مجله نوجوان 131 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 131 صفحه 7

وصیت که سیاست و رزان وقتی گمان بردند می خواهند به جانشینی علی علیه السّلام بعد از خود وصیت کند،به بهانه بیماری،سخنش را نشنیدند. یک روز در این ایام حالش رو به بهبودی گذشت، آن اندازه که گمان بردند بیماری اش خوب شده و از جای برخواهد خواست. حتی یارانش به گمان بهبود حالش ،او را ترک کردند و به خانه خود رفتند اما این موقعیت دیری نپایید و صبحگاهی درحالی که دعا می خواند از هوش رفت و بی حال شد.هنگام ظهر، اندکی به هوش آمد و نفسهای ممتدی کشید و در حالیکه این جمله را بر لب داشت: «بل الّرفیق الاعلی؛ بلی آن برترین یار» برای همیشه از جهان چشم فرو بست تا داستانش جاودانه شود؛داستانی سراسر حماسه شور، زیبایی و جاودانگی .داستان مردی که اسلام را به جهانیان ارزانی کرد؛ داستان محمد صلّی الله علیه وآله ،پیامبر ما. داد. محمد صلّی الله علیه و آله پس ازگسیل لشگرها، حالش به سختی. بیماری اش به شدت رو گذاشت به بیماری شدید،در بستر افتاد. در ایامی نیز که در خانه بستری بود،چند کار عمده کرد.نخست با آنکه کل دارایی خود و خدیجه را در راه اسلام خرج کرده بود،به همسرش فرمود تا پس انداز اندکی را که درخانه داشت ،بیاورد و وقتی آوردند،آن را نیز به فقرا و مستمندان بخشید.دیگر آنکه، با وجود نالانی و رنجوری .در حالیکه به درستی نمی توانست راه برود ،شبی از شبها به یاری خادمش-ابومویهبه-به گورستان مدینه (بقیع) رفت و با یاران و دوستانش که پیش از او رحلت کرده بودند به زبان دل سخن گفت. نقل است که در راه بازگشت به همین خادم گفت :«مرا بین زندگی در دنیا و دیدار خداوند مختار کرده اند،من اما دیدار خدا را برگزیده ام.» در بازگشت وخامت حال محمد صلّی الله علیه و آله بیشتر شد و چند مرتبه به بیهوشی افتاد. اما روز دیگر،به مسجد آمد و در حالی که با کمک فضل بن عباس و علی علیه السلام که زیر بازوانش را گرفته بودند، راه می رفت، به نماز ایستاد و سپس بر پله منبر نشست و همان سخن را که به خادمش گفته بود تکرار کرد بعد هم گفت هرکس از من قرضی یا طلبی مادّی و معنوی دارد،می تواند اکنون طلب کند که دیگر در آخرت مدیونش نباشم .کسی سه درهم طلب کرد و کسی، به نقایص تازیانه ناخواسته، طلب تازیانه زدن او را کرد که همه را پذیرفت، اگر چه آن که مدعی تازیانه زدن بود،به جای تازیانه ،شانه پیامبر را بوسه داد و گریست. پس از این اتمام حجت نیز برخواست و به همان وضع که دستمالی بر پیشانی داشت و رنجوری اش زیاد شده بود، به خانه رفت و چند روزی در بستر افتاد،روزی نیز جمعی از یاران را دعوت کرد برای

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 131صفحه 7