مجله خردسال 217 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 217 صفحه 8

فرشته­ها دایی عباس یک دوست دارد که من و حسین او را خیلی دوست داریم. او هروقت به خانه­ی پدربزرگ می­آید با من و حسین شوخی می­کند و برای ما جوک­های با مزه­ای تعریف می­کند. پدربزرگ می­گوید که دوست دایی عباس، پسر شهید است. پدر او زمان جنگ با شجاعت جنگید. او هم مثل پسرش مهربان و خنده رو بود و همیشه با حرف­ها و شوخی­هایش همه را شاد می­کرد. یک روز وقتی که دوست دایی عباس به خانه­ی پدربزرگ آمده بود، با دیدن عکس امام گفت:« یک روز پدرم به همراه چند نفردیگر به دیدار امام رفته بودند. امام همیشه در میان حرف­های مهم و جدی شان سعی می­کردند با گفتن حرف­های شیرین و با مزه باعث شادی و خنده­ی جمع شوند.آن­روز امام از زحمت­های همه­ی رزمندگان تشکر کردند و گفتند:«خدا پشتیبان و نگهدار شماست ولی صدام به سربازانی که شکست می­خورند و فرار می­کنند مدال می­دهد، مدال افتخار برای شکست و فرار!» دایی عباس و پدر بزرگ با شنیدن این حرف­ به خنده افتادند، مثل دوست دایی عباس!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 217صفحه 8