مجله خردسال 86 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 86 صفحه 8

فرشتهها «...یک شب وقتی روی تخت بیمارستان بود، آرام آرام دعا کرد. مثل همیشه، وقتی که دعا می­خواند، فقط فرشتهها صدای او را می­شنیدند. خدا نمی­خواست قلب مهربانش بیشتر از این درد را تحمل کند. برای همین هم فرشتهها آمدند و او را با خود بردند.» مادربزرگ اشک گوشه­ی چشمش را پاک کرد و گفت: «حالا او دیگر پیش ما نیست. اما هر روز، وقتی که خورشید بیدار می­شود، او هم با صدای خنده و بازی بچهها لبخند می­زند و قلب مهربانش شاد می­شود.» گفتم: «قلب امام دیگر درد نمی­کند؟» مادربزرگ گفت: «نه. درد نمی­کند.» به آسمان نگاه کردم و به ابـرها گفتم: «به امـام بگویید، دلـم برایش تنگ شده. بگویید دوستـش دارم. بگویید همیشه کاری می­کنم تا او خوشحال باشد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 86صفحه 8