مجله نوجوان 247 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 247 صفحه 13

مسافران شهر بخارا بر پا شده بود. در میان راه، ناگهان یک درویش پیر جلوی مرد توانگر را گرفت و صدایش را بلند کرد: - ای مرد ثروتمند کمی صبر داشته باش! او فقیر بود و گرسنه. لباسهای احرامش کهنه بودند و پاهایش ورم داشت. سر و رویش پر از آبله بود و بر لبهایش، ترکهای ریزی دیده میشد. مرد توانگر با تعجب نگاهش کرد. درویش پیر با ناراحتی گفت: ای مرد، آیا در روز قیامت من و تو در یک جا هستیم؟ تو که با این همه ناز و نعمت و آسایش به اینجا آمدهای، اما من با سختی و فقیری و گرسنگی! آخر چرا؟! غلامها از دستِ درویش پیر عصبانی شدند. مرد توانگر لبخند زد. کمی فکر کرد سپس جواب داد: اگر من میدانستم که برای من و تو در اینجا یک جایگاه است هرگز به اینجا نمیآمدم! درویش پیر بیشتر عصبانی شد و پرسید: چرا؟! مرد توانگر گفت: زیرا من از فرمان خداوند اطاعت میکنم، اما تو اطاعت نمیکنی. من در اینجا مهمان هستم. اما تو نیستی. خداوند دستور داده است که آدمهای مستحق یعنی آنهایی که استطاعت مالی دارند به حج بیایند اما به آدمهای فقیر فرمود: خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید.6 درویش پیر غرق در خجالت شد. سر به زیر انداخت و سکوت کرد. حالا دنبال یک راه فرار میگشت که زودتر از جلوی چشم مرد توانگر و دوستانش دور بشود. اما مرد توانگر جلو رفت، دست بر شانهی او گذاشت و با مهربانی گفت: برادر جان، تو استطاعت نداشتی و بدون اطاعت خدا و با گرسنگی و سختی به اینجا آمدهای، حالا چرا خودت را با آنهایی که خدا را اطاعت کردهاند برابر میدانی؟ درویش پیر خواست راه بیفتد و برود، اما مرد توانگر نگذاشت. فوری دست او را گرفت و همراه خودش به میان خیمه بزرگشان برد. به او غذا داد. لباس نو و تمیز احرام بر تنش کرد. بعد پول زیادی به او بخشید تا برای اعمال حج واجب خود استطاعت پیدا کند. 1. ثروتمند و پولدار 2. اتاقکی که بر روی شتر میگذاشتند 3. کسی که شترچران است و آنها را میراند 4. یک شهر بزرگ در ایران قدیم که الان در کشور ازبکستان قرار دارد 5. ماندگار شدند 6. سورهی بقره آیهی 192

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 247صفحه 13