مجله خردسال 19 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 19 صفحه 22

قاشق چایخوری و قند گرد و قمبلی لاله جعفری قاشق چایخوری، تنها توی استکان چای نشسته بود. این­ور و آن­ور را نگاه می­کرد تا شاید کسی پیدا شود و با او بازی کند. ناگهان، یـک قند گرد و قمبـلی، تالاپی افتاد توی اسـتکان، قاشق چــایـخوری خیلی خوشحال شد و گفت: «می­آیی بازی؟» گرد و قمبلی سرش را از توی چای بیرون آورد و گفت:«بهتر است من بازی نکنم!» قاشق چایخوری آهی کشید و گـفت:«حـیف، چه قدرحـیف.» بعد با یک عالـمه غصه، تکیه داد به استکان. گرد و قمبلی دلش سوخت و گفت:«باشد قبول اما فقط یک دور بازی کنیم.» قاشق چایخوری از خوشحالی دور خودش چرخید و گفت:«باشد فقط یک دور! حالا من گرگ هستم بدو تا تو را بگیرم.» قاشق چایخوری بدو، گردو قمبلی بدو. بالاخره قاشق، او را یک گوشه­گیرانداخت. گرد و قمبلی نفس­نفس می­زد. از بس دویده بود. کوچولو و ریزه میزه شده بود. اما قاشق چایخوری فقط به فکر بازی بود. با خوشحالی ؛ تلق تلق به استکان می­زد و می­گفت:«من بردم. من بردم. حالا تو گرگی.» گرد و قمبلی گفت:«ولی گفتیم یک دور!» قاشق چایخوری گفت:«یک بار من گرگ شدم. یک بار هم تو گرگ می­شوی. این تازه می­شود یک دور!» گرد و قمبلی گفت:«باشد. قبول!» این دفعه گرد و قمبلی گرگ شد. این بدو آن بدو. قاشق چایخوری آن قدر دور استکان چرخید و چرخید که سرش گیج رفت و فریاد زد­ :«خیلی خوب. تو بردی. من دیگر خسته شدم.» بعد ایستاد و تکیه داد به استکان و گفت:«گرد و قمبلی دیدی تو بردی؟» اما گرد و قمبلی جوابی نداد. قاشق چایخوری به دور و­ برش نگاه کرد و ته استکان گرد و قمبلی را پیدا کرد. او خیلی خیلی کوچولو شده بود.اندازه­ی یک ذره.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 19صفحه 22