مجله خردسال 41 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 41 صفحه 19

جواب داد: «شکارچی آن جا دام گذاشته بود. وقتی روی شاخه نشستم، پایم لابه­لای بندهای آن گیر کرد و نتوانستم پرواز کنم. شکارچی برای این که جـای من را گم نکند نقشـه­ی این جـا را روی کاغذ کشید.» خندید و گفت: « بعد هم را گم کرد!» گفت: «و آن را پیدا کرد.» پرسید: «چرا شکارچی تو را با خودش نبرد؟» جـواب داد: «شکــارچی می­خـواست های دیگر را هم به دام بیندازد.او فکرمی­کرد اگرمن این­جا بمانم بقیه­ی ها هم برای کمک به­من می­آیند ودردام می­افتند.» گفت: «پس چرا به ماگفتی جای­گنج را می­دانی؟» بـال­هایش را باز کرد. در آسمـان چرخی زد و گفت: «بزرگترین گنـج آزادی است. من حـالا آزاد هستم. مثل شما. گنج ما زیر زمین نیست. توی همین جنگل و آسمان زیباست.» و و شاد و خندان، همراه به خانه­هایشان برگشتند. آن­ها خوشحال بودند که بزرگترین گنج دنیا را دارند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 41صفحه 19