
بمرد . چون به خاکش سپردند ، خطیب را گفتند : "تلقین او بگوی ."
گفت : "از بهر این کار ، دیگری را بخواهید که او سخن من به عرض می شنود ، و اگر من رحمت فرستم او لعنت پندارد ."
رساله ی دلگشا
عبید زاکانی
چه گناهی
گویند : آن گاه که ابراهیم خلیل برای قربان کردن فرزند خویش - اسماعیل - کارد بر خلق او بمالید ، چون کارگر نیامد ، خشمگین شده ، کارد را بر زمین زد . کارد به زبان آمده ، گفت : "مرا در این میانه چه گناه است ! ابراهیم خلیل را بریدن می باید و رب جلیل منع می فرماید ."
امثال و حکم دهخدا
یک کار و دو کار
مردی ، نوکرش را فرستاد تا انگور و انجیر بخرد . نوکر رفت و پس از مدت طولانی که دیگر حوصله ی ارباب سر رفته بود . باز آمد؛ اما فقط انگور خریده بود . ارباب ، او را کتک زد و گفت : "تو را می زنم که دیگر دو کار را یک کار انجام ندهی؛ بلکه اگر یک کار گفتم ، دو کار انجام دهی ."
مدتی بعد ارباب مریض شد ، به نوکرش گفت : "برو طبیب بیاور ."
نوکر رفت و لحظه ای بعد با دونفر بازگشت . ارباب گفت : "چرا دونفر آوردی؟"
مرد جواب داد : "خودتان فرمودید به جای یک کار ، دو کار انجام دهم . از این دو نفر یکی شان طبیب است که اگر نتوانست معالجه کند ، دیگری که گورکن است ، گورت را بکند ."
آزادی
فیلسوفی را در جنگی اسیر کردند . او را بردند تا به جای غلام بفروشند . مردی خواست اورا بخرد ، از فیلسوف پرسید : "تو به چه درد می خوری؟"
فیلسوف گفت : "به درد آزادی !"
محاضرات
راغب اصفهانی
دستور
مردی یکی از آشنایان را دید شروع کرد به دشنام دادن به او . بعد مقدار کمی پول از جیب درآورد و به او گفت : "برو از چند کیلومتری شهر ، وسایلی را که می خواهم ، تهیه کن و بیاور ."
آن آشنا جواب داد : "به خاطر زبان خوشت بروم یا پول زیادت یا راه نزدیکت؟"
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 239صفحه 21