
لیلا بیگلری
قسمت دهم
من جاسوس نیستم!
هری از داخل گوشی او را راهنمایی میکرد. پس از رسیدن به ساحل طبق گفتۀ هری دنبال یک موتور سیلکت گشت. موتور را با توجه به علامتی که هری گفت پیدا کرد. موتور سیکلت را
در چالهای پنهان کرده بودند و رویش را با ماسههای ساحل پوشانده بودند. جان سوار موتور شد و به طرف ساعت بیگ بن حرکت کرد.
ساعت را میتوانست از ساحل ببیند.
البته نگران بود که باد، کلاه گیس او را بکند ولی یادش آمد که اگر قرار بود کلاه گیس با این چیزها کنده شود در هنگام پرواز با قایق از زیردریایی، حتماً کنده میشد. بنابراین با خیال راحت سرعتش را بیشتر کرد. سنگفرش کوچه پس کوچههای لندن باعث کند شدن حرکت موتور میشد. وقتی وارد خیابان اصلی شد چند لحظهای احساس کرد که رانندگان ماشین دیوانه شدهاند چون برخلاف جهت رانندگی میکردند ولی هری فوراً به او تذکر داد که دارد در لندن رانندگی میکند و جان که از اشتباه بچگانهاش خندهاش گرفته بود در مسیر صحیح قرار گرفت. جان احساس میکرد که هری و باقی دوستانش لحظه به لحظه دارند او را میبینند.
هری و ادی در اتاق مانیتورینگ حرکت جان را کوچه به کوچه دنبال میکردند. جان از داخل یک مانیتور به مانیتور دیگر حرکت میکرد. هری متوجه شد که جان دارد هتل را رد میکند. جان روبروی هتل بود. طبق راهنمایی هری به پشت ساختمان رفت. موتور را در اتاقکی که شبیه یک گاراژ کوچک بود پنهان کرد و از در ورود اقلام آشپزخانه وارد آشپزخانۀ هتل شد. بخار غلیظی به صورتش خورد. پشت بخار غلیظ که از دیگ بزرگی بلند میشد چهرهای خشمگین به او نگاه میکرد.
جان ابتدا شک کرد که آن مرد به
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 207صفحه 30