مجله نوجوان 222 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 222 صفحه 9

چهارشنبه این دختر طنزنویسه سی بار بهم زنگ زد تا التماس کند دوستی ام را باهاش قطع نکنم ولی مگر من گولش را می خورم؟! پیامک زده است و می گوید چرا نصفه شب زنگ زدی خانة مان و همه را از خواب پراندی؟ فکر کرده است من بلانسبت خرم و نمی فهمم که می خواهد خواب آلودگی اش را توجیه کند. خلاصه از صبح تا حالا هی پیامک می زند و عذرخواهی می کند. فکر می کند به خاطر اینکه دیشب تلفن را قطع کرده است، از دستش ناراحت هستم و زنگهایش را جواب نمی دهم. دیگر خبر ندارد که این خواب آلودگی اش علایمی! نیست که من به سادگی از کنارش بگذرم. وای چقدر پیامک عذرخواهی می زند! نهصد و نود و نه دفعه هم زنگ زده است و من جواب نداده ام. معلوم است در دروان کودکی اش خیلی مشکل داشته که این همه منت مرا می کشد و به زور می خواهد دوست من باشد. الان افسردگی ساخارینم خیلی خوب تر شده است چون خیلی کیف دارد که دوست آدم این همه منتش را بکشد! همان چهارشنبه، عصرش من باید یک نامه به سردبیر مجله اش بنویسم و بگویم این طنزنویسشان خیلی خشن و عصبی و بداخلاق است! فکر کن ساعت شش بعد از ظهر در حالی که من افسردگی ساخارینم خوب تر شده بود و داشتم یک عدد بازی باحال رایانه ای می کردم و هفت مرحله هم برنده شده بودم، این طنزنویس مجلة دوست دم در خانة مان آمد و دست گذاشت روی زنگ خانه و حالا زنگ نزن کی زنگ بزن. به جان خودم می خواستم این زنگهایش را هم جواب ندهم و بگذارم توی حال ناباب خودش بماندها! ولی دادش کوچیکه ام سریع دوید و در خانه را باز کرد. این طنزنویسه هم آمد بالای سرم و هر چی از دهنش در آمد گفت و جیغ و هوار کرد. حالا زورش آمده بود که من محلش نمی گذارم ها! الکی می گفت به خاطر اینکه جواب زنگهایش را نداده ام داشته از دل شوره و نگرانی می مرده است. خلاصه خیلی منت من را می کشد و می خواهد بگوید نگرانم بوده تا خودش را برای من لوس کند ولی کور خوانده است. پنج شنبه امروز توی مدرسة مان یک مسابقة نقاشی برگزار کردند، جایزه اش هم بلیت کلیة وسایل شهربای است. دارم از هیجان غش می کنم. من از یک کتاب خواندم که دوست باید باعث خوشحالی دوستش بشود. بروم زنگ بزنم به این دختر طنزنویسه تا باعث خوشحالی من بشود! من یک بار توی خانة شان کلی قلم مو و آبرنگ و مداد رنگی و تابلوی نقاشی دیدم. خودش هم یک بار بهم گفت نقاشی کار می کند. ده دقیقة بعد، همان پنج شنه الان یک وصیت نامه می نویسم که اگر افسردی ساخارین من شدید شد و مردم، خونم به گردن طنزنویس مجلة دوست نوجوانان است! خانم می خواهد من را خوشحال نکند، می گوید: برای مسابقه باید کار خودم باشد. من اگر نقاشی بلد بودم که سی سال نمی آمدم به او زنگ بزنم که برایم قیافه بگیرد! می بینید چه قدر بی جنبه است؟ حقش بود باز هم محلش نمی گذاشتم تا منتم را بکشد. اصلاً شاید دروغ می گوید و نقاشی بلد نیست، می خواهد ضایع نشود اینجوری می گوید. یک دختر بی هنری دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 10 پیاپی 222 / 30 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 222صفحه 9