مجله خردسال 110 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 110 صفحه 6

پسراه افتادند و رفتند تا آقای شیر را پیدا کنند. بعد از مدت کوتاهیآقای شیر را دیدند. بچهها نمیدانستند که قدم زده یا میخواهد بزند.خرسی گفت: «من می­روم و از او خواهش میکنم که قدم نزند.» خرگوش گفت: «آفـرین خرسی!» سنجـاب گفت: «تو خیلی شجاعی!» و بچه شیـر گفت: «من هم بـا تو مـیآیم تا از پدر معذرت خواهی کنم. این طوری شاید راضی بشود قدم نزند!» خرسی و بچه شیر نزدیک آقای شیر رفتند. خرسی گفت: «آقای شیر، سلام! خواهش می­کنم قدم نزنید.» آقای شیر با تعجب به او نگاه کرد. بچه شیر گفت: «پدر جان! من اشتباه کردم. موقع بازی باید مراقب باشم که کسی را ناراحت نکنم. لطفا قدم نزنید.» آقای شیر شروع کرد به قاه قاه خندیدن. وقتی شیر خندید، خرگوش و سنجاب خیالشان راحت شد. از پشت بوتهها بیرون آمدند و همه با هم پشت سر آقای شیر که هنوز می­خندید، قدم زنان به طرف خانه رفتند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 110صفحه 6