مجله نوجوان 20 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 20 صفحه 5

پنجههاش از بس به تنه سیمانی تیر چسبیده بود بیحس شده بودند. انگار احتیاج داشت دستو پا بزند تا دوباره خون توی رگهایش به جریان بیافتد. مردم زیر پایش مدام این طرف و آن طرف میرفتند. چشمهایش داشت سنگین میشد. میخواست پایین بیاید، نمیتوانست. صدای مادربزرگش را میشنید: یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود یه پسر کوچولو بود که دلش میخواست بادبادکشو بفرسته اون بالا بالاها. پیش ابرا. پیش خورشید خانوم که دو تا لپ گلی داره... پسر کوچولو واسه باباش نامه مینوشت نامه رو به دست بادبادک میداد تا باد نامه رو به دست پدرش برسونه. این قصه هر شب عادل بود و عادل دوباره فردا به چارقد سفید مادربزرگ میچسبید و می گفت: بازم بگون بازم بگو پسر بادبادک داشت. یه پدر تو آسمون داشت. و مادربزرگ میگفت: میگفت، و عادل همیشه چشمش به پشت بادبادکها بود. حتی وقتی لابلای ماشینها روزنامه میفروخت. همیشه فکر میکرد بادبادک بعدی یه نشونه از پدر داره... شوفر داد زد: بابا این، اینکاره نیست. هر کی مسافره سوار شه. زن همراه شوهرش از کنار چراغ دور شدن. هوا داشت تاریک میشد. نور چراغ توی صورت عادل میزد. باران شروع به باریدن کرده بود. عادل چند بار با مادربزرگ سر اون چاه رفته بودن و عادل داد زده بود و پدر رو صدا کرده بود. دلش میخواست ته چاه بره دنبال یه نشونهای، چیزی و مادربزرگ سفت بغلش میکرد. عادل میخواست دستاشو رها کنه اما مادربزرگ اونو چسبیده بود. مینیبوس پر از مسافر شد و راه افتاد. بالاخره عادل خودشو به هر زوری بود از لای دست مادربزرگ بیرون کشید و افتاد پایین. بارون تکههای روزنامه رو خیس میکرد تن بارون خورده بادبادک پاره میشد و روی زمین میافتاد. صدای آژیر آمبولانس توی گوشهای عادل پیچید. کسی گفت: طفلک هنوز زندهس! چیزیش نشده فقط پاش شکسته. و عادل فکر میکرد بادبادک بعدی نشانی از پدر خواهد داشت. حتماً! آگهی خیس خرده کارگر حفر چاه روی زمین افتاده بود.....

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 20صفحه 5