
امیرمحمد لاجورد
مهکامه خانم و مهپاره خانم
صبح است و مهکامه راهی مدرسه.
مهکامه: «آفرین دختر، مثل هر روز
دختر خوبی باش و صدت در نیاد.
یه وقت بیرون نیای، یه وقت سروصدا
نکنیها، اون وقت خانم معلم
میفهمه و خیلی بد میشه. تو کیفام
بمون و خودتو یه جوری سرگرم کن
تا ظهر بشه و برگردیم خونه، باشه؟»
خانم معلم: «خب
بچهها، کتابهاتونو
در بیارین تا درس رو
شروع کنیم.»
مهکامه دانشآموز
کلاس اول است و
عروسکاش را خیلی
دوست دارد، به...
همین علت بود که هر
روز مهپاره را با خود
به مدرسه میبرد.
(البته یواشکی). اما
همیشه که اوضاع
طبق برنامهی ما پیش
نمیرود. بالاخره توی
این همه روز...
ممکن است یک روز... مثل آن روز که مهکامه یادش رفت بعد از برداشتن کتاب در کیفاش را ببندد و فاطمه، چشماش به مهپاره افتاد و ... هر چه
مهکامه هیس هیس کرد و خواست به فاطمه بفهماند که... اما دیر شده بود و بقیه بچهها متوجه حضور مهپاره شدند و... همهمهای توی کلاس افتاد و...
دریچههای هوای جلوی ب ام و 2002، کمک مهمی در خنک شدن موتور میکرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 446صفحه 38