مجله خردسال 87 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 87 صفحه 6

ماشین سیاه که هی عصبانی­تر می­شد گفت: «ساکت باش! برو کنار. اگر نروی له­ات می­کنم، خردت می­کنم، بوق، بوق، بوق، بوق، بوق، بوق.» ماشین قرمز به ماشین طرف چپ گفت: «چه ماشینهای بی­عقلی پیدا می­شوند. لطفا کمی برو کنار تا راه بازبشودو ماشین سیاه برود.» ماشین طرف­چپ آرام­آرام رفت کنار جاده. ماشین قرمز هم از سرراه ماشین سیاه کنار رفت. ماشین سیاه خوش­و خندان از میان آن­ها رد شد و سرعتش را باز هم بیش­تر کرد. ماشین سیاه رفت ودیگر ماشین قرمز او را ندید. ماشین قرمز به ماشینهای چپ و راستش گفت: « چه مـاشینهای زور­گویی پیدا می­شوند!» مـاشین طـرف راست گفت: «این مــاشینهـا فکر می­کنند خیلی زرنگند.» هرسه تا مـاشین همـان­طور حرف مـی­زدندوآرام و منظم در جـاده مـی­رفتند که ناگهان منظره­ی وحشتناکی دیدند. ماشین سیاه به تیر چراغ کنار جاده خورده بود وقراضه شده بود و از توی­شکمش دود بلند می­شد. ماشین سیاه تا چشمش به ماشین قرمز و دو تا ماشین دیگر افتاد با بی­حالی گفت: «بو..ق...بو...ق... کمک! دیگر به هیچ دردی نمی­خورم، آخ سرم! بو...ق» سه تا ماشین از کنار او رد شدند و به هم گفتند: «ای­وای ! عین آهن قراضه شده.» ماشین قرمز گفت: «تقصیر خودش بود، ولی باید برویم و برایش کمک بیاوریم.» سه تا ماشین سالم و سرحال در جاده می­رفتند اما ماشین سیاه حتی قدرت نداشت بوق بوق، ناله کند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 87صفحه 6