مجله کودک 430 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 430 صفحه 14

طاهره ایبد قسمت اول دوچرخهی پنچر پغور قاطی پغور قاطی یک دوچرخه داشت مال عهد بوق! دوچرخه اصلاً حال و روز خوبی نداشت. فرمانش کج و کوله بود، تنهاش تاب برداشته بود، رکابش ساییده بود و لاستیکهایش هم پنچر بود. دوچرخه مدتها بود که توی بالکن افتاده بود. یک روز پغور قاطی که از دست ترافیک کلافه شده بود، خسته و کوفته و خیسِ عرق از اداره آمد خانه. نفسش که جا آمدرفت سراغ دوچرخه. از فرمان تا چرخش دوچرخه پر از خاک بود. پغور قاطی دستمالی برداشت و خاک روی دوچرخه را تکاند و گفت: «آماده باش که از فردا باید با هم بریم اداره.» پغور قاطی این را گفت و رفت. دوچرخه هر چی منتظر شد تا پغور قاطی بیاید و پنچرگیریاش کند و روغنش بزند، خبری نشد که نشد. دوچرخه غصهاش گرفت. آمد توی خانه تا سر و گوشی آب بدهد. پغور قاطی توی اتاق خوابیده بود. دوچرخه لقلقزنان این طرف و آن طرف را نگاه کرد. پنکه چشمش به او افتاد و گفت: «دنبال چیزی میگردی داداش؟» دوچرخه نگاهی به پنکه انداخت و گفت: «نه!» پنکه گفت: «با ما روراست باش داداش من! هر چی باشه ما دو تا با چرخیدن، روزگار میگذرونیم.» دوچرخه گفت: «چی بگم دوست عزیز! این پغور قاطی مدتهاست اصلاً سراغ من نیومده، حالا که لاستیکام پوسیده و پنچرم و رکابم ساییده شده و هزار تا درد و مرض دیگه گرفتم، میخواد فردا با من بره سرکار.» پنکه دوری زد و گفت: «بَه! پسر تو باید خوشحال باشی. مگه بده؟ میری بیرون، یه دوری Õ حداکثر سرعت: 435 کیلومتر در ساعت Õ وزن: 6800 کیلوگرم (بدون بمب)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 430صفحه 14