مجله کودک 346 صفحه 15

تا من روشن شوم!» همه سکوت کردند .لامپ کمی منتظر ماند... اما خبری نشد.لامپ خوابالود دوباره خوابش برد. وقتی هوا تاریک تاریک شد، خانم شمع خودش را روشن کرد. حالا اتاق روشن شده بود. آن هم بدون لامپ! آخر شب آقای لامپ دوباره بیدار شد وگفت : « چرا امشب توی تاریکی نشسته اید؟، لباسشویی جواب داد : «تاریک نیست! از امشب خانم شمع زحمت روشن کردن اتاق را می کشد!» لامپ که خیلی تعجب کرده بود پرسید: «چرا شمع؟» وسایل خانه جواب دادند، « چون مثل تو خوابالود نیست!» لامپ خیلی دلخور شد.اما با خودش گفت: «عیبی ندارد بالاخره خودشان سراغ من می آیند!» اماشبهای بعد هم هر چه منتظر ماند کسی او را روشن نکرد. وسایل خانه خیلی شاد بودند. با دوست جدیدشان خانم شمع می گفتند و می خندیدند . اماکسی سراغ لامپ را نمی گرفت. لامپ دلش می خواست چشمهایش را باز کند و ببیند دور و برش چه خبر است. دلش برای خانه و دوستانش تنگ شده بود. اما هر چه منتظر ماند فایده ای نداشت. بالاخره گفت: «من خسته شدم! خواهش می کنم من را روشن کنید!» لوازم خانه سکوت کردند. لامپ ادامه داد: «به اندازه کافی خوابیدم. حالا دیگر خواب از سرم پریده. اصلاً شبها هم خوابم نمی برد. از خواب متنفرم. دیگر خاموش نمی شوم. خواهش می کنم!...» و هنوز جمله اش تمام نشده بود که جارو برقی کلید برق را زد و لامپ روشن شد. حالا اتاق خیلی روشن تر و لامپ خیلی پرنورتر شده بود. آقای لامپ مراقب بود که بیخودی خوابش نبرد. وسایل خانه هم راضی و خوشحال بودند. Ÿ نام جاندار: مرجان مغز مانند Ÿ اندازه : بیش از یک متر Ÿ گستردگی: اقیانوس آرام Ÿ زیستگاه : جزایر مرجانی Ÿ تغذیه : پلانکتون و جلبک