مجله نوجوان 70 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 70 صفحه 22

حامد قاموس مقدم شیر عمو شلبی تصور کنید دارید در خیابان راه می روید و ناگهان یک شیر جلوی شما را می گیرد 322 و از شما آدرس یک آرایشگاه مردانه را می پرسد ! شما چه فکر می کنید ؟ فکر می کنید که اگر این آقا شیر است ، پس چرا از تمامی آدمیزاد های دور و برتان مؤدب تر است و آقاتر به نظر می رسد ، اگر هم آدم است ، پس این دلقک بازی چیست که خودش را شکل شیرها درست کرده است ! حالا اگر پای درد دل این آقای محترم بنشینی و به صحبت های او گوش دهی متوجه می شوی که او کسی نیست جز لافکادیو ؛ شیر معروف عمو شلبی یا همان شل سیلور استاین . این جناب لافکادیو ، در ابتدا یک شیر بسیار آقا بود . البته آقا با معیار های شیرها ، یعنی راه می رفت ، می غرّید ، دنبال خرگوش ها می کرد ، تا لنگ ظهر می خوابید و خلاصه اینکه برای خودش خیلی شیر بود . تا اینکه یک روز ظهر که خیلی راحت در میان علفزارها خوابیده بود و خواب ساندویچ خرگوش با سس سنجاب می دید ناگهان از یک صدای خیلی خیلی بلند از جا پرید . صدا مانند ترکیدن یکی از همنوعان یا سقوط یک فیل از بالای درخت بود . چون در اینجا فرصت برای گزافه گویی خیلی کم است باید گفت که یک حسّ کنجکاوی در جناب شیر آقا فوران کرد که او را تا سر حد آدم شدن به سقوط کشانید . اتفاقاً این شیر آقا که خیلی کنجکاو بود تا ببیند شکارچی چیست آن قدر پیش رفت تا خودش شکارچی شد . این جناب لافکادیوی بدبخت آن قدر آدم شد که یادش رفت که روزی شیر بوده . هر روز معروف و معروفتر شد و کلی هم پولدار ! خیلی هم تفریح می کرد . یکی از تفریحاتش این بود که با دوستانش تشریف می بردند شکار . در یکی از روز هایی که به شکار رفته بودند ، موجوداتی دید که در واقع همان شیرها بودند ولی هم آن ها از دیدن لافکادیو تعجب کردند و هم لافکادیو از دیدن آن ها . چون دیگر لافکادیو ، بعد از این واقعه دچار یک یأس فلسفی عجیب و غریب شد ولی مانند آدم های فیلسوف خودش را نکشت بلکه مثل یک شیر مغرور و با حال ، رفت و دیگر کسی او را ندید . اگر شما او را دیدید حتماً به دفتر مجلۀ دوست خبر بدهید . راستی اون جنابی که دنبال آرایشگاه می گشت ، یک آقای مسخره ای بود که موهای وزوزی اش را بلند کرده بود و بعد از خواندن کتاب لافکادیو به احساس خود لافکادیوبینی شدیدی رسیده بود .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 70صفحه 22