مجله خردسال 49 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 49 صفحه 6

دوست عزیزش آقای بلند جلوی دوربین نشسته بود و خبرها را میخواند. آقای بلند وقتی آقای کوتاه را دید، با خوشحالی از جا بلند شد و با او سلام واحوالپرسی کرد آقای کوتاه سبد سیب­ها را به او داد و گفت: «فقط­یک گاز بزن ببین سیب­های من چه­قدر خوشمزه و آبدار است!» آقای بلند وقتی چشمش به سیبها افتاد فراموش کرد که باید بقیه­ی خبرها را بخواند. اصلا­یادش رفت که همه­ی مردم او را می­بینند! با خوشحالی گفت: «به­به چه سیب­های سرخ و قشنگی!» آن وقت­یکی از آن­ها را برداشت و­یک گاز بزرگ به آن زد! مردم شهر که منتظر بودند آقای بلند بقیه خبرها را بخواند خیلی هوس سیب کردند و همه دهانشان آب افتاد. آن­شب بیشتر مردم شهر خواب سیب­های سرخ باغ آقای کوتاه را دیدند. صبح روز بعد همه مردمی که دلشان میخواست­یک سیب­سرخ آبدار را گاز بزنند جلوی در باغ­آقای­کوتاه صف کشیدند تا آقای کوتاه به آن­ها سیب بفروشند. این درست وقتی بود که همهی کفاشها، همهی خیاطها، همه­ی باغبان­ها و خلاصه همه­ی کسانی که میخواستندچیزی را به مردم بفروشند جلوی اتاق خبر صف کشیده بودند تا آقای بلند از تلویزیون به همهی مردم شهر بگوید که اگر کفششان پاره شده، اگر کت جدیدی میخـواهند، یا هوس میوههـای تازه و خوشمزه کرده­اند باید به سراغ چه کسی بروند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 49صفحه 6