مجله کودک 263 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 263 صفحه 33

همه جا با هم بودیم... حتی از مادرم خواهش می­کردم که هر وقت می­خواهد کُتم را بشوید، آن را با من به حمام بیاورد و ما پنج تا را با هم بشوید. مادرم لبخند می­زد، مادر مهربان من... آن زمستان خوب گذشت، بهار آمد. هوا کم کم گرم می­شد. من دیگر نمی­توانستم کُتم را بپوشم. غصّه دار بودم. یک روز مادر دستم را گرفت و گفت: «تا وقتی که هوا دوباره سرد بشود، کُتت را توی چمدان می­گذارم. هر وقت دلت خواست می­توانی درِ چمدان را باز کنی و آن را ببینی. بچه­های روی کُتت هم که تنها نیستند؛ کنار هم می­خوابند و خستگی­شان در می­رود.» مادر درِ چمدان را بست. من کنار پنجره رفتم و به برگ­های سبز درخت­ها نگاه کردم... اما حتماً او دلش برای کت خود تنگ خواهد شد. او باید منتظر بماند تا دوباره فصل سرما از راه برسد. اما برای خواندن بقیه­ی قصه، شما می­توانید زیاد منتظر نمانید و کتاب کت آبی را به بهای 750 تومان از کتابفروشی­های معتبر کودک تهیه کنید و بخوانید. پاییز و ایل گلی تبریز پاییز

مجلات دوست کودکانمجله کودک 263صفحه 33