مجله خردسال 61 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 61 صفحه 22

یک درخت، چهار تا کلاغ افسانه شعبان نژاد هاپچی یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، روی یک درخت چهار تا کلاغ نشسته بودند. از این جا و آن جا حرف می­زدند. کلاغ اولی به سفره­ای که زیر درخت پهن بود نگاه کرد. توی سفره چشمش به ظرف کوچکی افتاد و گفت: «چه خنده­دار یک ظرف پر از خاک سیاه توی سفره است.» کلاغ دومی با تعجب به ظرف کوچک نگاه کرد و گفت: «نه، خاک سیاه نیست. فکر کنم نرمه ذغال است.» کلاغ سومی سرش را این طرف و آن طرف چرخاند به ظرف کوچک نگاه کرد و گفت: «نه خاک سیاه است نه نرمه ذغال، سرمه چشم است.» کلاغ چهارمی پرید و پرید به سفره رسید. به طرف ظرف کوچک رفت و آن را بو کشید. ولی یک دفعه با صدای بلند عطسه کرد و گفت: «هـاپچی» بعد هم پرید به سه تـا کلاغ دیگر رسید و گفت: «هاپچی خـاک سیاه نبود. هاپچی نرمه ذغال نبود، هاپچی سرمه­ی چشم نبود. هاپچی هاپچی فلفل سیاه بود.» سه تـا کلاغ قار قار خندیدند. کلاغ چهارمی گفت: «هاپچی این­که خنده ندارد. بیایید برویم تا صورتم را بشوریم. هاپچی...» بعد سه تا کلاغ که می­خندیدند و یک کلاغ که هاپچی، هاپچی می­کرد. پریدند تا به آب برسند هاپچی.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 61صفحه 22