موشی
خانم غازی
گاو خالخالی
تولد
خانم مرغی ویزویزی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
صبح خیلی زود به سراغ و رفت و گفت: «باید یک فکری بکنیم. امـروز روز تولد هاپو است.» با خوشحالی گفت: «چه خوب! بروم تولدش را تبریک بگویم.»
پرید جلوی و گفت: «نه! نه! ما باید همه بــا هم برایش جشن بگیریم و تولدش را تبریک بگوییم.»
گفت: «جشن بگیریم؟ چه طوری؟» کمی فکر کرد و گفت: «من میتـوانم برایش یک کیک تولد درست کنم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 73صفحه 17