق کرده و از هم جدا مى نمودند و در هر یک دقت لازم نموده و حق بحث را ادا مى کردند.

بیان ایشان در تحریر و تقریر مطالب بسیار جالب و خالى از تعقید[1] بود؛ به جِدّ کمتر کسى را به خوش بیانى ایشان دیدم. ملاحت مخصوصى در بیان معظم له احساس مى شد، در بیان مطالب با تسلط کاملى که داشتند شتابزده نبودند و بسیار متین و شمرده بحث مى کردند و قهراً تلامذه و شاگردان از گرفتن مطالب عقب نمى ماندند. مقدارى که بنده دیدم مطالب را با مهابت و اعتلا ارائه مى کردند که آنان که اهل درس بودند حس مى کردند که در حال و هواى مخصوصى بوده و متاعى گرانبها را به دست مى آورند.

در درس ایشان اشکال [مطرح] مى شد و تلامذه و فضلا به نقد و مناقشه مى پرداختند ولیکن کنترل مجلس درس در دست ایشان بود و گاهى به بعضى از اشکالات سست و کم عمق توجه نمى کردند و یک بار دیدم که اشکال کننده از سمتى اشکال مى کرد و ایشان که به سمت مخالف او توجه داشتند مطلب خود را ادامه مى دادند و با دست به سوى او اشاره کرده، امر به سکوت مى نمودند؛ و این منظره خیلى جالب بود که صورت مبارکشان به طرفى متوجه بود و دستشان در جهت مخالف در حرکت بود و او را رد مى کردند و یا یکى از آقایان که او را مى شناسم اشکال کرد و آقا فرمودند: گوش بده زود است که اشکال کنى. او گفت: من شش سال است که درس شما مى آیم چگونه زود است که اشکال بکنم؟ آقا فرمودند: شش سال که چیزى نیست، حالا اول کار است.

یکى از آقایان فضلا در مقام اشکال خود در درس فقه استشهاد به شعرى از منظومۀ مرحوم حاجى سبزوارى کرد. امام فرمودند: آقا شعر نخوانید.

ایشان اشکال بعضى از آقایان را ـ که از موقعیت علمى برخوردار بودند ـ  مورد توجه قرار مى دادند و صورت اشکال را مطرح مى کردند و پاسخ مى دادند.

در یکى از مسائل بیع فضولى، آیت اللّه  آقاى خزعلى ایرادى داشتند که به صورت کتبى تقدیم کرده بودند، امام روز بعد در آغاز درس فرمودند: یکى از افاضل مطلبى را نوشته اند و بعد شروع به تقریر آن مطلب کردند. در اثناى بیان و تقریر مطلب، جناب آقاى خزعلى در حول و حوش اشکال سخنى گفتند. امام فرمودند: همین ایشان بودند که اشکال کرده و نوشته اند.

گاهى به مناسبت، نکته هاى ظریف و نشاط انگیزى نیز داشتند که با ذکر آن نکات روح انبساط را در تلامذه مى دمیدند؛ در بحث شرط متأخر مانند اشتراط صوم مستحاضه به غسل شب بعد بیانى داشتند که آیا اضافه و نسبت صوم به معدوم است یا اینکه اضافه بدون مضاف الیه است یا بدون مضاف و اینها عقلاً باطل است؛ بعد فرمودند: بله شخصى به یکى از علماى بزرگ گفته بود: براى من استخاره اى بکنید که من عاشق شده ام آن آقا فرموده بود: عاشق چه کسى شده اى؟ گفته بود: نمى دانم مى خواهم با استخاره آن را تعیین کنم!

این هم به خاطرم مى آید که یکى از آقایان در درس اشکالى کرد و روى آن اصرار نمود؛ امام ـ  قدس سره الشریف  ـ مطالبى در جواب او گفتند و او همچنان اصرار مى ورزید، در این هنگام فرمودند: هم تو بى مطالعه مى گویى هم من بى مطالعه مى گویم، البته من وقت ندارم و تو وقت هم دارى و مطالعه نمى کنى.

از جمله کسانى که در درس مرحوم امام داراى موقعیت بودند، آقازاده بزرگ و گرامى آن بزرگوار، مرحوم حاج آقا مصطفى ـ  رضوان اللّه علیه  ـ بود و از این رو گاهى ابحاث و مطالب پدر گرانقدر خود را مورد نقد قرار مى داد و انظار و آراى شخصى خود را اظهار مى نمود، البته این موضوع را من از دوران تدریس امام در قم ندیدم و یا به خاطر ندارم، لیکن در ایام کوتاهى که در نجف بودم و در آن درس شریف شرکت مى کردم، مرحوم حاج آقا مصطفى به عنوان فرد شاخص حضار آن درس اشکال مى کرد و با پدر بزرگوار و پرافتخار خود بحث مى کرد و گرمى و رونق و حرارت تازه اى به آن درس مى بخشید؛ ابحاث امام در نجف پیرامون بیع و خیارات مرحوم شیخ مرتضى انصارى بود که با قلم شریف خودشان نوشته اند و قبلاً مکاسب محرمه با قسمتى از بیع را در قم درس گفته بودند.

با آنکه مرحوم امام با تعطیل شدن دروس حوزه مسافرت مى کردند؛ ولى در سالهاى انقلاب، نخستین فصل تعطیلى فرا رسید ولیکن امام ـ اعلى اللّه  مقامه  ـ درس تازه اى در منزل خود شروع کردند و این بدان جهت بود که صحبت آن بود که آقایان طلاب با فرا رسیدن تعطیلات تابستانى به بلاد خود و یا شهرها و روستاها مى روند و دولت تصمیم دارد که هنگام بازگشت آنان مشکل ایجاد کند و خلاصه مانع بازگشت آنان شود در نتیجه حوزه را متلاشى کند؛ از این رو امام درس را ادامه دادند که البته درسهاى این فصل را در منزلشان مى فرمودند؛ و با آنکه فصل گرما بود عدۀ زیادى در آن درس شرکت مى کردند به طورى که اتاق بیرونى امام و حیاط منزل پر از آقایان بود و لذا صندلى تدریس را در اتاق کنار درى که به حیاط باز مى شد گذاشته بودند که همه بتوانند استفاده کنند.

خوب در ذهن دارم که در همین فصل و در همین رشته دروس که در منزل مى فرمودند؛ روزى در مقام استدلال بر مطلب [کتاب] وسائل را به دست گرفتند و روایات مربوط و مورد استشهاد را از روى کتاب خواندند. یکى از آقایان طلاب و تلامذه عرض کرد: روایت در چه بابى است؟ امام ـ رضوان اللّه  علیه  ـ فرمودند: مراجعه کنید، و خلاصه از ذکر شمارۀ باب و شمارۀ روایت خوددارى کردند. آرى ایشان با این کار به او و همه شاگردان فهماندند که نباید طلبه تنبل بار بیاید، بلکه باید قوى و با اراده و مصمم باشد و خود دنبال روایات و ادله و مطالب برود تا ممارست پیدا کند.

یکى از روزها که بحث ایشان در مسجد اعظم خیلى گرم شده بود، یکى از آقایان تلامذه در مقام اشکال مطلبى را به عنوان نقض فرمایش ایشان از محقق عراقى نقل کرد و گفت: آقاضیاء چنین مى گوید. امام فرمودند نگویید آقاضیاء، بگویید: آقاى آقاضیاءالدین. غرض آنکه آنقدر بر حفظ شئون و مقامات عالیۀ علماى اعلام مواظبت داشتند که حاضر نبودند از محقق بزرگ مرحوم آقاى آقاضیاءالدین عراقى به نحوۀ یاد شده تعبیر بشود و امر کردند که با عنوان احترام آمیز از ایشان اسم برده شود.

آن بزرگوار از مهابت ویژه اى برخوردار بود و کسانى که موفق به زیارت آن فقید بزرگ شده اند تصدیق مى کنند که نوعاً اشخاص تحت تأثیر هیبت و عظمت ایشان واقع مى شدند؛ در عین حال، این مهابت مقرون با مهر و عواطف بود نه مولود قهر و خشونت، و این مطلبى است که براى خود اینجانب تجربه و آزمایش شد.

روزى مطلبى از درس ایشان براى بنده، مجمل ماند. در مباحثه اى که با یکى از آقایان افاضل داشتم، نیز مطلب روشن نشد و گویا ایشان نیز مشکل مرا داشتند. بعد از گفتگو با ایشان بنابراین شد که فرداى آن روز اینجانب، مطلب را با آقا درمیان بگذارم و بعد از درس، مطلب را از ایشان بپرسم. برحسب این قول و قرار فردا بعد از آنکه درس امام پایان یافت؛ به منبر درس ایشان در مسجد اعظم نزدیک شدم، کنار منبر قرار گرفتم و بعد از تقدیم سلام عرض کردم: اجازه مى فرمایید مطلبى را سؤال کنم؟ ایشان هم فرمودند: بگویید (یا بفرمایید). اینجانب آمدم که مطلب خود را بگویم و توضیح آن را از ایشان بخواهم که ناگهان همچون برق، اصل مطلب، از خاطرم پرید و محو گردید؛ لحظه اى در این حالت گذشت، شرمندگى و ناراحتى آن لحظه قابل توصیف نیست، بالاخره عرض کردم: آقا ببخشید که مطلب از یادم رفت آن بزرگمرد با تبسم فرمودند: هر وقت یادت آمد بیا!

از مزایا و خصوصیات بارز مرحوم امام ـ  قدس سره الشریف  ـ سکوت ایشان بود. ایشان بدون ضرورت لب به سخن نمى گشودند و این سکوت و کم حرفى ایشان دلیل بارز و روشنى بر تسلط ایشان بر نفس خویش بود و حکایت از خویشتندارى آن بزرگوار مى کرد. شبهایى که در منزل نماز جماعت مى خواندند؛ بعد از نماز، مدتى ـ شاید حدود نیم ساعت یا کمى بیشتر  ـ در اتاق بیرونى مى نشستند که گاهى سعادت حضور در آن جلسه را داشتیم. در این جلسه که اهل علم و دیگران در خدمتشان بودند؛ اگر پرسشى مى شد، پاسخ مى دادند وگرنه ساکت و آرام نشسته بودند و نظر ایشان به پیش روى خودشان متوجه بود.

آن مرد بزرگ بعد از بازگشت از پاریس به قم، شبى به منزل یکى از علماى محترم معاصر آمده بودند، یکى از آقایانى که در آن جلسه حضور داشتند مسأله اى را مطرح و از حکم آن پرسش کردند؛ در این هنگام بحث و گفتگو پیرامون آن مسأله شروع شد و چند نفر آقایان حاضر هر یک مطلبى را گفتند. شگفت انگیز این بود که مرحوم امام هیچ نگفتند و اظهارنظر نکردند. در تمام این مدت، گوش مى دادند و استماع مى کردند و بعد از آن خداحافظى کردند و تشریف بردند.

بعد از بازگشت به قم اولین بازدید ایشان از مرحوم آیت اللّه  العظمى گلپایگانى ـ  قدس سره الشریف  ـ بود. اینجانب توفیق حضور در آن جلسۀ نورانى را داشتم؛ مرحوم امام فرمودند: فیضیه خوب آباد شده. مرحوم آقا در پاسخ فرمودند: خوب هم خراب کرده بودند. در همین جلسۀ شریف بود که عکاسها وارد شدند، شور و شوقى زایدالوصف داشتند. خصوصاً که اولین جایى بود که امام شروع به بازدید کرده بودند. مرحوم آقاى گلپایگانى فرمودند: عکس نمى خواهیم. امام فرمودند: آقا این آقایان عکاسها نه مقلد منند نه مقلد شما. از این گفتار ملیح مرحوم امام ـ  قدس سره  ـ مرحوم آقاى گلپایگانى خندان شدند و عکاسها هم شروع به گرفتن عکس کردند.

یکى از برنامه هایى که مرحوم امام در قم پیاده کردند و به شهرها نیز سرایت کرد و در پیشبرد انقلاب ـ سالهاى 41 و 42  ـ اثرى عظیم و چشمگیر داشت، این بود که با علماى بزرگ و طراز اول در خلال یک هفته یا بیشتر جلسه اى داشتند و تبادل نظر مى کردند؛ این برنامه ضمن آن نتیجه گیرى، اثر مثبت دیگرى نیز داشت که موجب ارعاب و اضطراب طاغوتیان مى شد که تجمع نقطه هاى مرکزى روحانیت نشانگر وحدت نظر و اتحاد و هماهنگى آنها بود. علماى بلاد نیز با اشاره ایشان همین برنامه را اجرا کردند، غالباً عصرهاى جمعه دور هم جمع مى شدند و به تبع آنان مردم مسلمان و مبارز نیز در آن جلسه شرکت مى کردند و به طور طبیعى یک هماهنگى کاملى میان عناصر روحانى و نیز بین آنان و توده مردم ایجاد مى شد.

از مواهب الهى به آن مرد بزرگ، روشن بینى و هوش سرشار و تفرس[2] کامل ایشان بود که متوجه مشکل شده و حکیمانه براى رفع آن قیام مى کردند. در همان انقلاب اول، دورانى پیش آمد که طلاب جوان و پرشور و نیز گروهى از مردم بر اثر غلبۀ احساسات، نسبت به بعضى از بزرگان و مجتهدین گرانقدر آن روز هتک مى کردند و زبان به اعتراض و احیاناً ناسزاگویى مى گشودند و بلاشک زمینه مساعدى براى سوءاستفادۀ دشمنان اسلام و انقلاب بود. دراین اثنا مرحوم امام یک سخنرانى بسیار حاد و جالبى در مسجد اعظم کردند و آن جمعیت انبوه را که پاى منبر ایشان تجمع کرده بودند ارشاد فرموده و خطر آن جریان را گوشزد فرمودند و از جمله [بدین مضمون]گفتند: هرکس که به این آقایان مراجع، جسارت و توهین کند قطع ولایت خداوند از او خواهد شد. و با این سخنرانى بسیار مهم غائله را خوابانیدند و روح خوشبینى و احترام را جایگزین آن نقدها و ناسزاها نمودند.

یکى از نکاتى که در زندگى مرحوم امام ـ  اعلى اللّه  ـ مقامه  به وضوح مشاهده و احساس مى شد صلابت و استحکام آن بزرگوار بود. اگر در موردى احساس وظیفه مى کردند، دنبال آن مى رفتند و با محکم کارى مطلب را به پیش مى بردند.

در جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى که دولت طاغوت بعد از شکست، سفارش داد که این قضیه انجام نخواهد شد و نظر بعضى از اعاظم و اکابر در آن زمان بر این بود که روى همین نقطه متوقف بمانند و قضیه را تمام شده اعلان کنند و خلاصه جریان را دنبال نکنند، ولى مرحوم امام ـ رضوان اللّه  علیه  ـ مى فرمودند: باید دولت این مطلب را در روزنامه ها اعلان کند وگرنه مادام که اعلان نکند مبارزه ادامه دارد و ما جریان را تمام شده تلقى نخواهیم کرد و این صلابت و پایمردى شکست دیگرى براى دولتمردان آن روز به بار آورد و ناچار شدند که ذلیلانه در روزنامه هاى کثیرالانتشار آن روز اعلان کنند که این قضیه انجام نخواهد شد و در نتیجه آن عظمت موهوم و قدرت تخیلى که آن جنایتکاران براى خود ساخته بودند، درهم شکسته شد و عجز و ناتوانى آنان از این رهگذر براى ملت، آشکار و هویدا گردید و امثال این مواقف عالیه در زندگى آن بزرگمرد بسیار است.

در همان مواقع انقلاب اول بود که مرحوم مغفور آیت اللّه  العظمى آقاى حاج سیدعلى بهبهانى ـ  رضوان اللّه  علیه  ـ که مقیم اهواز بودند و از مراجع تقلید آن سامان به شمار مى آمدند؛ به قم آمدند و بر مرحوم امام ـ رضوان اللّه  علیه  ـ وارد شدند. ایشان در این مسافرت علاوه بر آنکه با خانواده شان مهمان امام بودند، مورد تکریم خاص و ویژۀ امام واقع شدند و بعد از چند روز که عازم بازگشت به اهواز شدند از طرف امام چند کوپۀ قطار براى ایشان و خانواده و بستگانشان قرار داده شد تا به راحتى به اهواز بروند.

آرى مرحوم آقاى بهبهانى چون هم داراى مقامات عالیۀ علمى بود و در سنین بالا بودند و امام در آن هنگام شصت و سه ـ   چهار سال داشتند؛ لذا ایشان را بسیار احترام مى کردند و نمى دانم خودم ناظر بودم یا کسى برایم نقل کرد که امام به ایشان گفتند: شما در مقام پدر ما هستید.

شخصیت دیگرى که در آن دوران وارد بر امام شدند مرحوم آیت اللّه  مجاهد وَرِع شهید سیدعبدالحسین دستغیب ـ  رضوان اللّه  علیه  ـ بود ایشان نیز مورد احترام فراوان مرحوم امام بودند و شاید این جریان بعد از آزادى مرحوم آقاى دستغیب از زندان تهران بود. چنین به خاطرم مى آید که جمعیت زیادى به خانه امام مى آمدند و آقاى دستغیب را ملاقات مى کردند و در ذهنم هست که امام هم در بیرونى تشریف آورده و به احترام ایشان مى نشستند و گویا دیدم یا احیاناً شنیدم که کسى مى خواست که دست امام را ببوسد و ایشان فرمودند: نه، امروز نمى خواهد دست مرا بگیرید و ببوسید و این را به خاطر احترام آقاى دستغیب مى فرمودند تا توجه مردم به سوى او جلب گردد.

یکى از مباحث مفید و پرارزش آن مرد بزرگ و آن استاد یگانه، بحث راجع به پیوند بود و آن وصل کردن چیزى و جزئى از بدن حیوان یا انسانى به بدن انسان دیگر است. مى فرمودند: ممکن است براى منع و عدم جواز آن به آیۀ کریمه تمسک شود که خدا مى فرماید: «وَلَاٰمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّه »[3] که خداوند نقل مى فرماید که شیطان گفته است: هر آینه آنان را امر مى کنم که خلقت و آفرینش الهى را تغییر دهند. ولیکن این استدلال در صورتى تمام و صحیح است که همۀ انواع تغییرات که ما در جهان مشاهده مى کنیم، حرام باشد؛ در حالى که هیچ کس، بدان ملتزم نخواهد شد و چه کسى مى تواند بگوید که چوب و تخته را به صورت در خانه درآوردن و یا خاک را تبدیل به آجر کردن و انواع دیگر تغییرات حرام باشد؟! و همچنین کلیه اجسامى که در جهان طبیعت از صورتى به صورت دیگر درمى آیند و شکل آنها عوض مى شود حرام باشد؟ و اگر گفته شود که همۀ این امور هر چند از مصادیق تغییر خلقت است ولیکن جائز است و فقط یکى چند مورد از قبیل همین پیوند زدن و یا ریش تراشى در تحت آیه مانده است. این هم مستلزم تخصیص اکثر خواهد بود؛ یعنى یک مطلب عامى گفته شود و اکثر افراد آن استثنا شود. به ناچار باید گفت مقصود از تغییر خلقت در آیۀ کریمه، این مطالب نیست، بلکه مقصود همان چیزى است که خداوند متعال در آیۀ دیگرى فرموده است: «اِنَ اللّه  لایُغیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیّرِوُا مَا بِاَ نْفُسِهِمْ»[4] راستى که خداوند، قومى را تغییر نداده و نعمتهاى آنان را نخواهد گرفت و آنان را به بلا و درد و رنج نخواهد افکند، مگر آن زمان که خود تغییر کنند؛ یعنى از حسنات و خوبیها رو به سوى بدیها و اعمال ناروا بیاورند. مکرمتهاى انسانى را از دست داده و به رذایل و صفات زشت آلوده شوند و خلاصه از شکرگزارى نعمتها و الطاف الهى غفلت ورزیده و کفران نعمتها و موهبتهاى خداوند بنمایند. پس آن آیۀ کریمه هم همین را مى رساند که شیطان گفته [است که] من مردم را وادار مى کنم که تغییر خلقت خدا بدهند؛ یعنى خوبیها را پشت سر گذاشته و به بدیها و کجرویها روى بیاورند.

یا اینکه مراد از تغییر، تغییر فطرت اللّه  و فطرت توحید و فطرت عدل باشد و چه بسا که ذیل آیه، یعنى جملۀ مبارکۀ «وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیطَانَ وَلِیّاً مِنْ دُوِن اللّه  فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً[5]» اشاره به ترک ولایت اللّه  ودخول در تحت ولایت شیطان و حکومت او باشد؛ زیرا آیه مى فرماید: و کسى که شیطان را به عنوان ولىّ اتخاذ کند و خداى یگانه را به ولایت نپذیرد جداً خسران و زیانى فوق العاده و جبران ناپذیر کرده است؛ و این عین تفسیر خلق اللّه  و عوض کردن و برگردانیدن خلقت و آفرینش الهى است. نه پیوند زدن و یا ریش تراشیدن که با این آیۀ کریمه نمى توان اثبات حرمت آنها را نمود.

منبع: صحیفه دل، ج2، صص 119-132



[1]. تعقید: پیچیدگى، کلام پیچیده گفتن.

[2]. تَفرُّس: به فراست انداختن، نظر انداختن و خیره شدن به  چیزى براى فهم آن.

[3]. سورۀ نساء، آیۀ 119.

[4]. سورۀ رعد، آیۀ 11.

[5]. سوره نساء، آیۀ 119. 

. انتهای پیام /*