سر حلقۀ نیک محضران
این کیست بجان خروش افکنده؟
هشیاران را ز هوش افکنده؟
در حرمتِ سنّتِ رسول الله
بُردِ یمنی بدوش افکنده
با حضرت حق معاملت کرده
حق پرده بر آبروش افکنده
موج نفسش ز نبض بیداری
انسانها را بجوش افکنده؟
این پیر، که آشنای قرآن بود
هم مؤمن بود، هم مسلمان بود
او پاکدلی سپیده منظر بود
او نخل بلند سایه گستر بود
عشقش همه عشق دین و دینش حق
حقش همه وقت یار و یاور بود
مسلم بخدا که معتقد بر او
تا بود بر این مرام و باور بود
در خطّ رضان گفت با تقدیر
اینگونه اگر نبود، بهتر بود
تکریم – به هر چه دوست پیش آورد
تسلیم به رأی حق داور بود
یک تن که هزار خصم از او منکوب
یک جان که جهان بدو برابر بود
آزاده و سر فراز و مردم دوست
مخلص به نوادۀ پیمبر بود
هر گاه که غم بود اثر میکرد
با نام حسین(ع) دیده تر میکرد
این کیست که حق بدو چو ایمان داد
عزّت به مقام پاک انسان داد
این کیست که رحمت خداوندی
احسانش را جزا باحسان داد
این کیست که آشنای عرفان را
با رفتن خویش، درس عرفان داد
یعنی که به یاد حضرت محبوب
مشغول بذکر بود، تا جان داد
این کیست که با بلندی اسلام
حرمت بجماعت مسلمان داد
این کیست که تا دمیکه فرمان یافت
همواره بکار خیر، فرمان داد
این _ شام دعا و صبح لبخند است
این _ بنده مؤمن خداوند است
آنانکه بعشق اقتدا کردند
دل را به محبّت آشنا کردند
زحمت دیدند و رحمت آوردند
خدمت کردند و بی ریا کردند
هم – پای به راه سعی بنهادند،
هم دست، به مخزن دعا کردند
چشم طمع از کسان فرو بستند
یعنی طلب از خود خدا کردند
با چنگ زدن به ریسمان حق
هر رشته و راه را – رها کردند
آنرا که بصدق، ادعا کردند
در حقجویی ز هم سبق بردند
آمرزش را بخود – روا کردند
با کجروشان جدالشان باقی
با اهل صفای دل، صفا کردند
بودند بعزّت و شرف اما
خودخواهی را ز خود، جدا کردند
زین قوم – وجود پاک جان – او بود
سر حلقه ی نیک محضران – او بود
***
در عشق – بخود، نه اختیاری داریم
با یاد تو ای امام، کاری داریم
گهگاه، شب جمعه، بهشت زهرا
با تربت پاک تو – قراری داریم
***
رحمت، رحمت – به روح پاک ات، ای مرد
رویانی – گل مغفرت ز – خاک – ای مرد
ای رحمت بیکران حق، در هر حال
بر شیفتگان سینه چاکت – ای مرد
محمدجواد محبت