مجله خردسال 93 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 93 صفحه 18

هر لحظه بیشتر می­شد. برگهای خشک روی زمین می­سوختند و سیاه و بدبویی از آن بلند می­شد. درختهای خیلی ترسیده بودند. آنها می­دانستند که اگر کسی را خاموش نکند، همه­ی آنها خواهند سوخت. وحشت­زده، جلو رفت، همه جا را تاریک کرده بود. از بوی بد به سرفه افتاد. می­خواست برگردد که درختهای به او گفتند: «کمک کن جان! و گرنه زیبا می­سوزد. گفت:«من خیلی کوچک هستم. اگر با نوکم آب بیاورم، نمی­توانم این را خاموش کنم. باید فکر بهتری کنم.» بعد به آسمان نگاه کرد که از تاریک و سیاه شده بود. ناگهان با خوشحالی فریاد زد:« فهمیدم! حالا می­دانم چه­طوری زیبا را نجات دهم.» پرواز کرد و رفت به آسمان. از میان سیاه و بدبو گذشت و خودش را به ابرها رساند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 93صفحه 18