مجله خردسال 254 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 254 صفحه 4

قایم­باشک زهره پریرخ یک روز، یک دختر کوچولو، با دوستانش، قایم باشک بازی می­کرد. دخترک رفت و توی شکم خالی یک درخت پنهان شد. اما هر چه منتظر شد کسی نیامد او را پیدا کند. دست آخر خسته شد سرش را از درخت بیرون آورد و گفت: «من این­جا هستم، یکی بیاید و من را پیدا کند.» درهمین وقت کلاغی با یک جست پرید توی درخت و تا چشمش به دخترک افتاد گفت: «برو کنار، برو کنار آمده­ام گردویم را پیدا کنم.» دخترک گفت: «کدام گردو؟» کلاغ گفت: «همان گردویی که دیروز گم کردم و حالا صدایم کرد و گفت! بیا­بیا پیدایم کن و مرا بخور!» دخترک گفت:«من بودم صدایت کردم ببین این طوری!» و سرک کشید و فریادزد:«من این­جا هستم. یکی بیاید و پیدایم کند! این یک بازی است.» کلاغ گفت: «نه! گردوی من بود.» و یواشکی شروع کرد به گشتن. چیزی نگذشت که سروکله­ی یک گربه پیدا شد. تا چشمش به دخترک و کلاغ افتاد گفت: «بروید کنار، بروید کنار آمده­ام موشم را پیدا کنم.» دخترک گفت: «کدام موش؟» گربه گفت: «همان موش بازیگوشی که دیروز از دستم فرار کردو حالا صدام کرد وگفت: «بیابیا پیدایم کن.» دخترک گفت: «من بودم صدا کردم، این طوری ...» ودوباره سرک کشید و فریاد زد: «من این­جا هستم، یکی بیاید و پیدایم کند. این یک بازی است.» گربه خودش را توی درخت جا داد ویواشکی شروع کرد به گشتن. در همین وقت یک جوجه تیغی یک راست آمد توی شکم درخت و فریاد کشید: «ببینم،ببینم سیبم کجاست؟» دخترک گفت: «کدام سیب؟ جوجه تیغی گفت: «همان سیبی که دیروز گم شد و قل­قل از دستم فرار کرد و حالا صدایم کرد و گفت: «بیابیا

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 254صفحه 4