مجله کودک 216 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 216 صفحه 30

«صندلی قدیمی» مریم محبی صندلی قهوه ای رنگ و رو رفته گوشه اتاق کنار پنجره نشسته بود. همیشه جایش آنجا بود در سرما و گرما ، زمستان و تابستان. هیچ وقت از آنجا تکانش نمی دادند و کمتر کسی روی آن می نشست. چند قدم آن طرف تر مبل راحتی بود که هرکسی وارد اتاق می شد روی آن می نشست و استراحت می کرد. مبل راحتی برعکس صندلی نو و قشنگ بود یا حداقل ظاهرش اینطور نشان می داد. هرچند وقت یکبار جای مبل راحتی را عوض می کردند ، تابستان ها آن را نزدیک پنجره می گذاشتند و زمستان ها نزدیک شومینه. اما هیچ کس جای صندلی را زمستان و تابستان عوض نمی کرد. مبل راحتی که همه این چیزها را می دید به خودش می بالید و به صندلی می گفت : «نمی دانم تو را برای چی نگه داشته اند نه زیبایی داری ، نه کسی از نشستن روی تو احساس راحتی می کند ، فقط جا گرفته ای ، تو را باید تکه تکه کنند و در شومینه بیندازند تا اتاق را گرم کنی ، حداقل اینطوری استفاده ای از تو می شود.» صندلی این حرف ها را می شنید اما جوابی نداشت که بگوید. یاد روزهای جوانیش می افتاد که او را از چوب بلوط تازه ساخته بودند و در آن موقع یکی از قشنگترین و زیباترین صندلی های زمان خودش بود. پدربزرگ همیشه روی او می نشست و کتاب می خواند. و از وقتی پدربزرگ رفته بود دیگر نه کسی روی صندلی می نشست و نه کسی حالی از او می پرسید. اما با کمال تعجب می بیند که استوارت فرار نمی کند. استوارت می گوید که دلیلی برای فرار وجود ندارد. آخر او عضو خانواده لیتل است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 216صفحه 30