مجله نوجوان 239 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 239 صفحه 21

بمرد . چون به خاکش سپردند ، خطیب را گفتند : "تلقین او بگوی ." گفت : "از بهر این کار ، دیگری را بخواهید که او سخن من به عرض می شنود ، و اگر من رحمت فرستم او لعنت پندارد ." رساله ی دلگشا عبید زاکانی چه گناهی گویند : آن گاه که ابراهیم خلیل برای قربان کردن فرزند خویش - اسماعیل - کارد بر خلق او بمالید ، چون کارگر نیامد ، خشمگین شده ، کارد را بر زمین زد . کارد به زبان آمده ، گفت : "مرا در این میانه چه گناه است ! ابراهیم خلیل را بریدن می باید و رب جلیل منع می فرماید ." امثال و حکم دهخدا یک کار و دو کار مردی ، نوکرش را فرستاد تا انگور و انجیر بخرد . نوکر رفت و پس از مدت طولانی که دیگر حوصله ی ارباب سر رفته بود . باز آمد؛ اما فقط انگور خریده بود . ارباب ، او را کتک زد و گفت : "تو را می زنم که دیگر دو کار را یک کار انجام ندهی؛ بلکه اگر یک کار گفتم ، دو کار انجام دهی ." مدتی بعد ارباب مریض شد ، به نوکرش گفت : "برو طبیب بیاور ." نوکر رفت و لحظه ای بعد با دونفر بازگشت . ارباب گفت : "چرا دونفر آوردی؟" مرد جواب داد : "خودتان فرمودید به جای یک کار ، دو کار انجام دهم . از این دو نفر یکی شان طبیب است که اگر نتوانست معالجه کند ، دیگری که گورکن است ، گورت را بکند ." آزادی فیلسوفی را در جنگی اسیر کردند . او را بردند تا به جای غلام بفروشند . مردی خواست اورا بخرد ، از فیلسوف پرسید : "تو به چه درد می خوری؟" فیلسوف گفت : "به درد آزادی !" محاضرات راغب اصفهانی دستور مردی یکی از آشنایان را دید شروع کرد به دشنام دادن به او . بعد مقدار کمی پول از جیب درآورد و به او گفت : "برو از چند کیلومتری شهر ، وسایلی را که می خواهم ، تهیه کن و بیاور ." آن آشنا جواب داد : "به خاطر زبان خوشت بروم یا پول زیادت یا راه نزدیکت؟"

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 239صفحه 21