مجله نوجوان 227 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 227 صفحه 4

نسیم دوست امام سجاد (ع) به روایت شهید مطهری امام علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مشهور به سجاد ، چهارمین امام شیعیان بنا به قولی مشهور ، در پنجم شعبان سال 38 هجری قمری متولد شدند . ایشان زمانی دیده به جهان گشود که زمام امور در دست جد بزرگوارش امام علی بن ابیطالب علیه السلام بود . آن حضرت 3سال از خلافت علوی و حکومت چند ماهه امام حسن علیه السلام را درک کرد . امام سجاد علیه السلام در عاشورای سال 61 هجری قمری حضور داشت و در آن واقعه به صورتی معجزه آسا نجات یافت و پس از شهادت پدرش امام حسین علیه السلام مسئولیت زمامداری شیعیان از اجانب خدا برعهده او گذاشته شد . الف) عبادت و مناجات امام سجاد (ع) طاووس یمانی می گوید : حضرت علی بن الحسین (ع) را دیدم که از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف می کرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و کسی را ندید ، به آسمان نگریست و گفت : « خدایا ! ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهای تو بر روی درخواست کنندگان گشوده است . » طاووس می گوید : امام چند بار در خلال مناجات خویش گریست . سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد ، من نزدیک رفتم . . . . . برخاست و نشست و گفت : کیست که مرا از یاد پروردگار بازداشت . عرض کردم : من طاووس هستم این پسر پیامبر ! این زاری و بی تابی چیست ؟ ما باید چنین کنیم که گناهکار و خطا پیشه­ام . . . . شما چرا با این نسب شریف و پیوند عال در وحشت و هراس هستید ؟ به من نگریست و فرمود : « نه ، نه ، ای طاووس ! سخن نسب را کنار بگذار . خدا بهشت را برای کسی آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هر چند غلامی سیاه چهره باشد؛ و آتش را آفریده است برای کسی که نافرمانی کند ولو آقازاده ای از قریش باشد . مگر نشنیده ای سخن خدای تعالی را : « وقتی که در صور دمیده شود ، نسبت ها منتفی است و از یکدیگر پرسش نمی کنند . » به خدا قسم ! فردا تو را سود نمی دهد مگر عمل صالحی که امروز پیش می فرستی . » (1) ب) عاشورا و حماسه امام سجاد (ع) زین العابدین (ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود و از طرف دیگر اسیر . . . . وقتی رفت بالای منبر ، چه ولوله ای ایجاد کرد ! یزید دست و پایش را گم کرد . گفت الان مردم می ریزند و مرا می کشند . دست به حیله ای زد ظهر بود . یکدفعه به موذن گفت : اذان ! وقت نماز دیر می شود . صدای مؤذن بلند شد . زین العابدین (ع) خاموش شد . موذن گفت . . . . . تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر ااکرم ، زین العابدین (ع) فریاد زد : موذن ! سکوت کن . رو کرد به یزید و فرمود : یزید ! این که اینجا اسمش برده می شود و گواهی به رسالت او می دهید ، کیست ؟ اینها الناس ! ما را دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 15 پیاپی 227 / 3 مرداد 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 227صفحه 4