مجله خردسال 267 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 267 صفحه 5

یکی بود، یکی نبود. یک خرگوش سفید بود و یک خرگوش سیاه. آن ها با هم زندگی می کردند و یک مزرعه ی کوچک و قشنگ هم داشتند. یک مزرعه پر از هویج و کلم و کاهو. اما چند روز بود که اتفاق عجیبی در مزرعه می افتاد. روز اول چند تا هویج غیب شد! روز بعد چند تا کلم و روز بعد چند تا کاهو. خرگوش سیاه و خرگوش سفید، تصمیم گرفتند شب و روز بعد چند تا کلم و روز بعد چندتاکاهو. خرگوش سیاه و خرگوش سفید، تصمصم گرفتند شب و روز مراقب باشند تا ببینند چه بلایی بر هویچ ها و کاهوها و کلم ها می آید. یک شب وقتی خرگوش سفید کنار مزرعه بیدار نشسته بود و مراقب دوروبر بود، موش را دید که یک هویج بزرگ را برداشته و با خود می برد! خرگوش سفید نزدیک موش رفت و گفت:« چرا بی اجازه به مزرعه می آیی و هویج و کلم و کاهو می بری؟» موش گفت:« ترسیدم اجازه ندهید!» خرگوش گفت:« به من قول بده بی اجازه چیزی از مزرعه نبری. هر چه لازم داشتی به من یا به خرگوش سیاه بگو.» موش قول داد و رفت. صبح، خرگوش سفید ماجرا را برای خرگوش سیاه تعریف کرد. خرگوش سیاه گفت:« موش به تو قول داد؟» خرگوش سفید گفت:« بله قول داد.» خرگوش سیاه گفت:« فقط به تو قول داد؟» خرگوش سفید گفت:« خب بله! چون فقط من آن جا بودم.» خرگوش سیاه با خودش گفت:« خوش به حال خرگوش سفید. او از موش قول گرفت ولی من قول ندارم! او به سراغ

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 267صفحه 5