مجله نوجوان 40 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 40 صفحه 13

در میان جمعی از نوچه ها و هوادارانش وارد میدان شد و زیر سردم ایستاد لحظاتی بعد پهلوانان ابوالقاسم با اندام زیبا و قد رشید همراه با نوچه هایش وارد میدان شد مردم که به خاطر سیمای نجیب و اندام رشید پهلوان ابوالقاسم را خیلی دوست داشتند بیش از حد او را تشویق کردند اکبر که از توجه مردم به تشویق می کردند. اکبر که از توجه مردم به پهلوان ابوالقاسم ناراحت شده بود اخمهایش را درهم کشیده بود و روی چهارپایه ای نشسته بود و نوچه هایش مرتب برای ابوالقاسم خط و نشان می کشیدند و او را تهدید می کردند یکی از نوچه های اکبر با صدای بلند می گفت فکر کرده چند تا بچه را توی گوی زمین زده میتونه با پهلوان اکبر کشتی بگیرد شوخی که نیست. پهلوان پیر یزدی بزرگ وسط میدان ایستاده بود شاه و اطرافیانش در جایگاه نشستند یزدی دو پهلوان را به وسط میدان دعوت کرد دو پهلوان را به وسط میدان دعوت کرد دو پهلوان مثل رستم و سهراب وارد میدان شدند مرشد با حرارت ضرب می گرفت و شعر می خواند: در فصل بهار سبزه و ابر خوش است غریدن شیر شرزه باببر خوش است با پیر هر آن زمان که کشتی گیری پیوسته به کار کشتی ات صبر خوش است پهلوان پیر دست دو پهلوان را در دست هم گذاشت و با دستور او کشتی آغاز شد. مرشد با شدت ضرب می گرفت دو پهلوان تاخت و تاز می کردند و به هم می پیچیدند جمعیت از هر طرف به جانب میدان فشار می آوردند و روی هم می ریختند هر کس سعی می کرد که خودش را نزدیک تر کند تا بهتر بتواند کشتی را تماشا کن فراش های دربار با ضربات چوب و زنجیر سعی می کردند که مردم را دور کنند غوغای عجیبی برپا شده بود دو پهلوان با قدرت به هم حمله می کردند هر دو استاد بودند هر وقت کسی جرات می کرد که فنی را به کار ببرد دیگری با مهارت فن او را بدل می کرد هیجان تماشاگران به اوج رسیده بود از تن هر دو پهلوان مثل باران عرق می ریخت لحظات زیادی بود که سر شاخ بودند و زورآزمایی می کردند. پهلوان اکبر با قدرت ابوالقاسم را به طرف عقب هل می داد که ناگهان پهلوان قمی نشست پای اکبر را گرفت و با یک تکان او را خاک کرد صدای تحسین و فریاد شادی مردم به آسمان بلند شد پهلوان اکبر چاره ای جز تسلیم نداشت پهلوان ابوالقاسم پاهای حریف را گرفت و با قدرت کنده اکبر را بالا آورد و تاباند. اکبر در دست های نیرومند حریفش کاملا تسلیم شده بود پهلوان ابوالقاسم می توانست به راحتی پشت حریفش با به خاک برساند اما وقتی که ناتوانی و عجز پهلوان اکبر را دید با جوانمردی او را رها کرد اکبر هم به طرف تختی که شاه و اطرافیانش در آن نشسته بودند دوید و پاهای تخت را گرفت و گفت قربان اکبر پیر شده و دیگر قدرت مبارزه با حریفان جوان را ندارد هر کسی چند روزه نوبت اوست. به دستور شاه کشتی به پایان رسید و حاجب الدوله بازوبند پهلوانی را از بازوی پهلوان اکبر خراسانی باز کرد و بر بازوهای پهلوان ابوالقاسم قمی بست. مردم که از پیروزی ابوالقاسم خیلی خوشحال بودند به میدان هجوم آوردند و پهلوان جوان را به روی شانه های خود بلند کردند و دور میدان دویدند. نوچه های پهلوان به خاطر پیروزی پهلوان ابوالقاسم از خوشحالی روی پای خود بند نبودندو مثل پروانه به دور استاد خود می چرخیدند بازوبند استاد خود می چرخیدند بازوبند پهلوانی بر بازوان ورزیده پهلوان جوان می درخشید و مردم که شیفته جوانمردی و اخلاق پهلوانی بودند او را برازنده مقام پهلوانی می دانستند اما دشمنان پهلوان که نمی توانستند شاهد موفقیت او باشند به تحریک رقیبان دست به کار توطئه شدند. ادامه دارد...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 40صفحه 13