مجله خردسال 33 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 33 صفحه 4

فروشگاه بزرگ من یک خرس عروسکی دارم که خیلی کوچولو و پشمالو است. یک روز شکم عروسکم را فشار دادم. شکم او خیلی سفت بود. بعد شکم او را فشـار دادم. شکم من نرم نرم بود. به مادرم گفتم: «چرا شکم من مثل عروسکم سفت نیست؟» مـادرم گفت: «شکم عروسک تو پر از پارچه و پنبه است، چون او زنده نیست و فقط یک عروسک است. اما تو زنده­ای و توی شکمت را بـا پـارچه و پنبه پر نکرده­اند.» گفتم: «پس توی شکم من چیست؟» مـادرم کمی فکر کرد و بعد یک کـاغذ و مـداد آورد. روی کـاغذ یک دایره کشیـد و گفت: «این دهــان تو است، وقتی که بـاز می­شود!» من دهانم را بـاز کردم و گفتم: «این طوری؟» مـادرم خندید و از دایره دو تـا خط به طرف پـایین کشید و گفت: «این هم راه گلـوی تو است!» بعد زیر گردنم را قلقلک داد. من خیلی خندیدم و گفتم: «این راه به کجا می­رود؟» مادرم با انگشت شکم مرا فشار داد و گفت: «این جا! یعنی به یک فروشگاه بزرگ پر از خوراکی­های خوب و خوشمزه!» مادرم پایین راه یک دایـره­ی دیگر کشید و توی آن را پر کرد از میـوه، گوشت، پلو، سبزی، ماست و خیلی چیزهـای دیگر. مــادرم گفت: «غذایی که تو می­خوری از دهـانت وارد گلویت می­شود. از آن جا به این فروشگاه بزرگ می­آید.» پرسیـدم: «بعد چی؟» مادرم گفت: «خیلی­هـا این جـا منتظر هستـند تا چیزهـایی که لازم دارند با خودشـان ببرند!» پرسیدم: «برای چی ببرند؟» مـادرم گفت: «برای رشد موهـایت، محکم شدن استخوان­هـا و دندان­هـایت، برای قـوی شـدنت در بـرابـر میکروب­هـا و خیلـی چیزهـای دیگر!» آن وقت مـادرم آدمک­هـای کوچولویی را کشـید که با سبد خرید دور تا دور فروشگاه ایستـاده بودند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 33صفحه 4