مجله خردسال 166 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 166 صفحه 8

فرشته­ها دیروز دایی عباس و زن دایی و حسین کوچولو به خانه­ی ما آمدند. حسین تب داشت و گریه می­کرد، مخصوصاً وقتی که ماشین باری مرا دید، جیغ کشید و آن را خواست. من ماشین باری­ام را خیلی دوست دارم. ترسیدم که حسین آن را خراب کند. ماشین را برداشتم و در گوشه­ی کمد، پنهان کردم. دایی عباس و زن دایی، هرچه کردند حسین آرام نشد. دایی گفت که خانم دکتر گفته اگر داروهایش را بخورد، زود زود خوب می­شود. مادرم حسین را بغل گرفت و دست و پای او را با آب شست تا خنک شود و تبش پایین بیاید. اما حسین فقط گریه می­کرد. زن دایی می­خواست با قاشق، شربت او را بدهد اما حسین شربت را نمی­خورد. همه سعی می­کردند تا او را آرام کنند ولی هیچ کس نمی­توانست کاری کند. تا این که من تصمیم مهمی گرفتم. رفتم و ماشین باری را آوردم و آن را به حسین دادم. حسین ساکت شد. به من و ماشین باری نگاه کرد. زن دایی فورا قاشق پر از شربت را در دهان او گذاشت. حسین بدون این که بفهمد، شربت را خورد و خندید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 166صفحه 8