مجله نوجوان 123 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 123 صفحه 5

آقای رشیدی، کمی از دوران نوجوانیتان بگویید؟ به خاطر شغل پدرم که یک دیپلمات بود، دوران نوجوانیام در پاریس گذشت، دبیرستان را در شبانه روزی گذراندم، اوایل بسیار برایم مشکل بود، دور از پدر و مادر، دور از دوست و آشنا، دور ازایران. خُب زندگی ما یک زندگی کاملاً شرقی بود، خانوادهای بزرگ و پر رفت و آمد. بنابراین ناگهان در غربت ماندن سخت بود. خوشبختانه از آنجا که قبلاً در ترکیه بودم و زبان فرانسوی خوانده بودم، توانستم خودم را زودتر به زندگی در آنجا عادت دهم و دوستانی برای خود داشته باشم. تفریحات شما در آنجا چه بود؟ روزهای شنبه و یکشنبه که از شبانه روزی به خانه میرفتم، معمولاً با پدرم به تئاتر و سینما و سیرک میرفتم. سیرک را خیلی دوست داشتم و از دیدن تئاتر لذّت میبردم. در دوران دانشجویی نیز، عصرهای پنجشنبه با دوستانم به محلة دانشجوییمیرفتم. خاطرم هست با دوستانم ساعتها در «بلوار سنمیشل» قدممیزدیم. فکرمیکنم شما غیر از رشتههای هنری در رشتة دیگری نیز تحصیل کردهاید. بله، پس از دبیرستان، بسیار مایل بودم که در زمینة تئاتر تحصیل کنم. با پدرم مشورت کردم، او قبول کرد اما به این شرط که در کنارش یک مدرک تحصیلی دیگر هم داشته باشم. من هم همزمان در رشتة علوم سیاسی تحصیل کردم. اما بیشتر در زمینة تئاتر فعال بودم. اواخری هم که در ژنو بودم در تئاتر حرفهای استخدام شدم. یکی دو نمایش نیمه حرفهای- نیمه دانشجویی به زبان فرانسه کارگردانی کردم.، گاهی هم در رادیو فعالیت داشتم. اولین بازی شما در چند سالگی و چگونه انجام شد؟ آن زمانی که 8-7 ساله بودم «آقای نوشین» از بزرگان تئاتر نویسایران، تئاتر سعدی و فردوسی را راه انداخته بود. تئاتری کاملاً علمی و نه یک تئاتر مطربی. نمایش «مردم» نمایشی بود که هر سال آقای نوشین آن را در لاله زار -تئاتر فرهنگ- به صحنه میبرد. در پردة اوّل من و چند پسر بچة دیگر به عنوان دانش آموز، سر کلاس درس بودیم و آقای نوشین معلممان بود. در قسمتی از نمایش آقای نوشین از بچّهها میپرسد: «آدمی که تمام روز را شرافتمندانه کار کرده، وقتی به خانه برمی­گردد، چه حالی دارد؟» یکی از بچهها دستش را بالا میبرد و می گوید:« آقا، خسته است». من خیلی دلم میخواست جای آن پسر باشم و آن جمله را بگویم. حتی گاهیمیخواستم قبل از او سریع جمله را بگویم اما راستش از آقای نوشینمی ترسیدم. برای همین همیشه آرزومیکردم آن پسر مریض شود و نیاید و من به جای او صحبت کنم، اما هیچگاه آرزویم برآورده نشد. فعالیت سینمایی شما چگونه آغاز شد؟ پس از بازگشتم بهایران در سال 42، اوضاع سینما خوشایند نبود و کاملاً جنبة تجاری داشت و در حدی نبود که مورد توجه افراد تحصیلکرده باشد. من هم ترجیح دادم در ادارة هنرهای دراماتیک فعالیت کنم و در آنجا استخدام شدم تا سال 47 که اولین بازیام را در سینما- فرار از تله- انجام دادم. حس شما در برابر نقشهایتان چیست؟ من برای همة بازیهایم زحمت میکشم و با تمام وجود بازیمیکنم. خُب، حالا یکی خوب درمیآید و یکی دیگر با وجود اینکه بسیار هم زحمت کشیده ام، خوب نمیشود. با این حال هیچگاه نمیتوانم نقشهایم را درجه بندی کنم که این را 40 درصد دوست دارم و آن را 90 درصد و... البته ناگفته نماند که متأسفانه گاهی بازیگران مجبورمیشوند برای گذراندن زندگی، ناخواسته

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 123صفحه 5