مجله خردسال 51 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 51 صفحه 4

غصه­ی موشی . یکی بود، یکی نبود. با این که صبح شده بود،اما موشی هنوز تو رختخواب بود. چشم­هایش را به زور بسته بود تا بیشتر بخوابد. موشی می­خواست از این طرف به آن طرف غلت بزند که ناگهان احساس کرد بوی خیلی خوبی توی اتاق پیچید. موشی بو کشید و بو کشید، بعد از جا پرید و رفت به آشپزخانه. مادر مشغول پختن غذا بود. این طرف غذا، آن طرف غذا. این طرف سبزی، آن طرف پنیر. موشی با خوشحالی پرسید: «این همه غذا بـرای کیست ؟» مـادر گفت: «نـاهـار مهمـان داریم. خـان­عمـو و زن­عمو و دوازده تـا بچـه قد و نیم قدشان ناهار مهمان ما هستند و من تصمیم دارم خوشمزه­ترین غذاها را درست کنم.» موشی از فکر غذاهای خوشمزه­ی مـادر دهـانش آب افتاد و گفت: «من تنهایی به اندازه­ی همه بچه­های خان عمو از آن غذا های خوشمزه می­خورم!» مادر خندید و گفت: «نوش جان!» موشی صبحانه­اش را خورد و برای بازی از خانه بیرون رفت. مادر گفت: «زود برگردی!» موشی جواب داد :«برای خوردن ناهار خوشمزه­ی شما، زود زود برمی­گردم.» موشی به سراغ بچه­ها رفت و مشغول بازی شد. آن­قدر دویدند و خندیدند و بازی کردند که حسابی خسته شدند. کلاغ گفت: «من یک درخت گیلاس می­شناسم که پراز گیلاس­های­قرمز و خوشمزه است. بیاید برویم گیلاس بخوریم.» بچه­ها راه افتادند و رفتند سراغ درخت گیلاس. وقتی حسابی گیلاس خوردند، خرگوش گفت: «حـالا بیایید به مزرعه پشت خــانه­ی ما برویم. کلم­های مزرعه حسابی بزرگ شده­اند. همگی مهمـان من هستید!!» بچه­ها خوشحـال و خندان راه افتـادند و همراه خرگوش به مزرعه­ی پشت خانه­شان رفتند. راستی راستی که کلم­ها خیلی شیرین و خوشمزه بودند. آن­ها تا می­توانستند کلم خوردند. موشی که سیر سیر شده بود، احساس کرد، خوابش گرفته. به بچه­ها گفت: «من خسته و سیر و خواب آلود شده­ام. می­خواهم به خانه برگردم!» آن وقت با بچه­ها خداحافظی کرد و به خانه برگشت.وقتی که دوازده جفت کفش کوچک و دو جفت کفش بزرگ را جلوی در دید یادش آمد که ای داد بیداد، خان عمو و بچه­ها مهمان­شان هستند. و بعد یاد غذای خوشمزه مادر افتاد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 51صفحه 4