مجله نوجوان 222 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 222 صفحه 10

هستند ایشان! این طنزها را هم از یک جایی تقلب می کند و برای مجله می آورد. تعجب می کنم که چرا تا به حال نویسنده اش نفهمیده است تا برود شکایتش را کند. آخر یک روز دو روز که نیست، چند سال است دارد طنز می نویسید. یعنی می شود آدم این همه مدت لو نرود؟! کاش نویسنده ای را که ازش طنز سرقت می کند، می شناختم و بهش می گفتم تا برود شکایتش را بکند و دل من خنک بشود. بگذار به مجلة شان یک زنگ بزنم و بگویم این دختر در کار سرقت طنز و ادبیات و انیهاست. جمعه دیروز مجلة شان زنگ زدم و راپورتش را دادم ولی سردبیرشان گفت که مطمئن است ایشان طنزهایشان را خودشان می نویسند و من هم حرف الکی نزنم! خدا شانس بدهد. چقدر هم طرفدار دارد! ولی در کل دلم برایش خیلی تنگ شده است. بهتر است بروم خانة شان و همة شیرینیها و خوراکی های خوشمزة شان را بخورم. الان مامانم خانه نیست و هیچ چیزی هم برای خوردن نداریم. بلند شوم که وقتش است، وقت دیدار دوستان! عصر همان جمعه و یییییییییششش! عجب دوست نازک نارنجی و لوسی! رفتم خانة شان و مشت مشت خوراکیهایشان را برداشتم و توی مشمّا ریختم و همین که پذیرایی اش تمام شد، بلند شدم که بیایم خانة خودمان ولی به خانم برخورد و ناراحت شد. درست است که آدم... نه ببخشید، موجود زنده برای شکمش میهمانی نمی رود ولی خب من با ایشان قهر بودم. یادتان که هست؟! حالا قهر کند. فکر کرده است من می روم عذرخواهی می کنم! اصلاً محلش نمی گذارم تا خودش بیاید منت کشی. شنبه دوست، کسی است که همیشه در کنارت باشد. آه چه جملة زیبایی! من الان حوصله ام سررفته است و احتیاج مبرمی دارم که یک نفر بیاید من را با خودش ببرد یک جای دیدنی. برای همین من افسردگی ساخارین گرفتم دیگر، چون دوستم همیشه کنارم نبوده است که این نیازهای روحی من را فوری درک کند و بفهمد. از صبح تا حالا هم بیست بار زنگ زدم به این دختر طنزنویسه، یا همه اش می گوید سرکار هستم یا دانشگاه! این دوستی که همیشه کنار من نیست، به چه دردی می خورد؟! به من چه مربوط است که ایشان امتحان دارد، دانشگاه دارد یا باید سرکار برود؟! کسی که امتحان دارد، دانشگاه دارد و سرکار می رود برای چه می آید با دیگران دوست می شود که نتواند همیشه در کنارشان باشد؟ حالا که اینطور شد، من هم سی دی ویندوزش را خرد و خاکشیر می کنم تا دفعة دیگر اینقدر بی مسئولیت نباشد و الکی با بچة مردم دوست نشود. یکشنبه واااااااااااا یییییی، این دختر خسیس است! اگر بدانید سر یک سی دی ناقابل ویندوز چه شر و قهری راه انداخت؟! من هم پولش را کوبیدم توی صورتش ها! ولی می گوید: قضیه امانت داری است و از این حرفها. حالا الکی می گوید ها! رویش نمی شود بگوید من خسیسم، این حرفهای قلمبه سلمبه را می زند. من هم دیگر محلش نمی گذارم. یعنی دوستی اش با من به اندازة یک سی دی قراضه هم ارزش نداشت که این کارها را کرد؟ خیلی زشت است! خیلیییییییی... دوشنبه امروز عصر قرار گذاشته است تا با هم برویم پارک ولی من که قبول نمی کنمن. مزه اش همان وقتی بود که ایشان گفتند سر کلاس دانشگاهشان هستند. حالا تازه متوجه اشتباهش شده است که چرا همیشه در کنار دوستش نیست، می خواهد منت کشی کند ولی من محلش نمی گذارم تا تنبیه بشود و بفهمد چه دوست بدی است. تازه من یک دوست جدید پیدا کرده ام که می خواهم با او بروم سینما. دیگر هم نمی خواهم با این دختر طنزنویس لوس دوست باشم. دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 10 پیاپی 222 / 30 خرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 222صفحه 10