مجله خردسال 35 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 35 صفحه 8

فرشته­ها چند روز پیش، پدربزرگ انگشترش را گم کرده بود. او هر وقت می­خواست وضو بگیرد، انگشترش را در می­آورد. من گفتم: «شایـد فرشته­هـا آن را برداشته­اند تا با شمـا بازی کنند، مثل من که کفش­هـای شمـا را قایم می­کنم تـا از این جا نروید!» پدربزرگ خندید و گفت: «شاید! ولی هر کس انگشتر مرا پیدا کند، یک جایزه­ی خوب به او می­دهم.» گفتم: «دایی­عباس می­گفت که یک روز، نگین انگشتر امام گم شده بود. امام به کبری خانم، همان که برایشان چای می­برد گفتند: «اگر نگین انگشتر مرا پیدا کنی، یک جایزه می­گیری.» کبری خانم همه جا را گشت و بالاخره آن را پیدا کرد. امام هم به او جایزه دادند.» پدر بزرگ گفت: «امام همیشه به قولی که می­دادند عمل می­کردند.» ناگهان صدای بال پرنده­ها از حیاط آمد. پدربزرگ گفت: «شاید فرشته­ها انگشتر مرا پیدا کرده­اند!» من خندیدم و هر دو به حیاط رفتیم. چند تا کبوتر لب حوض نشسته بودند، انگشتر پدربزرگ هم کنار حوض بود. کاش می­دانستم پدربزرگ چه جایزه­ای به کبوتر­ها می­دهد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 35صفحه 8