مجله کودک 335 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 335 صفحه 9

آنها حرفی نزن، اگر اتفاقی افتاد من جوابشان را میدهم. بگذار ابراهیم آسوده باشد.» آزر در دلش عصبانی بود، امّا به خاطر نونا حرفی نزد. زود قلم و تیشهی خود را برداشت. پارچهای بزرگ بر سر بست و گفت: «من به بتخانه میروم. باید یک بت تازه برای نمرود بسازم!» نونا پرسید: «نمرود از داشتن این همه بت خسته نمیشود؟ پس کی وقت میکند که به سراغ آنها برود؟!» آزر جواب داد: «زبانت را نگهدار نونا، بتها خدایان ما هستند. آنها هر چه بیشتر باشند، آسایش و نعمت ما بیشتر است.» او رفت، نگاه ابراهیم پر از تعجّب بود. مادر او را بوسید و گفت: «نگران نباش پسرم، او از دوستان صمیمی نمرود است، به همین خاطر به تو آسیبی نمیرسد.» چند روز بعد، ابراهیم به کارگاه آزر رفت. آزر با خوشحالی او را کنار بتهای نیمهساز کارگاهش برد و آنها را نشان او داد. بعد به سراغ یکی از بتها رفت. - نگاه کن، جنس این بت بزرگ از سنگمرمر گرانقیمت است. به سفارش نمرود آن را میسازم. او قرار است پول زیادی بران آن، به من بدهد. ابراهیم فکرکنان پرسید: «عمو، چرا چیزهایی را میپرستی که نه میشنوند و نه میبینند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید؟!» آزر تعجّب کرد. یک نگاه تند به او انداخت و حرفی نزد. ابراهیم ادامه داد: «شیطان بتها را دوست دارد. هر کس آنها را بپرستد شیطان را پرستیده!» آزر عصبانی شد. تیشهای را گوشهای انداخت و گفت: «بس کن پسر، حرفهای عجیب و غریبی میزنی. اگر از این به بعد به خدایان ما بد بگویی، تو را به سربازان نمرود میسپارم. حالا از اینجا برو، خیلی زود!» ابراهیم به سراغ پیروان آزر رفت. عبادتگاه آنان را میشناخت. وقتی پا به آنجا گذاشت گفت: «ای مردم، من پیامبر خدا هستم، این بتها را نپرستید و گناه نکنید. از این چیزهای بیجان و بیاراده دست بردارید.» آنها از حرف او، هم عصبانی بودند، هم متعجّب. یک نفر در گوش دوستش حرفی زد. بعد هر دو با عجله به طرف کارگاه آزر رفتند. نام جنگنده: گالاکسی 5 C-A کشور سازنده: آمریکا تیپ : حمل و نقل کننده موتور: جنرال الکتریک حداکثر سرعت: 919 کیلومتر بر ساعت تجهیزات: --

مجلات دوست کودکانمجله کودک 335صفحه 9