یک، دو، سه ... پرواز!
سرور کتبی
قرقرهای برداشتم و نخ آن را به پایم بستم.
گفتم: «نگاه کنید! من یک بادبادک هستم.» برادرم سرنخ مرا گرفت و گفت: «بیا تو را هوا کنم.» به حیاط رفتیم. باد برگ درختها را تکان میداد.
برادرم گفت: «یک، دو، سه، آمادهی پرواز!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 31صفحه 22